نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

خیاط و کوزه و....

امروز چون به علت سرماخوردگی سر درد دارم و تنفسم هم با سختی .....پس نمی نویسم.
فقط خواستم بگویم که خیاط در کوزه افتاد .هر چی شنیدم کسانی سرماخوردند گفتم چه حرفا تابستون و سر ماخوردگی . هی به خودم می بالیدم که از بس من سیستم ایمنی ام خوبه امکان نداره سر ما بخورم به علاوه من از روان نسبتا مستحکمی برخوردارم و آدمایی مثل من در برابر هر بیماری مصون اند ولی گویا حرص و جوش هایی که هفته پیش خوردم کار دستم داد حدودا ده روز میشه که به جورایی حرص های کوچولو موچولو خوردم که بعد همینا سیستم ایمنی بدنم را دچار نقصان کرد .من که فکر می کردم عینهو کوه میمونم با یه ویروس ناقابل میکروسکپی محکم افتادم زمین .
گرچه اهل گله و شکایت نیستم مبادا مظلوم نمایی کرده باشم که ....و مبادا کسی را دچار احساس گناه کنم ولی از دست دوستان خیلی حرص خوردم البته چشمم دو تا ظرفیت خودم را بالا ببرم.تا حرص نخورم .جالبه که به مدت ۴ روز به مشهد دعوت شدم هم فال باشه هم تماشا به هر کس گفتم میایی بریم گفت نه.یعنی سفر کردن با من اینقدر بی مزه است؟یکی گفت شوهرم دوبی است منتظرم بر گرده یکی گفت مادرم نیاد به من خوش نمی گذره اگه ایشون را هم دعوت کنی من هم میام یکی گفت تازه از سفر باز گشتیم دیگه پول برای خرج کردن نمونده یکی گفت مرخصی ندارم یکی گفت من باهات میاد دیدم نا محرم است نمیشه پسر کوچولوم گفت بدون بابا خوش نمی گذره من مونده بودم و اون دعوتنامه.بلیط هم که تا بیستم رزرو شده بود و نبود چون همه سفرا تو شهریور که آخرین فرصت برای دانش آموزانه اتفاق می افته .خلاصه چون .....کلی لجم در اومد لجم گرفتن همان و ابتلا به سرما خوردگی همان.
حالا سه روزه.مگه آبریزش از بینی و سدرد و تب آروم میگیره .نه شب نه روز.

تفاهم و ادراک

با سلام
گفتن از ادراک(perception) برای ما که سعی میکنیم با هم ارتباط بر قرار کنیم امری لازم است.
چرا که ما از طریق نوشتار مان درین فضا پیام هایی را ارسال می کنیم که گیرنده آن پیام ها خود به آنها معنایی جدیدمی بخشد انتظار بیهوده ایست که بخواهیم افرادی که دارای تجارب متفاوتی در گذشته اندبه ادراک همسان دست یابند .
ادراکات انسانها نه تنها به داده های محیطی بلکه به درون مایه های ذهنی نیز وابسته است افرادی که تشنه تغییر اند در واقع علاقمند ادراکات جدید اند چرا که تنها در صورتی ادراکاتی خواهیم داشت که محیط مان تغییراتی بکند.البته ادراکات نیز انتخابی اند چه بسیار محرکات محیطی که بر اعضا حسی ما تاثیر می گذارد ولی ما تنها محرکات خاصی را بر می گزینیم و به آن توجه می کنیم.از آنجا که ارتباط در اینترنت نوشتاری و ذهنی است بهتر است با عوامل ذهنی موثر بر ادراک آشنا شویم
از اولین عوامل موثر بر ادراک می توانیم از نیاز ها نام ببریم.نیاز به آب نیاز به غذا و نیاز به .....سه نیاز اصلی جسمانی است و نیاز به محبت نیاز به موفقیت نیاز به تایید نیاز به تعلق نیاز به پیشرفت و نیاز به قبول و نیاز به احترام هم تعدادی از ۲۶ نیاز روانی است.
دیده شده تنها کسانی که گرسنه اند تابلو های ساندویچ فروشی و پیتزا فروشی و سالن غذا خوری و شیرینی فروشی ها به چشم شان می آید .

