نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

یک روز بارانی

به ما دستور داده اند از مشکلاتی که بیماران روانی در سطح جامعه ایجاد میکنند هیچ نگویید.نه تنها از بیمار عکس نگیرید و اسم نبرید بلکه حتی بدون ذکر نام او هم نگویید بر او چه گذشته است.بگذارید جامعه در سلامت به سر برد.نگویید که انواع شخصیت مختل چه رفتارهایی را از خودشان بروز داده اند. دانشجویان پرستاری دیروز از من اجازه میخواستند با بیماران روانی عکس بگیرند به آنان گفتم: آیا میدانید( این چنین بیماران را )خواهرشان نمیگذارد با دامادش و عروسش و مادر شوهرش آشنا شود؟اگر عکس ها آشنا در آیند میدانید به زندگی بعضی ها ضربه خواهد خورد؟جامعه ما به سطحی از فرهنگ و آگاهی اجتماعی نرسیده که بیمار روانی را همانند بیمار جسمانی بی گناه بداند.در جامعه ما درباره بیماران روانی میگویند:؛ همش فیلمه؛ .؛ تنبله؛ .؛لجبازه؛.؛نسازه؛.؛چموشه؛.؛کله شقه؛. ویا ....و....و.... اونا نمیدونند مقاومت بیمار و یا تنبلی و بیحوصلگی او یکی از علایم بیماری اوست و نیاز به درمان دارویی یا رفتار درمانی و یا روان درمانی فردی و خانوادگی و گروهی دارد.متاسفانه به زعم خود دارند بیمار را درمان میکنند بدین دلیل یا در طویله با خر و گاو خویش می بندند به آخور . یا در زیر آفتاب سوزان با طناب به درخت می پیچند و یا در ملا فامیل به باد تمسخرش میگیرند.یا او را با کتک به راه می آورند و یا می سوزانندش تا (شیطان حلول کرده در جسمش به زعم خودشان) به آتش قهر شان سوزانده شود .فقط به خود زحمت نمی دهند او را بیمار تلقی کنند و روان او را همانند جسمش مستعد بیمار شدن بدانند.آنها متوجه نیستند که بیمار روانی با همه لجاجت ها و مقاومت ها و عجیب و غریب بودن هایش هم یک بیمار است که نیازمند استمالت و دلجویی است.او نیز میتواند متوجه مهربانی شود و اگر مهربانی های آنان را نمی پذیرد به خاطر آنست که روابطشان مکدر شده و دم خروس را حین ادای قسم حضرت عباس به چشم دیده.متاسفانه چون خودشان نتوانسته اند درمانش کنند او را درمان ناپذیر تلقی کرده اند . آنها غافلند که یک روان شناس( با همه علم و آگاهی خود) اگر نزدیکانش مبتلای به مشکلات روانی شوند او را به دوست و همکار روان شناس خود ارجاع میدهند تا بین آنان که مشکلی عاطفی وجود ندارد بتواند درمان را بپذیرد.جالبه که اگر کسی مبتلای به دیابت شود به او میگویند :؛ای بیمار شیرین چون قند و عسل تو را چه شده؟نازنین . ولیکن تا چشمشان به بیمار روانی میافتد و رفتار عجیب و غریبش رامی بینند ابراز انزجار میکنند و از او بیزاری میجویند و اعلام برائت می کنند.به دانشجویان خاطر نشان کردم درسته بیماری که آب دهانش ولو است نگاهش تیز همچون گرگ و نظافتش را رعایت نکرده با موهای ژولیده و ظاهر ....در اجتماع ظاهر شده قابل پرستش نیست ولیکن آیا نمیتوان همانند عیسی مسیح که از کنار لاشه سگی مرده و متعفن شده گذر کرد دندان های سپیدش را به حواریین نشان داد به دنبال یافتن یک حسن در بیماران باشیم؟ دانشجویی پس از استماع سخنان من اشک ریخت و گفت خانوم میشه از شما خواهش کنیم از تکه های انتخاب شده فیلم هایی که در باره بیماران روانی تهیه شده به ما آموزش علایم و نشانه های بیماری های روان را بدهید؟ و این بیماران مفلوک را برای آموزش دیدن ما کاندیدا نکنید؟و فقط به ما فرصت دهید آنان را حمام کرده بیاراییم و برایشان کیک بپزیم و با آنها بازی کنیم و بخندیم و .....؟آیا آنان باید یکی یکی به نزد شما و ما بیاییند تا ما آموزش بگیریم بدون آنکه برای آنان خاصیتی داشته باشد؟ این همه لطافت روح او را تحسین کردم و گفتم : آیا کلام من اینقدر بر شخص شما نفوذ داشت؟که بتوانی ایده ایی را بیان کنی که تا به حال به ذهن خودم و هیچ همکارم نرسیده؟پس میتوانم از کاری که روزانه انجام می دهم احساس رضایت قلبی داشته باشم .بعد همه دانشجویان به میان بیماران رفتند و با دستان همچون برگ گل لطیف شان بر سر و روی بیماران بارانی از نوازش.......ولطافت این باران مهر کم از باران رحمت الهی نبود.دیدن اینگونه صحنه ها میتواند روز های مرا بارانی و لطیف کند.ای کاش اجازه داشتم ازین صحنه های پر محبت فیلمبرداری کنم.پروا دختری دانشجو که تصمیم داشت در خوابگاه به زندگی خود خاتمه دهد نگین جمع دانشجویان بود که هر کدام سعی میکرد با توان اندک ولی صادقانه خود راز این نومیدی را آشکار کند

