-
آیا انسان گرگ انسان است؟
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1385 06:10
برای دانشجویان دختر عینهو مادربزرگای قصه ها ،یه قصه از کتب قدیم ایران را تعریف میکنم با عنوان دوستی شاهین و کبک تا بدانند با پسر ها دوست شدن چه عواقب تلخی براشون در بر دارد. یکی از دوستان اینترنتی گلایه میکرد که تو القا میکنی مردها را گرگ و دخترا را بره. نکن اینکار را.ولی من خودم حواسم هست که فقط طبیعت دو جنس را و...
-
عروس کشی
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1385 05:34
وقتی فهمید پسر جوانش با دختری ازدواج کرده که...فریاد زنان میگفت من این دختر را آتش میزنم. واقعا میتونه چنین کاری کنه؟ خب معلومه نه .پس چرا میگه؟ اگر یهو دختره یه جوری آتیش گرفت که یقه ایشون را می چسبند. من متحیر که که این چه اعتمادی به پسرش داشت .وقتی بهش میگفتم چرا پسرت ازدواج نمی کنه ؟دست و آستین را بالا بزن. میگفت:...
-
بازگشت از سفر
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1385 13:37
اینم اون سفری که فکر میکردم اگر بازگشتی توش نباشه چی میشه.اصولا از رفتن و مردن بدم میاد ولی خودم را در اون میندازم تا حساسیت زدای بشم.دلم میخواد دنیا همیشه بود مرگ نبود جدایی نبود خداحافظی نبود ولی وقتی می بینم جزء لا ینفک زندگی و آشنایی و سلام همیناست اونقت عجولانه خودم به پیشبازش میرم.سفر خوبی بود به خصوص که
-
سفر
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1385 05:00
همیشه سفر کردن را دوست داشته ام چون از تعلقات ام می برم.و معلوم نیست باز هم ببینم تون یا نه.این بار هم که سفر میرم مثل همیشه نگران می روم.اگر بازگشتی بود شما را می بینم وگرنه خدا حافظ شما برای همیشه . و ممنون از همه حضور تان در مدتی که بودم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1385 12:04
یه زن و شوهر تا چند سال دوام میارند با هم مهربان و منطقی باشند؟ چه چیز میتونه اون دو نفر را نسبت به هم محترم نگه داره؟ چه میشه بعضی ها سال ها با هم زندگی می کنند ولی یه بار گل نمیشن تو روی هم وابشن؟و یه عده از همون موقع ازواج بگو مگو هایشان شروع میشه؟ چقدر دوست داریم یه همسر موافق میل خود بیابیم ولی از فردای ازدواج با...
-
سفر زیارتی
شنبه 7 بهمنماه سال 1385 11:33
فردا عازم مشهد هستم تا در عصر عاشورا نزد بارگاه امام رضا(ع)باشم.سال پنجاه و هشت (شهریور ماه) به اتفاق هفت نفر دوستان دانشگاهی یه سفر ۵ روزه رفتیم مشهد.بیست سال داشتم.یکی از همرهان ما اونجا التماس می کرد دعا کن والدینم موافقت کنند من و پسر عمویم حبیب ازدواج کنیم.همون جا بهش گفتم من از این دعاها که معلوم نیست به نفع تو...
-
توبه
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 12:22
دقیقا یادم نیست کی ولی قبل از مرداد ۸۳ بود که تو سایت ایران بحث یه سوآل طرح شده بود(اعضای تیم ایران بحث ابی . آریا لیدا رها دومان امیر بودند.).این جمع پراکند و دیگه کمتر از هم سراغ می گیرند. بفرمایید : چگونه میتوانیم با جنس مخالف خود رابطه منطقی و صحیح داشته باشیم سایت ایران بحث فضایی بود که شما میتوانستید اظهار نظر...
-
دوستانه
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 11:05
وقتی همدیگر را دوست داریم از هم انتظار پیدا می کنیم. چه خوبه رنجش مان را از هم پنهان نکنیم زیرا رنجش های کوچک در ذهن مان انباشته می شود. و تبدیل به انبار باروت می شویم که فقط جرقه ای کافیست تا به انفجار بیانجامد ممکن است ابتدا غفلت بورزیم نادیده بگیریم تغافل و تسامح مسئله را پنهان میکند ولی حل نمی کند.آنوقت خدا نکند...