آمادگی و انتظار در ادراک نقش به سزایی دارد.اگر چشمم به دنبال دیدن ......باشد وقتی دیدم از شادی و شعف پر در می آورم نه آنکه انتظار دیدن ....نداشته باشم

داشتن علائق یکسان ما را به ادراکات یکسان سوق می دهد.چگونه ممکن است کسی که علاقه ایی خاص دارد بتواند ادراکی داشته باشد شبیه کسی دیگر که علاقه اش چیزیست دیگر.
آیا میتوان عاملی دیگر هم در ادراک نقش داشته باشد؟؟؟؟؟؟/.......در جواب باید گفت : بله ٫ خلق
خلق شاد دنیا را رنگی می بیند و خلق تنگ و گرفته دنیا را تیره و تار

ما انسانها با استفاده از کلمات اقدام به برقراری ارتباط در اینترنت می کنیم.
آیا این کلمات قادرند معنا رسانی کنند؟
یا این یک توافق است بین ما که با کرامت عبور کنیم و بنا را بر ادراک و مفاهمه بگذاریم.؟
شاید ندانید بسیاری معانی که بین ما در تبادل است تنها تایید ش از ذهن خودمان است .
اگر در دیده مجنون نشینی به جز از خوبی لیلی نبینی.......دوست داریم دیدمان مثبت باشد
جالبه ما آدما دوست داریم فهمیده بشیم و چون هر آنچه را بر خویش می پسندیم سعی می کنیم بر دیگران نیز بپسندیم
پس اینگونه نشان می دهیم که آری تو را فهمیدم
در واقع من در موقعیتی خاص(اعم از اقتصادی /اجتماعی/جغرافیایی/...) قرار دارم.
دارای سن و سالی خاص هستم .
تحصیلاتی خاص دارم .
گذشته ایی خاص داشته ام و آن دیگران دیگر نیز هم .
پس آنچه را در قالب کلمات می ریزم تا به شنونده منتقل کنم درست همان گونه که من می خواهم ارسال نمی شود
احساسات(اعم از شنوایی بینایی چشایی لامسه ) فرد فرستنده پیام عکس گونه به گیرنده پیام نمی رسد .

تجدید فراش ..

