-
شکر نعمت
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1385 04:56
تا حالا شده یه نعمت خدا را داشته باشی و دیگران اونو تو دستات ببینند و هی حسرت بخورند و تو متعجب که مگه چیه؟ مثلا یه درخت شاه توت تو خونه ات باشه همسایه بیاد بگه اگر این درخت تو خونه من بود بهش یه تاب می بستم بچه هام باهاش تاب بازی کنند هر عصر دور و برش را آب می پاشیدم و زیرش می نشستیم چای و بیسکوییت میخوردیم از میوه...
-
فرصت ها همچون ابر گذرنده اند
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1385 05:57
از تو حرکت از خدا برکت.وقت تنگ است.حرکت کن.ممکنه دیر بشه.هدف آماده است.تیر را پرتاب کن.هر چیز به جای خویش نیکوست.فرصت ها همانند ابر گذرنده اند فرصت را دریاب.من و من نکن.تردید به خود راه نده.وقتشه.اون وقت را که منتظرش بودی. گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد؟ گفتا مگوی با کس تا وقت آن در آید میدونی وقت او در آمده پس تردید...
-
دردسر های یک عاشق
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1385 06:23
تا حالا عاشق شدی؟میتونی تصور کنی کسی که عاشق میشه چه حالی پیدا میکنه؟خودت را به جای کسی که عاشق شده قرار بده تا به خوبی رفتار هاش را بتونی بفهمی ولیکن مراقب خودت باش مصونیت نداری ها واکسن نزده ایی ها توش نیفتی که حالا خر بیارم و باقلا بار کنم.
-
آخرین خواسته جوان از خانوده اش
شنبه 25 شهریورماه سال 1385 06:55
کوچولوی ناز منه.اومده میگه اگر بخوام ازدواج کنم واسم خواستگاری میری؟میگم البته عزیزم.خب کی هست؟میگه من ندیده ام عموش منو تو دانشگاه پسندیده و میگه با دختر برادرش خوشبخت میشم شماره تلفن خانواده شون را داده و میگه همه چیز راست و ریسه هراس نداشته باش فقط تو برو جلو من همه شرایط پذیرش را فراهم کرده ام .میگم عموش کی هست؟...
-
نشانی
جمعه 24 شهریورماه سال 1385 06:42
میدونی فرق سلامت و بیماری روانی در چیه؟یه بیمار روانی هم بلده حرفای قشنگ بزنه نتیجه گیری هاش فرق میکنه.حرف آخریه اش حرف اولی اش را نقض میکنه.گاو نه من شیر را شنیدی؟همه رشته ها را پنبه کردن را شنیدی؟ خرمن جمع آورده خودش را حاصل دسترنج خودش را آتیش میزنه و اون وقته که شما به سلامت فکرش شک می کنید میگین از آدم عاقل بعید...
-
یک اعتراف تکان دهنده
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1385 14:41
متاسفم که یک زنم.که دوست دارم جلوه گری کنم که در این جلوه گری رقابت جویم.شرم آوره که هنوزم پس از سالها عبور از کودکی و نوجوانی و جوانی این تلاش در من خاموش نشده. نمیدانم طرف صحبتم چه کسی باشد بهتر است.ولیکن همیشه این حرفامو با خدا می زنم.چرا؟چون زنا وقتی می شنوند از آنجا که خودشون هم اینجوری اند میگن ای بابا...
-
معیار ازدواج
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1385 09:02
با این صحنه چندین و چند بار مواجه شده ام که سوآل میکنن معیارم برای ازدواج چی باشه؟ دختر بودن و پسر بودن معیار ها را متفاوت میکنه؟ آیا پسرا زن خوب و فرمانبر و پارسا می پسندند؟دخترا دنبال چگونه شوهری هستند؟ آیا طبقه اجتماعی وضعیت اقتصادی در انتخاب معیاری را تحمیل میکند؟ یکی میگفت فقط دوستش بدارم کافیست واقعا؟کافیست؟...
-
قهر
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 06:12
http://www.foto.ir/Gallery/ShowImage.aspx?ID=19729
-
محاسبه
شنبه 4 شهریورماه سال 1385 11:07
روز اول شعبان است تو فقط یک ماه فرصت داری خودت را برای ورود به ماه رمضان آماده کنی.یک بار دیگر باید محاسباتی داشته باشی که در طی ده ماه گذشته بر تو چه گذشته
-
مشکل جدید
یکشنبه 29 مردادماه سال 1385 09:38
همکارم دارای یه همسر لیسانسیه ادبیات فارسی هست که برادر همکلاس دانشگاهی اش بوده.او بعد از ازدواج با این مرد متوج می شود همسرش داروهای ضد جنون مصرف میکند.بارها بعد از ازدواج شان در بیمارستان بستری شده و پزشکان معالج اش از همکار ما خواسته اند در خوردن داروهاش نظارت داشته باشه.حالا دو فرزند پانزده و سیزده ساله پسر و دختر...