-
خداحافظی×جدایی
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1385 04:22
خواندن این مطلب مناقشه بر انگیز را به همه خوانندگان وبلاگ خود توصیه میکنم.دغدغه من نیز یافتن راهی برای حل مسالمت آمیز آن است. امروز یکی از دوستای خوبم از من قطع امید کرد و برای همیشه از من خداحافظی کرد.بدون هیچ مقدمه گفت : دریغ ازتمام لحظه هایی که گذشت. ومن حدس زدم منظورش این بوده که: دریغ از همه وقت هایی که صرف شد....
-
عجول
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1385 12:36
همکارم مطلب دیروز را از وبلاگم میخونه و میگه من چه بسیار حرفا دارم ولی عجولم به رشته تحریر کشیده نمیشه اونوقت تو یه مطلب سوگ را نشستی سر صبر پرورش دادی و نوشتی.میگه من حرف زدنم بهتره.بهش گفتم تو که جلسات آموزش خانواده ات را در سی دی ضبط کردی خب بده ببرم خونه بنشینم پیاده کنم و بپرورم و بیاورم ادیت کن و چاپ کن.اینجوری...
-
تولد و مرگ اجزاء لا ینفک زندگی
شنبه 30 دیماه سال 1385 06:05
مدیر مدرسه معراج اصفهان در غم از دست دادن همسرش برایم گریست. خانم میانسال نگران پسر جوان بیست و سه ساله اش بود که مدتهای مدید از پدر مبتلا به سرطان خود مراقبت کرده بود ،با خدا راز و نیاز کرده بود که فقط پدرش را به او ببخشد در عوض او از خدا چیز دیگری نمیخواهد.ولی دعاهایش مستجاب نشده بود و آرزوی حفظ پدرش.... و الان مادر...
-
مادرا بعد از مرگ پدرا
چهارشنبه 27 دیماه سال 1385 06:26
آقایون مملکت من با خانوما ازدواج کرده اند و از جوانی و شادابی همسران شان در خانه بهر ه ها برده اند ولیکن از دارایی های به دست آمده در طول زندگی شان هیچ به نام همسر نکرده اند . در نتیجه حالا زنانی مانده اند با عروس ها و داماد ها که هیچ تعهدی به آنان ندارند و همسران خود را آنتریک می کنند که برود ارث پدر تقاضا کند و مادر...
-
تفاوت فضا و گفتگو
دوشنبه 25 دیماه سال 1385 12:14
وقتی تو جمع خانوادگی می نشینم و با همسران برادرانم صحبت می کنیم شاهد صحنه هایی از تعجب شادی ، خشم و....می شوم. وقتی این جمع تغییر می کند مثلا جمع دوستانم در مهمانی ها ،موضوع صحبت ها کاملا متفاوت است و در ابراز هیجانات جانب احتیاطرا حفظ میکنیم . زمانی می رسد که مقایسه گسترده تر را انجام میدم.وقتی که با جمع همکاران...
-
اشتباهاتی که مرتکب شد
پنجشنبه 21 دیماه سال 1385 06:43
لیلا دانشجوی سال های پیش من زنگ زده میگه : به جا میارید خانوم؟ میگم : آره عزیزم ،خنوم کوچولوی ورزشکار حالت چطوره ؟بگو. میگه : خانوم من در انتخاب همسرم اشتباه کرده ام.(لازم به ذکر است کارت عروسیش را برای من نیز آورده بود .و ما دو تا از معلم هاش بودیم که دعوت شده بودیم). میگم :خب بگو بچه هم داری؟ میگه : بله ، دو تا (یکی...
