نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

اصولا از اینکه تو وبلاگم ننویسم اجتناب میکنم.حتما خودم را آماده نوشتن می کنم.ولی الان چند روزی هست که سعی کردم این تمایل به نوشتن را در خودم سر کوب کنم و دست نگه دارم.چرا بنویسم در حالیکه هر روز دارم مطالبی را که قبلا می نوشتم با دانشجویان مورد بحث قرار میدم؟؟؟؟تازه مگه وقت اضافه دارم این روزا؟بد جوری احساس تنگی وقت دارم.شاید بعد بگم چرا.وبلاگ ها را میخوندم کخ به هم دیگه لینک هم دادن و موضوعاتی را طرح کرده اند که من هم روزانه می بینم و چاره ای نیست جز تحمل آن.شاید بعضی ها با خوندن بعضی اجحاف ها که بر زنان میره سر درد بگیرند و حالت تهوع (میگرن).شاید یه عده فریادبزنند خدایا........چرا؟شاید بعضی سعی کنند با لینک دادن به مطلب کمک هر چند کوچکی بکنند ولی هستند کسانی که پرخاشگر هم میشن و سعی میکنند تلافی کره را تو دل کوره در بیارن.هستند کسانی هم که نومید بشن.و هستند کسانی که به خودشون آسیب برسونند چون نمیتونند ناظری بی دست و پا باشند و خودشون را تحمل کنند.
واقعا اگر همه اصلاعاتی را که تو اینترنت آدما بهم می رسانند در سطح جامعه مورد بحث میدیدیم دیگه چرخ زندگی ها میتوانست به گردیدن و گشتن ادامه دهد؟همسایه ها یاری کنند ما میتونیم شوهر داری کنیم.یه عده چرخ مملکت را بچرخانند تا من بتوانم بنشینم و ازین ژست های انسان دوستانه و روشنفکر مآبانه به خودم بگیرم.من دستم تا مرفق تو........است.و میبینم که یه دست صدا نداره.و به عمل کار بر آید به سخندانانی نیست.به سهم خودم دانشجویانم را که جوانند و در رویاهای شیرین با واقعیت های تلخ روزگار آشنا میکنم.خدا کند از حد نگذرانم مبادا آنان در عنفوان جوانی از لذت های دوران جوانی شان محروم شوند.کاش بتوانم آن چنان حد را نگه دارم که آنان خود.......نه اینکه......
کلماتی نیافتم تا متن را بدون جا خالی بنویسم.شما کلماتی را پیشنهاد کنید.
شاید کند شدن اتصال به اینترنت باعث شده کمتر تمایل به نوشتن داشته باشم

دوباره مامان حالش بد شد.زن داداشم زنگ زدند مامانت حالش بد شده چه کاری از دستم بر میاد بگو بکنم.با تشکر ازش خواستم فورا بیاردش پیش من.درست بیست و یک روز پیش نیز حاش بد بود.تا رسید به خونه مون گفتم شما برین پیش بچه ها من خودم با همسرم مامان را می برم دکتر.ایندفعه فشار بالا نرفته فقط ضربان قلب صد تاست و بی نظمی داره.تا صبح کم و بیش بیدار موندم تا کنترل کنم ببینم چگونه میگذرد.دم صبح گفت مامان من چیم میشه؟گفتم مادرجون جدیدا چیزی آرامش تان را به هم زده.یه چند تا مورد فرمودند که همش میتونه یه فیل را از پا در بیاره.بازم زن موجودی قابل انعطافه.مامان خوب دوام میاره.میدونم اگر مادرم را از دست بدم تو. زندگی یه آدم تنها میشم که هیچ دلسوز دیگه ایی نداره.میدونم همه دلسوز های اطرافم نور محبت را از مادرم به عاریت میگیرند اونا ماه اند و مادرم خورشید زنگیم.پسر کوچولوم مامان را غرق بوسه کرد گفت خانوم جون عزیزم زنده بمون چون عاشقتم.دختر برادرم زنگ زد عمه جون حال خانوم جون خوبه؟؟؟؟//گفتم بله عمه جون خوبه.امروز صبح باید ببرمشون آزمایشگاه.دعا کنید.برای سلامتی او.و قدر مادران خود را بدانید.خدا شاهده که مادر محبت بی شائبه به بچه اش داره.وقتی مراقبتش میکردم گفت ای کاش تو نیز دختری داشتی تا در پریشان حای و درماندگی یاورت بود.گفتم ای بابا مامان.چه حرفا می زنی؟گفت دیدی خدا به تو دختری نداد که با دیدنش روحت زنده بشه؟گفتم من دوستانی دارم که شاید از صد تا دختر بیشتر محبتم میکنند.
یادمه بابام خدا بیامرز هم میگفت دختر یه چیز دیگه است.و من اینو حالا می فهمم که خیلی پیر شده ام.راستی خوش به حال همه شما های که دختر دارید.مواظب دخترای مهربون تون باشید.
ولی من مطمئنم پسرا هم همین قدر مهربونند.چون میدونند ما کار را انجام داده ایم و به زمین نمانده کنار ایستاده اند.کسی هم که دختر نداره پسراش وظایف مراقبت و دلسوزی را به نحو احسن انجام میدن.دیدم که میگم.خدا فرزندان مان را نور چشمان مان قرار دهد.و هیچکدام محتاج خدمات مراقبتی همدیگه نشیم.