-
او و سکوت رنج آورش
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1385 10:59
چند روزه می بینمش که چشم به راه نشسته.تو خودشه.هر از چند گاهی یه سرکی می کشد و امتداد جاده را جستجو میکنه.انگار منتظره.هوا گرمه.گرمای هوا آدمو کلافه میکنه ولیکن نمیدونم چرا او کلافه نیست.روزها بلنده.آدم گرسنه و تشنه میشه وگرنه این روزهای ماه رجب را روزه میگرفت ولی او نه گرسنه نه تشنه.منتظره چیه؟چشم به راه کیه؟خوش به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 مردادماه سال 1385 13:02
داشتم یاد داشت های گذشته ام را مرور میکردم.یه دوست برام نظر داده بود.اولین جمله اش هم این بود از کرامات شیخ ما اینست شیره را خورد و گفت شیرین است. مدتی چشمام راست وایستاد که چگونه بعضی آدما اینقدر بی رحمانه چش تو چشمت میدوزند و به عنوان یه دلسوز یه مهربون یه دوست حرفای گزنده بهت می زنند و تو چقدر ساده ازشان میگذری و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 مردادماه سال 1385 09:05
حافظ خلوت نشین دوش به میخانه شد از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد جناب همسر برای تامین حداقل مسکن فرزندان شان یه خونه خریدند تا در آینده کسی فکر نکنه نسبت به سرنوشت پسراشون بی مسئولیت بوده اند.خرید خانه ای بیش از توانایی مالی موجودشان باعث شد ماشین شون...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1385 04:12
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد که چنانم من ازین کرده پشیمان که مپرس
-
سیزدهم رجب
سهشنبه 17 مردادماه سال 1385 08:37
روز ولادت امیر مومنان بر جامعه انسان ها مبارک باد
-
عصبانیت بیش از حد
دوشنبه 16 مردادماه سال 1385 06:10
خودش به تنهایی رفت تبریز.به اغوای همکار قدیمی اش.تا برای قرار داد کار در ارمنستان جلسه داشته باشند.دیروز صبح زنگ زد به سلامت رسیده ام.بهش گفتم اشکال نداشت زنگ نمی زدی چون دیگی که برای من نجوشه بهتره توش سر سگ بجوشه.ما که عمری بیست و سه ساله را با بد خلقی هات ساختیم هر روز بهانه آوردیم طرف خسته است کارش سنگینه مسئولیت...
-
سفر و محک زدن خلق و خوی آدما
شنبه 14 مردادماه سال 1385 08:35
الان چند سال میشه که من و اون و باباش با هم سفر نرفتیم.باید دسته جمعی یه سفر داشته باشیم.اولین سفر من با باباش باعث شد بفهمم اون تو سفر خیلی بدخلق است .برای شناسایی آدماسفر لازمه.(مردم راا باید تو معامله کردن و سر سفره و تو سفر بشناسی شون).
-
یه قصه مثل هزارتا دیگه
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1385 05:57
قصه غصه دختری که پسری را دوست داشته و دیگه این قصه داره خاتمه پیدا میکنه .دختر ناراضی بالا و پایین میره که چرا و پسر بی اعتنا که همش هم از اول یه دوستی معمولی بود وبس.و دختر مث همه دخترا که از یه رابطه دوستانه انتظار یه ازدواج موفق را دارند .قرار شده عده ای راهنمایی کنن که دختر چکار کنه.مریم همون دختر و رضا همون پسر...
-
فواره چون بلند شود سرنگون شود
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 05:52
این جبر است که تا موفق نمی شوی در زحمت تلاش باشی و چون موفق شدی در زحمت حفظ آن.تا داری از کوه بالا میری امید داری به قله برسی ولی وقتی اون بالا رسیدی حالا باید همه آنچه را رشته ای پنبه کنی و این بار راه رفته را باز گردی و این تسلسل ادامه دارد .ممکنه فکر کنی کاش آغاز نکرده بودم ولی مگر زندگی جز همین دور و تسلسل چیز...
-
باز نویسی
یکشنبه 8 مردادماه سال 1385 09:18
چرا ازش دلگیر میشم؟ وقتی بهش میگم ناراحتم میگه تو کی ناراحت نیستی؟وقتی میگم دلم گرفته میگه دفعه اولت نیست مطمئنا دفعه آخر هم نیست.وقتی میگم نگرانم دلهره دارم میگه بی زحمت کنار من نمون از من دور شو سرایت میکنه واگیر داره وقتی میگم.............(در صورتیکه هر کس باید بتواند به طور آزادانه در مورد شادی ها، ناراحتی ها و...
-
تجربه بیماری
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1385 11:26
تا حالا برایت پیش آمده سرت درد بگیره؟حالت تهوع داشته باشی؟حال عمومی خوبی نداشته باشی؟تو هم مثل من از خودت بدت میاد؟احساس میکنی زشته؟هزار تا فکر به سرت خطور میکنه که آیا چیم شده؟فکر کنم صبوری نشان دادن با انواع حالات بیماری هم جسمانی و هم روانی هم صبر و حوصله می طلبد.شنیده بودم کسی که بیقراری و جزع و فزع کنه خودش مشکلش...
