نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

ناگفتنی

چه گویم؟ که ناگفتنم بهتر است.
حتما شنیده اید مکرر که:تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد.
اولا که خدا را شکر که من مرد نیستم .پس هر کی بود با من نبود .روی سخن من نیستم.
دوما واقعا درسته.چقدر به ما میگن بچه زبون به دهن بگیر بشین.خب نباید مهر از زبان بر گرفت و گفت آنچه .......به قول......الو آخر دنیا ٫(ارزش انسان به اون چیزایی نیست که میگه ارزش انسان به اون چیزاست که هنوز نگفته.).
خب.چرا این مقدمه چینی را کردم؟چون بارها شنیده ام که فلان چیز را بگو.ومن گفتم و بعد گفته های کم کم مستمسک قرار گرفته .و باعث دردسر من شده .آدم هم نیابد کمتر از خر باشه که :(اگه پاش تو پل یه بار گیر کرد دیگه مواظبه) و یا کمتر از احمق که  (از یه سوراخ ممکن نیست  دو بار گزیده بشه .).
کار من تو بیمارستان و با دانشجو ها آموزش مراقبت از بیماران روانی است .این مراقبت شامل همه نوع مراقبتی اعم از جسمانی و روانی است . نیاز های جسمانی بیماران شامل مراقبت از بهداشت فردی شون نظافت .وضعیت ظاهر و تغذیه و خواب شون میشه. مراقبت از بیمار که اگر بیقرار شد .اگر پرخاشگر شد .اگر احساس گناه کرد و اگر احساس بی ارزشی بهش دست داد .اگر قصد خودکشی پیدا کرد و یا اگر افکار دیگر کشی درش پیدا شد .جسم اش در معرض خطری قرار نگیره.از طرفی مراقبت از او که در آرامش روانی قرار بگیره و احساس خوشایند مطلوب بودن ٫محبوب بودن ٫ با ارزش بودن.تا حدی داشته باشه.این حد نگه داشتن پیچ اش دست ما باید باشه.چون گاهی اوقات ممکنه با  توجهات افراطی به بد حالی بیمارمون دامن بزنیم.و حال اش را از اون که هست بدتر هم بکنیم.خیلی باید هشیار باشیم تا کی و تا چه حد مراقبت کنیم.بی اعتنایی مطلق و توجه افراطی باعث دردسر میشه.خب پس با این مقدمه نسبتا طولانی  تا حدودی متوجه شدید که چی می خوام بگم.
یکی از نیاز های جسمانی بیماران ما سکس(نیاز به جنس مخالف)شونه.
از آنجا که در ایران سکس موضوع مسکوت جامعه است موضوع مراقبت بیماران هم درین زمینه دچار مشکل است . بیماران بخش روانی از جمله بیمارانی هستند که بعضا  کنترل های اخلاقی شون را از دست داده اند و ممکن است بی محابا و بدون توجه به ارزش های جامعه از نیاز های سکسی و یا رفتارهای سکسی  خود سخن بگویند و یا اعمالی انجام دهند که در وجهه اجتماعی مطلوب تلقی نمیشه .بگذریم که در جامعه مان هستند کسانی که هنوز انگ بیمار روانی بر پیشانیشان نخورده بی محابا تر عمل می کنند و بگذریم که بعضی از بیماران روانی به دلیل شخصیت وسواس و بیماری وسواس مطلقا دور این نیاز خود را خط قرمز کشیده اند .
دانشجویان دختر و پسر در سنین ۲۱ سال مجبورند در جریان شرح حال این  بیماران  قرار بگیرند و خب سکس هم قسمتی مهم از شرح حال بیماران است.به طوریکه از بیمار با احتیاط پرسیده میشه.
۱-از کی با سکس آشنا شدی(در چه سنی)؟۲
    -.منبع اولیه اطلاعات تو کی و یا چی بود؟(پچ پچ های شیطنت آمیز دوستان کنجکاوتر از خودت یا کتابی٫ فیلمی).۳-احساس تو در اون موقع نسبت به سکس چس بود؟و حالا درین باره چه احساسی داری؟
۴-آیا تا به حال سکس هم داشتی؟اگر آری با چه کسی؟ و چگونه؟