سلام
.همسر آذر که در فروردین ماه باهم متارکه داشتند برای تجدید فراش اقدام کرده و توانسته زنی ...تراز آذر هم گیر بیاره.
این خبر برای من که آذر را یک ........ می دانم که غیر قابل تحمل است اهمیتی ندارد ولی فکر نکنم برای مادرش در درجه اول٫ که دامادی این چنین مطیع را ....از دست رفته می بیند خوشایند باشد ودر درجه دوم برای آذر بدان جهت که همیشه فکر میکرد همسرش خانه دلی را که به او داده به غیر او واگذار نخواهد کرد.
خب قضیه به روزهایی بر می گشت که آذر را بدون آنکه احساس نیاز به داشتن همسری داشته باشد روانه خانه بخت کردند .مادر خانوما تو مسجد با همدیگه تفسیر قرآن را گوش می دادند و دور از چشم گوینده تفسیر با پچ پچ خود به همدیگر ابراز احساسات می کردند و برای تحکیم دوستی شان وارد یک معامله ازدواج شده بودند .احمد همکلاسی پسرش و فرزند دوست صمیمی اش بود همه به سر براهی او در محله اذعان داشتند.و آذر هم دختری اجتماعی و شیک پوش و زیبا بود هر دوتا مادر به انتخاب خود آفرین گفتند .و خود را برای جلسه رسمی خواستگاری و بعله برون آماده کرده بودند .پسر خانواده وارد ]خانه شد بی خبر از همه جا دید خانه شلوغ تر از دیگر روزهاست حیاط آب و جارو شده و بوی اسپند و عود خانه را پر کرده احساس خوشایندی کرد با روی باز وارد خانه شد تا چشمش به مهمانها افتاد از تعجب خشکش زد احمد پسر همسایه و همکلاسی سابق به اتفاق مادرش و خواهرانش با سبدی گل در خانه شان چه میکند؟موضوع چیست مادرش را صدا زد تو راهرو خانه مادر! ....بعله پسرم!!.... اینها اینجا چه می خواهند ما با اینها رودربایستی نداشتیم موضوع چیه البته شست اش خبر دار شده می خواهد مطمئن شود .پسرم٫ احمد برای خواستگاری از خواهرت آمده و این فقط یک تشریفات است ما با مادرش تفاهم کرده ایم. آخر هفته هم خطبه عقد را می خوانیم .ولی مادر ٫چرا از من نظر نخواستید ؟ تو چکاره ایی مادر ؟خب ٫لا اقل بگویم که احمد تو کلاس چه جور آدمی بوده ....چه رفتارهایی داشته نظر دیگر دوستان مان راجع به او چه بوده .بچه ساکت شو این چیزا به تو چه ربطی دارد؟خواهرت بزرگ شده وقت شوهر کردن اش هست تا بعد بتوانم برای تو نیز دست و آستین را بالا بزنم و خواستگاری بروم. مادر..! دست بردار من نمی تونم بپذیرم مطمئن هستم احمد نمی تواند خواهرم را خوشبخت کند من احمد را می شناسم و خواهرم را بهتر از او .
اینها... هم نیستند .بچه ٫بس کن قضیه تمام شده این صحبتا دیگه دیره. آخه مادر! کی شروع شده که به این زودی تمام شده؟ مادر فرزندان این خانواده همه حق دارند نسبت به عضو جدیدی که به فامیل اضافه می شود نظر داشته باشند. مادر من امکان ندارد اجازه بدهم .من خواهرم را دوست دارم و من به خوشبختی خواهرم فکر می کنم. من خودم هم فعلا برای ازدواج عجله چندانی ندارم. ما حالا حالا ها می توانیم در کنار هم باشیم وجمع خانوادگی مان را حفظ کنیم .خواهرم دانشگاه را شروع نکرده .الان سنی ندارد ما حداقل ۴ سال دیگه برای ازدواج وقت داریم چه عجله ایی ؟بچه ساکت شد امر دین است دختر را زود شوهر بدهید قبل از آنکه ..........
مادر این حرفا را به نام دین تحویل من نده که نسبت به هرچه .....بدبین میشم .
ولی التماس ها در خواست ها ..وبالا پایین رفتن ها هیچ ثمری نداشت .یک پسر ۲۴ ساله نمی تواند راجع به ازدواج خواهر ۲۱ ساله اش نظری بدهد. مرغ یک پا دارد .
خطبه خوانده شد جشن برگزار شد ولی از همان شب جشن عقد......
دوران عقد هر روز خواهرش را با چشم گریان ملاقات می کند.
: چته ؟آذر ؟؟
: اون منو نمی فهمه .
می گویند عروسی کنند خوب می شوند باز برادر مهربان خودش را قاطی می کند .
مادر! سالی که نکوست از بهارش پیداست .
برو بچه شاهنامه آخرش خوشه مادر ....
خواهرم هم به همان نتیجه ایی رسید که من حدس می زدم .
بچه برو کنار ٫نوش داروی پس مرگ سهراب برایم آورده ایی؟
برو کنار ببینم چیکار باید کنم
جشن مختصری برای عروسی و .....
اوه هر روز خواهرم را با چشم کبود ببینم؟ پس غیرت مردانه ام کجا رفته ؟
چطور ساکت بمانم؟ خواهرم را به شدید ترین شکل ممکن آسیب برساند
اینها را چه شده؟
...... تولد فرزند به زندگی دلگرم شان می کند
یک بچه
باز هر روز اشک و آه و کشمکش گذشت سالی بر تولد کودک.
فرزندم زندگی کن .مادر بچه پدر می خواد مادر هم می خواد .
:نمیتونم مادر من. دوستش ندارم .
ساکت شو دختر٫ کسی بشنوه فکر میکنه حتما زیر سرت بلند شده ٫با کسی طرح دوستی ریخته ایی.....
مادر هر چه می خواهند بگویند. من تنهام من کسی را ندارم که با او صحبت کنم مادر من همزبون ندارم من تو خونه خوشبخت بودم.
مادر بگذار برگردم مهرم را حلال می کنم در عوض فرزندم را می گیرم
: نه مادر جلو فامیل سر شکست میشیم زن برادرات ٫برادران ات را نسبت به تو بدبین می کنند.
مادر پس بگو برو بمیر .خوبه از خونه او فرار کنم خوبه خودم رو ........و ازین زندگی خلاص کنم مادر من او را دوست ندارم
غلط می کنی دختر اگر از روز اول با دید مثبت وارد زندگی شده بودی ٫وضع به اینجا نکشیده بود بیچاره اون خانواده که تو عروس شان شدی . آبروی مرا بردی.
خب٫ دندون سر جیگر ...و..... چکه های خون
..... افسرده شدن..... افت عملکرد شغلی اجتماعی خانوادگی
مضمحل شدن شخصیت
پزشکان می گویند باید حد اقل شش ماه تحت نظر پزشک در بیمارستان بستری باشد
افسردگی حتی توان خودکشی را هم ازو گرفته
دارای سه فرزند پسر ۲۱ ساله ۱۷ ساله و ۱۰ ساله
پسرها به ازدواج پدرشان دعوت شده اند و می روند تا در شادی پدر سهیم و شریک باشند و گاه گاه با پدر و همسر سالم و جوانش پیک نیک بروند و مسافرت کنند.
زن جوان قول داده مانع دیدار پسر ها و پدرشان نشود ولی...........
...............
............
.......
یک مرد برای اولین بار ....ازدواج می کند زیرا . بار دوم ازدواج می کند به خاطر ....و سومین بار چون یک احمق است .