چند شب هست خواب هایی می بینم که.............نمیدونم چرا؟
اگه صبح اول وقت وبلاگ های مختلف را نخونم این خواب ها همه روزم را در تسخیر خود می آورند.ولی خوبه که صفحات متنع وبلاگ ها هست.که من فراموش کنم چقدر از دیدن آن خواب لرزیدم.واقعا چرا پدرم را در کنار رودخانه و در حال نزار دیدم؟چرا دیدم دزد به خانه مان دستبرد زده و همه مایملک مان را برده و با وجودیکه دارو دسته دزد را می بینم هیچ دفاعی نمی توانم بکنم؟چرا همه اعضاءفامیل را اندرون یک اتاق تنگ و......می بینم؟چرا یک گله کرگدن در حال اجرائ نمایشات سیرک می بینم؟مرا چه شده؟همش نگران بودم.همش ناراحت و در حال ستیزه کردن.خیلی وحشتناک بود این کابوس ها.

شما هم با خوندن وبلاگ بعضی خانوما که از شیرین کاری بچه هاشون می نویسند خوش تون میاد؟شما هم وقتی یه خانومی از طلاق( از رنج هایی که طلاق براش ایجاد کرده )می نویسه به فکر فرو می رین؟
شما هم از نوشته های خانوما درباره زندگی خصوصی شون و بچه هاشون..........................
شاید وقتی آدم یه خانوم باشد از آقایون متفاوت عکس العمل نشون بده
آره دیده ام اگر فریاد کمک خواهی زنی بلند شود مردا حساس ترند که چه کمکی میخواد
و دیده ام زنها بیشتر جراحت عاطفی را که زنی بیان میکنه میتونن لمس کنند
چرا اینا را نوشتم؟
داستان زندگی خانم....و دو تا جوجه اش فکر منو به خود مشغول کرد.که نوع کمک به او ضرورت همدلی با او و تضیح و تجیه ........شاید اون به من پاسخ دهد و مفصل تر بنویسم