و ۵-......۶-..........۷-..................۸-....................
گفتم با  احتیاط سوآل میشه چون در جامعه راجع به سکس تابو هایی وجود دارد که شکستنش مشکل است و کار روانپزشک نیست(کار هر بز نیست خرمن کوفتن گاو نر می خواهد و مرد کهن)
خب
پس متوجه شدین که اطلاعات به دست آمده در دسترس دانشجویانی که آموزش مراقبت از بیمار به عهده شونه میتونه قرار بگیره.
از طرفی بعضی بیماران سخت متمایل اند .ازین گونه رفتارهای خود که به نظرشان جالب است داد سخن یدهند و مواردی شده که دانشجویی جوان با چشم گریان به نزد من آمده  اند که من حال تهوع دارم اگه اجازه بدین مدتی در کنار این بیمار نباشم به طرز چندش آوری  سخن  گفته بطوری  که من را از انسان بودن خودم سیر کرده است.(خب دانشجو ها هم تابو ها را دارند)شاید مدت مدیدی طول بکشه که ما به عنوان مراقبت کننده از بیمار بتوانیم  آبدیده بشیم و سو گیری ها را به کنار نهیم و قضاوت کننده نباشیم).
آنوقت بیماران ممکن است چیز هایی بگویند که هرگز تو عمرت نشنیده باشی وحتما ندیده باشی و تا آخر عمرت هم نبینی.
گروهی دانشجویان تف می ندازند به زمین .و اخ و تف می کنند به طوریکه من به عنوان مربی احساس می کنم نکند اینها دارند مرا و کار مرا که با ابنها سر و کار دارم تف و لعن می کنند.
عده ای دانشجو چشاشون راست وا می ایسته که مگه میشه اینجوریا هم باشه و با ناباوری برای هم تعریف میکنند .بعضی پچ پچ می کنند و بعضی نوچ نوچ.گروهی در گوشاشون را میگبرند و عده ایی بیمار را تشویق به تعریف کردن می کنند .
 به ناگاه این منم که باید با یک نهیب اونا را به خودشون بیارم که:آهای بچه ها شما تحصیل کرده اید از شما انتظار نمیره این چیزا براتون عجیب یا تاسف بر انگیز و یا خنده دار باشه اینا راز های بیمارانه و همه انسانها راز دارند .و بیمار روانی تنها دیوارش کوتاه شده که رازش از پرده برون افتاده و این همه وحشت ماست از بیمار روانی شدن که مبادا راز های ما نیز از پرده برون افتد.
گفتگوی در باره سکس بیمار باید همانقدر برای شما طبیعی باشد که گفتگو از خواب او و یا تغذیه اش.اعضا جنسی باید برای شما همانند انگشتان دست و با گونه ها و بینی بیمار  باید طبیعی باشد. پوشاندن عضو جنسی در ارتباط های اجتماعی برای محدود کردن فعالیت آنست نه نادیده گرفتن آن و عملکرد آن.
شاید تا انتهای ده دوازده روزی که دانشجویان بخش بیماران روانی را پاس می کنند این مسئله براشون جا بیفتد و حل شود ولی چند در صد از دانشجویان ما این بخش را پاس می کنند؟تا این مسئله براشون عادی بشه.؟
واقعا جای تاسفه!که در مملکت ما سکس این قدر .......است .
۱۲ سال پیش در میدان انقلاب تهران در یک کتابفروشی بودم که نا گهان فریاد خشم آلود کتابفروش در آمد که به مشتری جوانی میگفت : بابا چقدر من هر روز باید جواب بدم که همچین کتابایی که شما می خواهید من ندارم؟!
 یه خورده هم بیایید کتاب  خوب بخواهید.
و من متوجه شدم این آقای کتابفروش هم خجالت می کشد کتابی دربن باره به فروش برساند و از خود سیر شده .
حالا دیدید چرا اول صحبت ام گفتم چه گویم که نا گفتن اش بهتر است ؟و یا تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد؟
گویا این تابو برای من هم که تدریس های اینگونه دارم وجود دارد.