-
دانشجوی ترم پنج ما
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 14:28
دخترک آمده میگه خانم این پسر را پنج سال بود میخواستم حالا که نامزد شده ایم می بینم رو حرفاش حساب نمیشه کرد.چه کنم؟با توجه به اینکه نمیخوام از دستش بدم چون اون پنج سال اشتغال ذهنیم را هدر یافته می بینم.خوب که حرف می زنه می بینم دچار تردید های وسواسی شده افسردگی داره و کمال گرایی و از وزنش کاسته میشه.میگه خانم اینجوری...
-
حوادث زندگی روز مره
دوشنبه 18 دیماه سال 1385 05:28
تو زندگی شما تا حالا چند تا حادثه بوده که.... می بینم نه از یک نواختی زندگی خوشم میاد نه از هیجاناتش.پس از چی خوشم میاد؟ از ساعت پنج دیروز تا حالا یه کلام هم حرف نزده ام.نگین خب واسه اینه که خواب بودی.نه دلیل دیگه ای داره.چشم به راهم.نگرانم.آماده باشم.سکوت تلخی که بر احتمالات ذهنی من سر پوش میگذاره.ذهنم پر هست از...
-
آتش زیر خاکستر
شنبه 16 دیماه سال 1385 06:35
جناب آقای همسر تشریف بردند کرج تا بعد به اتفاق دوستان شان در ویلای کرج مشرف شوند خرم دره. این لحن کلامم هست به هنگام نهایت خشم. چگونه است که اگر من بخوام یه مسافرت برم باید با ایشان در میان بگذارم.نظر موافق ایشان را داشته باشم. و بعد چشمم به دهان مبارک ایشان که اجازه می فرمایند یا خیر.ولیکن ایشان فقط خبر میدهند کی و...
-
قربان صدقه رفتن
جمعه 15 دیماه سال 1385 08:02
میگه قربون تون برم.منو میگی چشمام راست وایمیسته.تا حالا جز مادرم قربان صدقه ام نرفته.برام طبیعی جلوه نمی کنه یه آقایی به این جوانی جلو یه بزرگتر از خودش اینگونه رفتار کنه .به روی مبارک نمیارم.چون شنیده ام این تهرانی ها از ارسال های اینگونه پیام های کلامی اجتناب نمی کنند. گرچه طاقت تندی و آزار ندارم ولی برام عادی نیست...
-
نی نی خوشگل
سهشنبه 12 دیماه سال 1385 14:10
اول وضو بگیرید و بعد نگاش کنید مواظب باشین چشم نخوره. نازه ،ملوسه دختر کوچولوی دوست ماست. خواهرش دوازده سالش هست. به باباش میگم مراقبش باش بهش سخت نگذره.بعد از دوازده سال امپراطور بودن حالا یه ملوس بیاد خونه را نورانی کنه ممکنه توجه های قبلی را از دست دهد. یهویی خدای ناکرده کینه این ملوس تو دلش خونه نکنه. بابای عاقلی...
-
عید قربان
یکشنبه 10 دیماه سال 1385 17:24
اسماعیلم را باید ذبح کنم.امیدم ،آرزویم و آنچه مرا به ماندن دعوت می کند .بت شکن بزرگ را اسماعیل ذبح کردن چه باک؟ولی من کدامین بت را شکسته ام که بتوانم بدین توفیق نائل شوم؟خدایا مرا از عشق اسماعیلم وارهان تا تو را،که ادعای عاشق بودنت را می کنم بر خود حاکم نظاره کنم
-
چکیده ای از خون جگرش
دوشنبه 4 دیماه سال 1385 14:20
وقتی از جلسه مشاوره با شما بیرون رفتم طی مسیر تمام صحبت های خودم و شما را مرور کردم و به این نتیجه رسیدم که شما دوست دارید اعتماد به نفس بیشتری داشته باشم.دوست دارید یک انرژی مضاعفی به من بدهید تا مشکلاتم را کوچکتر ببینم و حس نومیدی در من را کمتر کنید به خاطر همین بعد از هر جلسه یک احساس سبکی و راحتی به من دست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 دیماه سال 1385 13:03
دیگه ننوشتم به یه دلیل واهی و اونم اینکه این کامنت برام گذاشته شد من از اینکه براش جالبه بوده تعجب کردم برق گرفت ...ام. پاسخ به بانوی متعجب اولین سئوال خصوصی....نه ... بابا .. پشیمان شدم جوان قدیم ........ بچه ملا صدرا (!) هر وقت با همسرش صحبت می کرد خیلی تند می رفت، بالاخره یک روز گشت بزرگراه اون رو گرفت و به خاطر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 دیماه سال 1385 09:02
با مادر ولی........ مادرش را از دست نداده بالای سرشه.فقط تنبیهش میکنه.با سیخ داغ.شاید چون از شدت افسردگی بی حوصله است.بهش شماره تلفن ۱۲۳ را دادم تا کمک بخواد.