-
گدا به گدا رحمت به خدا
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1385 11:38
زری جوون اومده پیش من میگه به خدا قسم اگر به داد زندگی من نرسی این روزا بهت خبر می رسه که با شوهرم بهم زدیم.اونوقت خودت را نخواهی بخشید.الان میرم بلیط آنتالیا میخرم تنهایی میرم سفر.این شوهرم لیاقت منو نداره.جلوی چشمای من لقمه تو دهن مامان هشتاد ساله اش میذاره.یه لبخند رو لبام نقش می بنده.میگه حرف خنده داری زدم...
-
نوع برخورد با مسائل روز
یکشنبه 1 مردادماه سال 1385 09:13
این روزا اخبار لحظه به لحظه جنگ در اسرائیل و لبنان نقل همه محافل خبری است.بعضی آِدما مث من ضعیف تر برخورد میکنند و مثل یه آدم منفعل می نشینند گوش میکنند و بیمار می شوند بعضی تحلیل میگذارند و در اشاعه اخبار میکوشند بعضی ها پیچ تلویزیون و رادیو را می بندند و آهنگ های شاد گوش میکنند گویی خبری نیست یا اگر هست به ما...
-
خود زنی
جمعه 30 تیرماه سال 1385 05:38
الان که دارم اینا را مینویسم پس از یه خواب طولانی بیدار شده ام و متوجه شده ام عملیات فرسودن روح جسمم را با موفقیت پشت سر گذاشته ام.روزهایی را گذرانده ام که با تحمیل فشار های سنگین بر خود به کندی گذشته.اینکه آدم خارج از توان خودش بر خودش فشار وارد کند علامت بی علاقگی به سلامت خودش است.اشتباه بزرگ هر انسان صرف نظر کردن...
-
هیجان و قلب
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1385 15:30
وقتی کسی قلبش از غصه داره میترکه به شما پناه میاره چگونه برخورد می کنید.ساعت دوازده ظهر یادش افتاده بودم.فقط دعاش کردم روز هایی شلوغ بر من گذشت.هفته ای بود پر از هیجان.علاوه بر اجبار داشتن بر حضور در جلسات گرامیداشت پدر همسر برادرم به عروسی دختر همکار همسرم دعوت داشتیم تصادف منجر به خسارت مالی داشتیم.دوچرخه پسرکم را...
-
تکلیف مرخصی هام
سهشنبه 27 تیرماه سال 1385 09:15
روز مادر و جنگ لبنان و درد کمر و مراسم سوگواری دغدغه های این روزای منه.مرخصی هم اینجوری هدر میشه
-
نان جو آغشته در خون
شنبه 24 تیرماه سال 1385 05:46
روز های جمعه که یه عده را دور یه میز ناهار یا شام جمع میکنه برای خانواده فقیر همسایه ما روز بگو مگو و برخوردهای فیزیکی است.خدا میدونه از تو دلم زبانه ها آه بیرون کشیده میشه.چون اونا اجازه نمیدن هیچ کس بهشان کمک مالی یا کمک فکری کنه.دل آدم واسه بچه هاشون که از بچه های ما مسئولیت شناس ترند در اداره امور منزل به کمک مادر...
-
یادی از گذشته ها
جمعه 23 تیرماه سال 1385 06:05
اگر نبود نفس های شفابخش یه دوست نازنین قدیمی، این هفته شلوغ ،منو مریض کرده بود .جمعه گذشته که نگران آنژیو گرافی قلب برادرم بود م و یکشنبه با هم ایشون رفتیم مطب دکتر تا بفرماید عمل جراحی دارد (بای پاس).دوشنبه بود که اطلاع یافتم پدر گرامی دیگر زن برادرم به رحمت ایزدی پیوسته و چهارشنبه پنجشنبه کارگاه آموزشی پرستاری...
-
باز هم پدری وتاسفی عمیق
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1385 05:37
خانوم همسر برادرم در اسفند ۸۳ مادرش را که داشت آماده رفتن به اتاق عمل می شد از دست داد و امسال هفدهم تیرماه پدرش را در جریان عبور از یک خیابان در اثر سهل انگاری راننده جوان در حال مانور در خیابان.حیف از این پدر و مادرش.خدای چگونه همسر نازنین برادرم دوام آورد با این غم؟خدای صبرش ده.او تنها دختر است و خواهری ندارد که از...
-
کوچولوی همیشه مشغول
یکشنبه 18 تیرماه سال 1385 06:08
با خودت میخوای چکار کنی؟ببین این همه هیجان واسه ات لازم نیست ها.کمترش کن.چرا فکر میکنی وقتت تنگه؟و عجولانه بدون فوت وقت ذهنت پر است از تصمیات کوچولو و بزرگ؟کمی هم به خودت استراحت بده نازنین کوچولو.اینا را به دختر دوازده ساله ای گفتم که بی وقفه ناخن هاش میجوید.همش فکر میکرد یه کاری داره که برای به پایان بردنش وقت کم...