آدما

آدما با هم و تنهاند
              ....................هر کداوم یه جور معماند
آهای آقایونایی که همسر اختیار کردین.
اینقدر به بهانه کسب پول بیشتر برای آسایش ما تنها مون نذارین.وقتی هم خونه میایین بگین من خسته ام.
و انتظار داشته باشین ما  را در خدمت گذاری آماده ببینیند.
اگه دلتون میخواد همه امیدمون شما باشین.اگه دلتون میخواد چشم به راه تون باشیم.اگه دلتون جز به شما نیندیشیم پس به صحبتامون گوش کنین.
نذارین ما خانوما تنها بمونیم.نذارین دوستامون را که تنهایی مون را پر میکنند به شما ترجیح بدیم.
همه مثل هم نیستند.نباید انتظار  داشته باشین.خانم تون تنهایی اش را به شکل سالم پر کنه
ممکنه نفهمه چه جوری شد
و خدای ناکرده یه جوری تنهایی اش پر بشه که نه برای شما خوبه نه برای اون

آنچه اکنون ذهن مرا پر کرده

سلام
هیچ فکر کردین تو این دنیا چگونه عمل کردن درسته؟
هیچ فرصت شده لحظه ایی بدون خط گرفتن از این و اون فقط و فقط خودتون بدون تاثیرات تبلیغات بدون کشش های درونی و نیاز ها ،بدون ارعاب و تهدید بدون آز و امید فقط و فقط .....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تا حالا شده بتونید طرحی نو در اندازید ؟
تا حالا شده فکر کنید تو یه جزیره تنها ی تنهایید؟ و به آینده ایی که نمیشه دیدش و به گذشته ایی که نمیشه حسرت اش را خورد....................؟
راستی ما کجاییم؟
چه برنامه هایی به ذهنمون داده شده؟
کی فکرا را تو سرمون کاشته؟
کی یادمون داده به چی امید ببندیم؟
خیلی دلم می خواست بدون نگرانی از هر قضاوتی،بدون امید به هر تشویقی،بدون ترس از هر تنبیهی و رفتار انتقامجویانه ایی<..................
خدایا ما کی هستیم؟
..................................چیکار می کنیم؟
                                                            میخواهیم به کجا برسیم؟
جالبه!   نه؟
                    بیچاره ماها
منکه همیشه عمرم آرزو کرده ام بتونم یه گوشه بنشینم و فقط یک تماشا گر باشم مثل یک درخت بلند که هزار سال عمر میکنه و وقایع جالبی را میتونه به چشم ببینه البته درختها که براشون فایده نداره زندگی آدما را ببینند.عبرت نمیشه براشون.
خدا خیر بدهد به تمام کسانی که اطراف من بوده و هستند که هرگز مرا منع نکردند و خدا ببخشد تموم اون کسانی را که سعی کردند منو نصیحت کنند که از خر شیطون پایین بیام و ازین افکار آشفته دست بردارم.
راستی به یادم میاد ۱۱ سالگی  ام را
که کنار جوی آبی که از زیر درخت تنومند توت خانه مان میگذشت.ساعتها پاهام را تو آب خنک جوی تو اون تابستون گرم نگه میداشتم و هر چه مادرم صدایم می زد جوابش را نمیدادم.بیچاره مادر خوب و زحمت کش من!
همیشه از کمک کردن محروم میشد .میگفت :لا اقل کاش می آمدی ناهارت را میخوردی .و من که شرمنده بودم بازهم نمی رفتم چون من به او در تهیه ناهار کمکی نکرده بودم و دوست داشتم تمدد اعصابی کنم و باز به انباری پر از کتاب خونه مون بخزم و کتاب های قطور را ورق بزنم.خدا خیرش بدهد آنکس را که که کتاب هاش را تو انباری خونه ما بایگانی کرده بود .کتاب هایی که در سال ۳۵ شمسی نوشته شده بود و من۱۳ سال بعد از آن پیداشون کرده بودم و از خوندن شون سیر نمی شدم.مادرم همیشه پیش بینی میکرد که من تا آخر عمرم هیچی نمیشم.یعنی هرگز یک خانوم و کدبانو مثل خودش نخواهم شد و من یک روز از مادرم خواستم مادر اگر من  روزی مردم مرا زیر کاغذ ها به خاک بسپارید چون من نوشته های کتابا را خیلی دوست دارم.
حالا دلم میخواد یکنفر پیدا بشه منو از هر چه کاغذ و دست نوشته هست نجات بدهد.حالا میگم ای خدا کاش من هم حرف شنوی داشتم از بزرگتر ها.و مثل آدما زندگی میکردم.کاش اینقدر از جانب بابام حمایت نمی شدم که بگه (بذار هر جور دوست داره زندگی کنه)
خدا خیرش بده این صفحه کیبورد را که مرا از هر چه نوشتن است نجات داده .پدر جون خدا بیامرزد تو را.حتما با خودت فکر می کردی داشتن دختر چندان جالب نیست ولی اگر دختری باشد ظاهرا و باطنا آدم خنثی باشه بهتره.شاید همین باعث می شد اجازه بدی با کتابا و کاغذا مشغول باشم.چقدر  کتاب خوندن های منو دوست داشتی.حتی وقتی پسرم را حین کتاب خوندم میدیدی به مادرم میگفتی:عین مادرش میمونه این بچه
حالا من کی ام؟
چی ام؟
چی میخوام؟
چیکار میکنم؟
هیچ میدونی ؟پدرم؟