-
شب یلدا و ما
جمعه 1 دیماه سال 1385 06:19
شب یلدا را همچون دیگر شبها زود خوابیدم.بعد از اینکه از برادران و مامان خداحافظی کردم رفتم خونه و زود لا لا.متاسفانه شب نشینی را طاقت ندارم.حیف از شبهایی که جمع خانوادگی به زحمت کنار هم جمع می شوند و..... پسرا از مصاحبت با دایی ها و بچه های زیباشون کلی لذت بردند.مامان احساس رضامندی داشت ولی خیلی خسته بود.چون همه مشکل...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 06:31
سلام.گرچه بعد از مدت دوهفته کار آموزی با دانشجویان پسر در بخش بیماران روانی مردان خسته هستم ولی خوشحالم که خدمت شما شرفیابم
-
یه مورد مصاحبه بدو ورود به بخش دانشجو
سهشنبه 21 آذرماه سال 1385 06:34
سلام سلام حالت چطوره؟ چی بگم؟ منظورت اینه که بد نیست؟ نه خوبی؟ ای راضی هستی؟ نه ناراضی هستی؟ ای ممکنه بگی روزها را چطور میگذرونی؟ تو بیمارستان به چه کاری؟ هیچ ازدواج کردی؟ آره بچه ها داری؟ دوتا اینجا بستری هستی به چی فکر میکنی؟ به سلامتی که ندارم آرزو داری بهتر بشی؟ خب بله ولی نمیشم مگه دارو نمی خوری؟ میخورم ولی بهتر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1385 12:58
دانشجویان پسر نسبت به دانشجویان دختر کمتر رشته پرستاری را انتخاب می کنند.ولی آنها که حاضرند پرستار شوند در بخش های مردان بیمارستان به کار مشغول می شوند.از آنجا که قرار است از روز شنبه به اتفاق چهارنفر دانشجوی پسر در بخش روان پزشکی مردان تمرین مراقبت(کار آموزی)داشته باشیم لذا لازم دانستم مواردی را قبل از حضور با...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1385 13:01
گرسنه نشدی تا عاشقی از یادت بره اینو اون خانمی میگه که ازش می پرسم از کودکی هات بگو ببینم چقدر یادت میاد. ولی خانوم پنجاه و دوساله زیبایی کنار دستش نشسته و لب به سخن وا میکنه. میگه پنج سالم بود مادرم با سوزن می زد رو دستام چرا که دوست نداشتم لباس به تن کنم.همش تو بغل این و اون ولو بودم.مامانم تو انباری تاریک و کثیف...
-
سوژه ای دردناک
سهشنبه 14 آذرماه سال 1385 12:55
بین همکاران گروه مامایی دانشکده در مورد کودکان قربانی بحثی بود ..متاسفانه مسائل دردناکی مورد بحث بود. از ظلمی که بر کودکان به خصوص دختر بچه های زیر دوازده سال می رود. گاهی صحبت گاندی به خاطرم میاید که : ؛به عنوان مرد از خود خجالت می کشم؛ . چگونه است که این عنصر که میتواند تکیه گاه مستحکمی باشد به آفتی گرفتار می شود و...
-
میلاد او
یکشنبه 12 آذرماه سال 1385 08:13
تولد حضرت امام رضا (ع) امام شیعیان بر دوستداران حضرت اش مبارک باد. تقارن اولین برف زمستانی در شهرمان را با تولد حضرت امام رضا(ع) به فال نیک می گیرم.