نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

زن

سلام
امروز می خوام راجع به زن حرف بزنم.خب ممکنه شما بگین ول کن بابا چرا تفرقه می اندازی هی ما آدما را به بهانه مختلف شاخه شاخه و دسته دسته نکنید .
اون چگونه موجودیست؟ ممکنه شما بگین خوب موجودی خوب و مهربان ونازنین و دوست داشتنی که.......میتونه مادر باشه ٫همسر باشه ..........باشه ......إّ....باشه
از دید مردها چگونه بررسی میشه؟ ممکنه بگین این هیچ اهمیتی نداره.
در طول تاریخ چگونه بوده؟
چه خصایص جالبی داره؟
از جمله خواص اش چیه؟
به عنوان یک زن چه احساسی دارم؟ ممکنه بگین این دیگه به ما ربطی نداره.
و...................

پس اینه که
باید با احتیاط و فکر بیشتر بنویسم
ولی مطمئن باشید چیزایی خوب می نویسم نگران نباشید .
آخه خیلی جاها راجع به این موضوع خوندم
اگه تا حالا ساکت موندم به دلیل اعتراض بعضی .....بوده

باز هم سخن

سلام
داشتم فکر می کردم وقتی آدما قلم دست می گیرند معمولا چه چیزایی را می نویسند؟
آیا آنچه خشم شون را در آورده ..........؟با آنچه سر ذوق شون آورده.
 آیا آنچه به طور روز مره احاطه شون کرده....؟ یا آنچه در ایده آل هاشونه.
آیا از ریشه ها و علل می نویسن....؟ یا از پوسته ظاهری.
معمولا چطور انگیزه نوشتن به وجود میاد. ؟
آیا اگر نتونیم حرفامونو بزنیم می نویسیم؟.....یا اگر نتونیم اونجوری که می خواهیم حالی کنیم؟
آیا اگر می شد با صدای بلند مکنونات درون را فرباد کنیم باز انگیزه ایی برای نوشتن بود؟
نکنه فکر میکنیم هر آنچه من فکر میکنم یه روز یه شاهکار ادبی میشه که این چنین با انگیزه می نویسیم؟هان؟
نکنه داریم اثری بی همتا از همه آنچه اتفاق افتاده و باید اتفاق می افتاد خلق می کنیم و با پردازش جدید به خورد دیگران میدیم ؟
میگم نکنه با خودمون می اندیشیم آنچه دیگران می گویند همین است که من باعباراتی بهتر می گویم است هان؟
میگم چرا بعضی عمیق نمیشن؟
نکنه نمی خوان ما زیادی هم با مکنونات درون شان آشنا بشیم و ترجیح میدهند نقشفرد حاضر را  بازی کنند که فقط از جمع عقب نمونند هان؟
خب بابا شخصیت آدما متفاوته. بعید نیس نوشته هاشون که عصاره وجودشان هست کاملا شبیه هم نباشه. آدما درد ها را متفاوت حس می کنند چون سیستم سمپاتیک همه مث هم کار نمیکنه. مزاج آدما متفاوته .  بعضی ها بلغمی مزاجند٫ بعضی ها دموی مزاج و بعضی سوداوی مزاج
منم چه انتظارا دارم ها.خب بابا بعضی ها در عنفوان جوانی اند با یه دنیا امید و آرزو و یه دل پاک بعضی ها هم مث من آرد را بیخته و غربال رو آویخته .
بعضی ذهن های خلاق تری دارن.....و بعضی جگر های سوخته تر ... بعضی فضایی نیافته اند بهتر از اینجا امن و امان.. بعضی ها فرصتی نیافتن عالی تر از  اینجا.

ببینم چرا من همه اش تو ذهنم این چیزا دور می زنه؟
من چی ام شده؟
دوباره اون پلیس درونیه جون گرفته؟
آخه میدونید دوباره ازین کتابای ضاله به دستم رسیده که میگه:
اشخاص پر گو فعال نیستند (به نقل از فرانسوی ها)
یا ..../.....انسان های  عاقل دارای گوشهای دراز و زبان های کوتاه اند( به نقل از آلمانی ها)
یا...../.... انسان باید با دیگران کم و با خودش زیاد حرف بزند (......... دانمارکی ها)
یا .../...اندوه های کوچک حرف می زنند و اندوه های بزرگ خاموشند (........... لاتینی ها)
یا...../...........اونکه می خواد شناخته بشه حرف می زنه (......... اسپانیولی ها)
یا..../.....انسان پشت زبانش مخفی است (...............عربی)
یا/اسب تیز رو مواظب جلویش است و آدم حسابی مواظب حرف زدنش (....... آذربایجانی ها)

علاوه بر اونکه قبلا از قول سعدی خونده بودم
اگرچه پیش خردمند خامشی ادب است به وقت مصلحت آن به که درسخن کوشی
ولی اینجا هم چیزایی خوب هم نوشته
که اگر به سخن دیگران گوش کنی بهره می بری و اگر حرف بزنی دیگران را مستفیض می کنی ........
از دهان کسی که دلش گل سرخ است سخنان معطر بیرون میاد( ......... روسها)
آنچه امروز طلاست ممکن است فردا تبدیل به خاک شود (.......استونی)
دو چیز طیره عقل است لب فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی

منتظر نظرات شما میمونم.