روز مادر

یادم رفت بگم من روز مادر چی هدیه گرفتم.
اگه گفتین؟
از پسر بزرگم یه ویندوز جدید که گذاشت رو کامپیوتر خونه
 .....................از پسر کوچولویم یه بوسه و یک شاخه گل رز قرمز
از همسرم یک اشتراک اینترنت ده ساعته روزانه(البته با توجه به مخالفتی که داره من وقتم را صرف اینترنت کنم)
جالبه نه؟/
البته دانشجویانم همان روز کلی از من تعریف کردند و گفتند نمیدونند چگونه به من میشه کادو داد
و من هم ازشون خواستم هر وقت تو زندگی آینده شون با همسرشون برخورد عقیده پیدا کردند منو به یاد بیارن که بهشون گفتم نذارید همسرتان در گذشت کردن از شما پیشی بگیره این قدرت را برای خودتون حفظ کنید.این بهترین هدیه است.
راستی آسمان/امیر هوشمند/ابی/لیدا روز مادر را از قول من به ماماناتون تبریک بگین.
آریا از قول من به خانم تان سلام برسونید و بفرمایید هر روز شان  روز مادر باد.
بیدل/امپراطور /دایره/کیوان/جوتی/جاهل کجایید؟گل فروشی  تان را زحمت  ندین خودتون گل اید .گل همین پنج روز و شش باشد.وین گلستان همیشه خوش باشد بنویسید .
دلم برای روز های خوب ایران بحث تنگ شده

ادامه بحث زنان

(دوران/dowran  )بلاگ اسکای مطلب قشنگی نوشته.درباره کتاب سهم من که قصه زنیست که هرگز برای خودش نتوانست کاری کند.
................................................با مطلب حقوق زن من چه خوب هم خوانی دارد.
از رقابت های خانم ها خاطرات فراوان دارم.رقابت هایشان را نمی پسندم.قصه ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند را به یادم می آورد
به نظر من زنها پادشاه اند.گرچه از نوع پرنسس.
بهترین شان که سرش به کار خودش است چه رنجها که نمی برد و وقتی بدترین نوع می شوند چقدر نزد مردان محبوبیت به دست می آورند و چگونه جلوی شان به زانو در می آیند جالبه که تمام آنچه در کتب اخلاق برای مردان آمده در مورد زنان عکس اش صدق می کند . و ما چه ساده لوحانه همیشه سعی می کنیم یک زن خوب یعنی یک الگوی مردانه از زن باشیم و چه نا موفق
آنوقت همانند کلاغی که آمد راه رفتن کبک را بیاموزد راه رفتن خودش را نیز از یاد برد می شویم.
با دختران دانشجو  ،بخش بیماران  روانی  مرد را که می دیدم پی می بردم که زن بیمار روانی با مرد بیمار روانی چقدر متفاوت است ...علت بیمار شدن شان.
و چقدر کمک می کند، دیدن این بخش ها برای درک تفاوت های زن و مرد
برای  دانشجویان راجع به زن صحبت می کنم فراوان.و به آنها یاد آور می شوم چه بسیار کم خودمان را می شناسیم
مادرم را که اولین زن زندگیم است و الگوی توانی زندگیم بسیار مهربان یافته ام و قدرتمند که سعی می کند با تمام توان خود را سر پا نگه دارد.و هرگز از تند باد حوادث نهراسد و تسلیم نشود. زنانی را در خانواده و فامیل می بینم و با او مقایسه می کنم و بر احترام و محبتم به او اضافه می شود.
مادرم که در روز زن (مادر) از من قشنگ ترین تعریف ها را دریافت کرد  می ستایم ولی زن در جامعه را بدون ......با او به بحث می نشینم