نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

حقوق زنان

سلام
میدانید در کتاب حلیه المتقین نوشته ممحمدباقر مجلسی آمده به زنا نوشتن نیاموزید؟
واقعا چرا؟
ممکنه قصه دلتنگیهاشون را بنویسند؟و نقطه ضعف دست دیگران بدهند؟ممکن است بدون توجه به چشم هایی که ناظر شونه زینت هاشون را به نمایش بگذارند؟
 همون زینت هایی که قرآن گفته لا یبدین زینتهن.به زنان بگو زینت های خود را فرو پوشند؟
ممکنه با کسی راز و نیاز عاشقانه کنند و بتوانند با نفوذ خود بر مردان البته (نه زنانی همچون خودشان) اسباب قتل همسر خود را فراهم کنند؟
به من بگویید شما چه حدسی می زنید؟
امروز  میخواهم از کنوانسیون حقوق زن که توسط .......رد شد به دلیل مغایرت آن با قوانین اسلام بنویسم
زنان  چه حقوقی دارند؟و به کدام دست پیدا کرده اند و از کدام آن محروم شده اند و به صلاحدید چه کسی محروم شده اند.
فمنیست های اسلامی مطلبی خنده دار از نظر من نوشته بودند که به نظر می رسد درین کنوانسیون از آن هم سخن رفته.
چه بسیار رقابت هایی که خانم ها دارند و موضوع آن فقط و فقط....است.
خانه دنیای زن است و دنیا خانه مرد است.زن درین دنیای کوچک دست و پا میزند و مرد   در   آن خانه بزرگ صاحب خانه است.
هر گاه زنان ما تفاوت های زن و مرد را قبول کردند تازه می رسیم به اول خط بحث هامون.

گزارش غیبت هایم

حدودا ده روزی میشه که نشد بنویسم .شرمنده ، ده نفر خواننده روزانه ام ،که نومیدشان میدیدم.
دقیقا میتوانم بگویم از روز پنجشنبه که در بیمارستان مطلبی پیرامون پرخاشگری  (انواع آن و طرق بیان آن و نشانه های بروز آن) آرائه دادم .تا امروز که از مهمانی بازگشته ام همه اش مشغول بوده ام .اشتغال میتواند دوری از نوشتن را بر من هموار کند.خب روز پنجشنبه  ۲۳ مرداد روز خوبی بود شب همان روز مهمان برادر همسرم بودیم که برای دختر کوچولویش چشم روشنی کادو تولد  بردیم و کلی خوش گذشت . دختر اول شان امسال امتحان کنکور داده بود و همه صحبت ما پیرامون او و کنکورش بود و چگونگی غلبه بر .....................
جمعه مهمان خانه برادرم بودیم که چون مهمانی دسته جمعه خانوادگی بود کلی خوش گذشت .
شنبه علیرغم بیماری ام برای شرکت در مراسم سوگواری همکارام در عزای مادرش به خوبی همکاری داشتم و خوب بود .
روز یکشنبه در مرکز دیابت حضور یافتم و خبر همکاری قریب الوقوع آسمان را در امر نقاشی های کتاب کودکانه دیابتیک ها را مژده  دادم و قرار شد در تحقیق پیرامون نقش ورزش در کاهش افسردگی دیابتیک های جوان همکاری کنم.
دو شنبه در مرکز روانپزشکی با دانشجویان روز پر باری داشتیم .
روز سه شنبه و چهارشنبه به اتفاق دانشجویان بخش روانپزشکی مردان را مروری کردیم . برای آموزش حین خدمت پرسنل بیمارستان دعوت شدم.که اگر سیر اداری خود را طی کند دو هفته ماموریت پیدا خواهم کرد روزانه دو ساعت کلاس  آموزشی رسمی و دو ساعت  تدریس غیر رسمی داشته باشم.
روز پنجشنبه را هم دست و دلم به کار نرفت تا ظهر که خیالم راحت شد مادرم به سلامت در مشهد است.
و امروز که کلی کار های عقب مانده خانه داری ام را انجام دادم و شب مهمان مادر همسرم بودیم به اتفاق دیگر فرزندان شان و نوه ها که گرچه شلوغ بود ولی شیرین و دلچسب بود دیدار ها.
گرچه فکر نمی کردم امشب جز دوتا خط بتوانم بنویسم ولی خب این گزارش از غیبت ام درین جا را هم نوشتم.
آنچه در هفته گذشته باعث رنجش من شد دیدن صحنه مرگ موتور سواری بود پس از بازگشت از مهمانی خانه برادرم.جوان بی گناه
و آنچه مرا سخت به فکر فروبرد سوال مسئول بخش مردان بود که پرسید: شما چگونه همیشه شاد به نظر می رسید؟
آیا واقعا این قدر خوشحالید.؟که بلافاصله توجیهاتی آوردم تا او را وادار کنم همانگونه که من می خواهم به قضیه نگاه کند.(به این میگن دلیل تراشی/دلیل های مردم پسند و البته نه واقعی)
 ولی مدت دو روز واقعا به فکر فرو رفتم که راستی چگونه است که من همیشه شاد به نظر می رسم.آیا درون مرا اندوهی نیازرده؟
و انچه که این هفته آخر برای دانشجویان سخن رانی کردم از نصیحت.خواهم نوشت.
البته چندین بار خیز گرفتم که بنویسم ولی نشد.چون ویندوز ما از ویروس آسیب دیده بود  و دبروز با راهنمایی های دوست نازنین  ابی/بحث۲بحث.پرشین بلاگ / عیب  آن را اصلاح کردم