کشمکش با نوشتن

با سلام
یه مطلب دیروز نوشتم و فقط ۴ تا نظر دریافت کردم که همه شون مربوط پاسخی داده یودند و همین جا از هر چهار نفر دوست عزیز تشکر می کنم.
از نوشتن در وبلاگی دوم گفته بودم.
خب  ؛تاریک خانه؛  که گفته بود؛ تو صد جا بنویس کیه که یخونه؟؛ و ابی که نوشته بود...؛.تو دیگه چرا واه ؛...خیلی به دلم چسبید.
جناب آریا هم که فرموده بودند: ؛ پیشنهاد میکنم سفت وسخت به باور هاتان اتکاء کنید و با برخورداری از همین الگودرست یاغلط قلم بزنید؛.
 خب آدم همین سه تا نکته را هم دریافت کنه خوبه.
الان ۲سال و سه ماه است تو اینترنت روزی چندین و چند خط می نویسم و بفهمی نفهمی یه کم روم باز شده و یه کم بر تردید هام غلبه پیدا کردم.
آخه بد جوری تردید داشتم حرف بزنم٫ که چطوری بگم که کسی بدش نیاد٫ که به کسی اهانت نشه ٫که اسباب دردسر خودم نشه٫ که رازی از پرده برون نیفته٫ که خودنمایی نشده باشه٫ که اظهار فضل نشده باشه٫ که کسی متوجه میزان تنفر هام نشه٫ که کسی به عمق عشقم پی نبره ٫که یه راز بمونم٫ که پوشیده و محجوب بمونم٫
 که........................................................................
زندگی من ۴۵ سال اش گذشته دیگه درست بشو نیستم دیگه شکل گرفته ام و بهم امیدی نیس ولی فکر نکنین که من تو این مدت ۴۵ سال ساکت نشسته ام ها....
 نه از ۵ سالگی به بعد ممنوعیت ها را و بکن نکن ها را به یاد میارم. فکر کنم فقط ۵ سال گذاشتند تو این دنیا راحت بخرامم .از اون به بعد به ذهن شان رسید دیگه بیشتر ازین به حال خود رهایم کنند علف خود رو میشم .از تلخ ترین خاطرات کودکی ام شستن ...تو آب سرد حوض تو زمستان بوده. بعد شستن ظروف هر روز صبح قبل از رفتن به مدرسه. و بعد ممانعت از
لیلی یازی کردن در سن ۱۱ -۱۲ سالگی. تازه بعد ازین به قدری به دلیل زود رنج شدن و حساس شدن خاص دوران بلوغ سختی را احساس کرده ام که تازه فهمیدم چه کودکی کردن هام خوب بوده و بعد که ازدواج کرده ام و در صحنه اجتماع به کار پرداخته ام تازه فهمیدم ای بابا هر دم ازین باغ بری می رسد و سال به  سال رحمت به پارسال . ولی خب این نگفتن ها و ننوشتن ها و لگام به زبان زدن ها خیلی بیش از هر چیز لج ام را در آورده فکر نکنید من حرف نمی زدم ها نه همیشه همیشه تا تونستم حرف زدم ولی بعد از حرف زدن هام به گوشم می رسیده اینو نباید می گفت اینو گفت باعث دردسری بزرگ شد تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد و خلاصه انقدر گفتن و گفتن که از خودم و از آدم بودن و از تعبیر کردنای دیگران و از زبان و گفتن و ...زده شده ام ویه مامور سانسور درونی در وجودم شکل گرفته . 