سرنوشت بچه ها

امروز با خوندن نوشته های اون خانومی که دوتا بچه داره و قصد داره به زودی بچه ها را به حکم دادگاه به همسرش تحویل بده چون از هم جدا شده اند به فکری رسیدم.
همیشه میخوندم ولی ایندفعه .....
نوشته در حالیکه لحظات آخری را طی میکنم که با هم ایم مراقبم به اونا خوش بگذره و از حال اندرون من مطلع نشن(نقل به مضمون)واقعا چند تا از خانوما در زندگی شون لحظاتی به جایی می رسند که تصمیم میگیرند این زندگی را باید قطع کرد؟یا چند تا خانوما احساس میکنند که اگه همسرشون دیگه نخواد باهاشون زندگی کنه و بچه هاش را ازش جدا کنه چه کنند؟و یا اصولا بحث طلاق و جدایی و تقسیم مایملک آن اعم از مادی و .....و بچه ها چه اثراتی دارد؟
یادمه اوایل زندگی همیشه رو این قضیه همه جا بحث می کردم.واقعا اگر زنی نگران از دست دادن فرزندانش نباشد با مرداییهمچون.......به زندگی ادامه میده؟و واقعا به زندگی ای که زن به خاطر حفظ بچه هاش به اون ادامه بده هم میگن زندگی؟و آیا واقعا یه بچه از اینکه وجه المصالحه پدر و مادر قرار بگیره چه احساسی پیدا میکنه؟آیا جمعیت دفاع از کودکان طلاق کار هایی کرده و میکنند که ما بی خبریم؟من درین باره ها کم مطالعه میکنم.چون به محض تجربه اندوه بچه ها و بی پناهی ها درون سرم را خالی احساس میکنم و حال تهوع و سر درد شدید.ولی همیشه و با همه کس و در همه جا بر ضرورت مراقبت روانی از بچه ها تاکید دارم.همسرم معتقده چراغی که به خونه رواست به مسجد حرامه بهتره برای مراقبت از نحوه رفتار خودم در خانه بیشتر دقت و تعمق کنم و تمامی نسخ ای را که برای دیگران می پیچم خودم به کار گیرم تا ببینم شدنی هست یانه
البته چه بسیار مواقع که من واقعا نتوانسته ام از جمله مادران با گذشت باشم که برای حفظ کیان خانواده خود تلاش میکند .و فکر میکنم سهم مردان هم سهم قابل توجهی است.این نگرانی برای مردان ما نیز باید وجود داشته باشد که کانون خانواده را مراقبت کنند مباد بپاشد و فرزندانی که هیچ نقشی در تولد خود نداشته اند..............
متاسفانه مردانی در جامعه ما یافت می شود که بلد نیستند کلاه خود را قاضی کنند و با خود بیاندیشند که این بچه ها نمی خواستند بدنیا بیایند و این من بودم که اقدام به ازدواج کردم و......
بیشتر مشکل را از جانب مردان جانب می بینند چون هم حق طلاق با اوست و هم استعداد او در گرم شدن کانون خانواده.....
چگونه است که مردی با بروز نشانه های بلوغ به فکر می افتد ازدواج کند ولی هرگز به مخیله اش عبور نمی کند خب اگر ازدواجم ناموفق بود بچه ها چه گناهی دارند؟من فکر میکنم بسیاری از زنانی که خود را با گذشت می داننددارای همسرانی متعادل هم هستند که گرچه ممکن است نداند چگونه می شود ....ولی.......
نمی خواهم از زندگی خودم تعریفی داده باشم ولی با توجه در زندگی می بینم انصافا همسر من خوب به مسئولیت والد بودن خویش آگاه است و اگر او هم می خواست......شاید فرزندان ما هم دچار معضلات طلاق بودند.البته هیچکدام از زندگی ها واقعا ایدآل نیستند ولی کاش پدرا یه سوزن به خودشان می زدند یه جوالدوز به......واقعا چگونه می شود وجدان هم زنان و هم مردان را بیدار کرد که برای رشد و پرورش فرزندان خود........؟یاد اون میمون می افتم که تو حموم وقتی دید نشیمنگاهش می سوزد فرزندش را گذاشت و نشست روش.ما  کجاییم؟واقعا همسر آن زن که دارای دو فرزند خردسال و شیرین زبان است مقصر است؟یا ما زنها هم در نوع بر خورد مان با همسرمان ناخواسته شرایطی را به وجود می آوریم که او بی انصاف می شود حاضر به قبول همه عواقب سوء........رفتار هایش می شود و کانون زندگی را می پاشد.چگونه با هم حرف بزنیم را می دانیم؟چگونه به هم اعتراض کنیم  را آموخته ایم؟برای نادانی و ناشی گری خود در امر سازگاری نشان دادن فکری کرده ایم؟بیماری خاصی نیست که ما را نسبت به هم متخاصم کرده؟اگر بیمار شده ایم دارو مصرف میکنیم؟(لازم به تذکر می دانم که مردی که بیماری بدبینی داشت و به همسرش حمله میکرد و عاشق دو تا پسرش بود وقتی توجیه شد که باید دارو های آرام بخش قوی بخورد تا بدبینی اش تسکین یابد فرمود اونوقت کی بره سر کار و مخارج این بچه ها را بیارهع خونه؟این خانوم که همین جوریش هم......بره؟من هنوز دارو آرام بخش نخورده ام او از دست داره می ره اگه داروی آرام بخش بخورم چگونه.....؟)

؟