بازگشت

سلام
چه مدتی مدید شد این دوری از نوشتن
یادش به خیر آن روزها که می نوشتم.ممکنه باز نوشتنم گل کند. ولی فعلا نه.فرصت می خواهم.مادرم برای زیارت مشهد عازم بودند و من کلافه .ولی وصل نمی شدم که بنویسم.ولی حرفایی زیاد دارم.اگر رفتن به تهران ام به تعویق افتاد خواهم نوشت وگرنه ۵ روز تهران خواهم بود از روز یکشنبه

تعصبات کور

در اولین فرصتی که پیدا  کنم تصمیم دارم راجع به تعصبات کور بنویسم.امروز مجله پزشکی قانونی چندین سال پیش را میخوندم که مطلبی راجع به خودکشی دختری جوان نوشته بود.
دختری که به خاطر عیبی مادرزاد(نمیخوام بیشتر باز کنم)مورد تهمت خانواده قرار میگیرد و در عنفوان جوانی تنها راهی را که پیش پای خود می بیند اقدام به خودکشی با سم نباتی است.
به یاد روزی افتادم که در بیمارستان دختری جوان که در دوران عقد به سر می برد و بزودی مراسم جشن عروسی اش در راه  بود به علت موتیسم(گنگی انتخابی)بستری بود.پس از مدتها که زبان به سخن گشود به روان شناس خود علت خود داری کردن از صحبت را گفته بود خانم روان شناس از من که با تجربه تر  بودم کمک خواست و من و او توانستیم به نگرانی اش پایان دهیم.ولی چه بسیار مواردی که از دید من و شما دور می ماند.
می خواهم بگویم گرچه حق می دهم که والدین برای فرزندشان دل نگران باشند ولی آیا میتوان برای دفاع از آبرو تنها به دلیل جهالت دختری را به سمت و سوی خودکشی سوق داد؟
به کدامین گناه؟به یاد زنده به گور شدن دختران افتادم.دختری که با دستان نوازشگرش عرق از پیشانی پدر میگیرد چگونه باید برای مصون ماندن آبروی پدر به قعر گور منزل کندوباز باید شاهد باشیم که دختران را مایه ننگ بدانند و با دستان خود گره کفن شان را سفت کنند؟همه راه ها را به سوی دختران بسته ایم.مانده ام چگونه زندگی می کنند.فرار نکن.از خودت دفاع نکن.هر چه گفتیم یگو درسته.سرت را هم بالا نکن.برو خدا را شکر کن که در عهدی زندگی نمی کنی که دختران زنده به گور می شدند.دختر برای خانواده  رحمت است .همانند قطرات  پر مهر باران که گاه باریدن صورت را نوازش میدهد.جواب  رحمت را چه میدهیم؟ تولد دختران یعنی قرین لطف پروردگار شدن خانواده ها

منع و حرص

گویند که چنانچه ما را منع کنند تازه حریص می شویم تا میام بنویسم قطع میشم و این حسابی لجم را در آورده.شاید چیزی هم برای گفتن نداشته باشم ها ولی.....