گرمی(warmty)

سلام
امروز با دوستی برخوردی پیدا کردم.گفتم خوبه راجع به این مسئله توضیحاتی بنویسم.
دوستی با مهربانی و صمیمیت مرا مورد خطاب قرار داد ....(که البته لازمه هر ارتباط موفق نیز همین است .به او یاد آوری کردم که در مملکت ما یکی از تابو ها اینه که ....گویا هضم این قضیه برایش بسیار مشکل بود.
البته در همین جا از آن دوست دلجویی می کنم باشد که بخواند .ولیکن در تمام دنیا گرمی می تواند تلقی های خاص ایجاد کنه که منجر به کج فهمی می شود .بهتر آنست که بین ما انسانها قراردادی امضا شود که علیرغم اینکه گرمی و صمیمیت می تواند تلقی های سو در بر داشته باشد ولی ما با علم و آگاهی برای حفظ ارتباط حسنه با رعایت جوانبی آن را در دستور کار خود قرار می دهیم .
من به همه دوستان وبلاگ نویس خودم بگویم بسیار دوست تان دارم ولی برای آنکه وسوسه نشوید دوستی ام را و عمق آن را محک بزنید از بیان دوست ات دارم خود داری می ورزم و این را به حساب خویشتن داری خویش می گذارم.

فال گوش

البته من آدم فضولی نیستم.و همه اینا تصادفا به گوشم رسیده.اینم از عیوب آپارتمان نشینیه
طفلک خانمه فریادش در اومده بود که :؛بله باید هم حال ات را به هم بزنم.حالا که تو خونه ات از ریخت افتادم .باید هم تا چشمت می افته به چهار تا دختر بچه که با اندام موزون شون تو خیابون پرسه می زنند نه کاری دارند و نه هدفی .فیل ات یاد هندوستان کنه.یادت رفته وقتی من هم باهات ازدواج کردم همین شکل و شمایل رو داشتم .حالا ریخت ندارم ؟؟؟؟.از خروس خون صبح تا شغال خون شب تو این خونه می پلکم . دست به سر و روی خونه ات می کشم. دستام از بس کار خونه کرده از فرم افتاده .از صبح چشمم به در هست که از راه برسی شاید خورشید عالمتاب خانه ام باشی وقتی که می رسی باید زخم زبان هایت را بشنوم .
آه و فریآد از ما خانوما
چی شده این بدری خانوم همسایه پایینی ما چش شده؟بیچاره جعفر آقا که مث جون دوستش داره !.از بس کار میکنه کمرش زیر بار کار خم شده .من فکر نمی کردم بدری خانم این قدر بی انصاف باشه خدای من .
چه زشته که گوشای من می شنوه آنچه را بدری خانوم میگه !!!مطمئن ام تو موقعیت بدی گیر کرده وگرنه بدری خانوم این طوری نبود . از جعفر آقا هم بعیده چیز جدی ایی گفته باشه . لعنت به کم پولی و ناداری که آدما را به برخورد های کلامی و گاهی فیزیکی میکشاند اونهایی که مثل جون همدیگه را دوست دارند.
لا اله الا الله
خوب نیس بیشتر ازین بنویسم چه می گفتند< پنجره نور گیر را بستم . صدای ضبط صوت را تا آخر بلند کردم. خودم هم شروع کردم اشعاری از مولانا را دکلمه کردن. مبادا آنچه بین بدری خانوم و آقا جعفر رد و بدل میشه رو ذهنم اثر بدی بذاره.
خدا میدونه آقا جعفر به چشم برادری مرد خوبیه و هرگز به مخیله اش هم خطور نمیکنه که به دختر بچه هایی که همسن پسراش هستند نگاه بد کنه .گاهی خود ما خانوما هم «مقصر هستیم که همه سرمایه گذاری عاطفی مون را روی همسر و بچه می گذاریم و بعد از اونا انتظارات مون بالا میره .میشه گاهی هم برنامه خاص و مستقل از خانواده داشته باشیم مبادا فکر کنیم همه وقت مون را به آنها اختصاص داده ایم.ای کاش خشم ما به آن درجه بالا نرود که حیا را قورت بدیم ووو.....را قی کنیم . وای خدای من
منو ببخش که با اندک جرقه ایی ذهن ام چه چیز ها که به هم نمی بافد اگر بدری خانم جون و یا آقا جعفر گل بدانند من قصه برخوردشان را اینجا نوشتم به خونم تشنه می شوند آخه این رازهای خانواده هاست و انسان با پنهان کردن راز هاش آبروی خود را حفظ می کند .مردم ما رسم شان است با دل خونین لب خندان بیارند همچو جام.