از دانشجویان خواستم بنویسن موسیقی درمانی را در بخش بیماران روانی چگونه دیدندو........ در چهار تا پاراگراف کوتاه یه توضیحی نوشتند.بهشون گفتم هنر یه پرستار اینه که جمله اعضا چشم باشد و گوش و گزارشی بنویسد گرانمایه تا پزشک بتواند در تشخیص گذاشتن برای بیمار ....... ولیکن کلماتی را نمی یافتند برای توصیف و یا تعبیر و تفسیر.گفتم کار نیکو کردن از پر کردن است.زیاد بنویسید گزارش بدهید تا قدرت ثبت کردن تان خوب شود حالا مگه خودم میتونستم واسه شون الگو باشم؟

جوانی و زیبایی و بی نیازی

یه دختر جوانی هست که خیلی بر و رو داره.هرجا می ره ،خواستگاریش میکنند.و جالبه که به همه خواستگاراش هم جواب رد میده .سن و سالی نداره و فکر کنم تا مدتهای مدید هم بتونه همینجور خواستگار داشته باشه.یه جورایی واسم جالبه که برای ازدواج چندان عجله نداره به خلاف بعضی از دخترا که.....و یه جورایی متعجبم چیطوری ازین همه خواستگاری شدن خسته نمیشه.فکر میکنم آدم طبیعی به او میگن .تازه جالب تر اینکه با همه خواستگاراش هم دوستیش را ادامه میده و گاهی هم دوستانش را، برای ازدواج اونا معرفی میکنه.تو وانفسایی که دخترایی را دیده ام که بدون مطالعه ازدواج میکنند این دختر واسم خیلی جالبه.میگم نکنه آدمایی که تو شهرای بزرگ زندگی میکنند اینقدر خوب عمل میکنند؟ هان؟دختری موقر، زیبا و دوست داشتنی هنرمند
ولی یه چیز باعث تاسف منه.خیلی ها به او و رفتاراش معترضند و اورا یک فریبکار میدونند.من مطمئنم اون آدم خوبیه. چرا باید به صرف آنکه خواستگاری میشه او را بد بدانند؟
مردم ما دارای خصوصییاتی هستند که ...........................

اگر روزی یه همخونه شما بگه از دست شما خسته شده واسه اینکه دوستش دارید و طاقت خسته شدنش را ندارید خونه را ترک می کنید تا او در آسایش بگذرونه؟من ممکنه باعث خستگی اطرافیانم بشم ولی برام اصلا مهم نیست.مشکل اوناست که کم طاقتند و زود خسته میشن.بهتره خودشون را به یه دکتر نشون بدن.میتونن خونه را ترک کنند و جایی بهتر برای خودشون پیدا کنند.البته که خوبه من واسه شون مایه بذارم مبادا دلزده و خسته بشن ولی اگر خودم نتونم مراقب خودم باشم چگونه میتونم مراقب دیگران باشم؟اینم مشکلیه که......