سوتی دادن یعنی چی؟

آیا این درسته که هر آدمی چند تا وبلاگ داشته باشه.؟
اونوقت وقتی دوستاش میان اون وبلاگ اولی اش را ببینن و مطلب هاش را بخونند ببینند هیچی نیس........بعد خبر دار بشن طرف تو اون یکی دیگه  وبلاگ اش شب و روز می نویسه اونم نه یک مطلب و دو مطلب که دوتا و سه تا.
اسم اینکار را چی میشه گذاشت؟
چرا ما خانوما اگه خبر دار بشیم همسرمون یه همسر دیگه هم داره که گاه گاهی بهش سر می زنه فریاد؛ وا خیانتا؛ مون به آسمون می ره و زمین و زمان را به هم می دوزیم که از اعتماد من سو استفاده کرده و او لابق اعتماد نبوده و ....و....ولی با وبلاگ دومی داشتن دوستامون حق ندارند دلگیر بشوند؟ و اعتماد اش سلب بشه ؟و .......
این دهن من توش نخود خیس نمی خوره اصلا نمی تونم همزمان تو دو تا حیطه فعال باشم از بس غیر قابل انعطاف ام از بس خشک و ....ام
حالا از همه دوستانم که تازه خبر دار شدن من یه جای دیگه هم می نویسم خواهش می کنم صداشو در نیارن
کی گفته هر قانونی تو زندگی واقعی مون ساری و جاریه باید تو وبلاگ و چت و به طور کلی اینترنت هم ساری و جاری باشه.؟؟   ؟؟
ما خواستیم از اون همه محدودیت های دست و پا گیر رهایی یابیم که آمدیم اینجا اگه قرار باشه اینجا هم ...........................که دیگه..................
البته من خودم از جمله کسانی ام که همیشه فرباد زده ام یا شتر باشیم یا مرغ
 اینقدر زرنگی نکنیم که  اگه گفتند تخم بذار بگیم ولی من شترم
  و اگه گفتند پس این بار را وردار  بگیم ولی من یک مرغم
این کشمکش روانی برای من به وجود اومده مرا دریابید.
قوانین خاص ارتباطی را به بررسی بنشینید
آیا همه قوانین حاکم بر زندگی واقعی اینجا هم باید......؟
اگه شما بفهمید من یه جا دیگه هم دارم می نویسم ناراحت میشین؟
خب
آدما یه دنیای خصوصی تر هم دوست دارند داشته باشن
و یه دنیای اجتماعی هم همیشه....
آدم تو دنیای خصوصی اش واسه فعالیت در دنیای اجتماعیش وقت میگذاره
کسی به دل نگیره
گرچه اگه خودم بفهمم حتما دل چر کین میشم سخت
خب
طول میکشه که من هم مث شما ها خوب بشم
...

خواستگاری

سلام
میبینید که وقتی زبونم باز شد به چی واشد.
خب تجربه کاری من اینه
و مسیر فکری من کم کم همین شده.
موضوعی که هیچگاه تو عمرم فکر نمی کردم بتونم بهش فکر کنم و ذهنم را به خودش مشغول کنه
می خوام از آزیتا بگم
شاگرد اول کلاس درس روانشناسی سال ۷۲
یه روز بعد از کلاس دنبالم  اومدتا تو اتاق کارم و
 گفت: ببخشید خانوم.....
اگه اجازه بدین یه سوآل خصوصی غیر درسی دارم
 گفتم: بگو(همیشه در پایان درس کلاس اسن اتفاق مس افته که کسی سوآلی غیر درسی از من بکند)
گفت :من مدتیه خواستگاران زیادی دارم ولی........
سکوت...........
گفتم: خب ولی چی؟
تردبد داشت که بگه. یا  شایدم که چگونه بگه
گفت: ولی........فکر می کنم یکی از پسرای کلاس اگه روزی بفهمه عروس شدم خیلی ناراحت بشه......به نظر می رسه منو دوست داشته باشه
دیگه از اصرار های خانواده خسته شدم و می خوام به این وضع(خواستگارا) خاتمه بدم
گفتم :خب حالا چه کمکی از من ساخته است؟
گفت: خانم........ من چطوری به اون پسر همکلاسی ام بگم خب اگه منو می خوای چرا جلو نمیایی؟
یه نظر شما اشکالی داره ؟بهش بگم منم از او خوشم میاد و خوشحال میشم باهاش ازدواج کنم ؟
وای
منو میگی از جا پریدم
دختره زیبا و شاگرد اول کلاس چرا اینقدر بی توقعه
خشمگین شدم
گفتم: نه
خواستگاری باید توسط پسرا صورت بگیره.
مثل همیشه که بر سر یه سوآل درسی اش منو کلافه می کرد راضی نشد و گفت چرا؟چه فرقی میکنه .؟کی این قانون را گذاشته؟من قبول ندارم .این خیلی بده.چرا من نباید بتونم به کسی که ازش خوشم میاد پیشنهاد ازدواج بدم؟
خب دیگه چاره ایی نبود باید کوتاه میآمدم
 این دختر بیدی نبود که از این بادا (هارت و پورت من) بلرزه
دیدم حالا متهم ام میکنه به ....و ....
گفتم: ببین عزیزم تو کلاس شما همه پسرا ممکنه از تو خوششون بیاد تو دلت  فقط واسه اون پسر می سوزه ؟ ناقلا نکنه دلت واسه خودت می سوزه ؟ هان؟
ببین تو هم زیبایی٫ هم درس خون ٫ وهم آداب اجتماعی را خوب میدونی  .نماینده کلاس هم که هستی و همه شون باهات سر و کار دارند تو به من بگو این پسر چی داشته که تو ازش خوشت اومده؟
 گفت :خانوم خیلی معصوم است؛ خیلی کم حرفه؛ مث پسرای دیگه کلاس نیست که هپل هپو کنه: اصلا تا لازم نشه با من حرف نمی زنه: اصلا هیچگاه به هیچی اعتراض نمیکنه و هر برنامه بذاریم قبول میکنه.
 گفتم: عزیز من این رفتارها دلابل زیادی میتونه داشته باشه که همه این دلایل ممکنه جالب نباشن.........
حالا که اصرار داری پس با یک واسطه ایی بهش بگو دوستش داری. خودت مستقیما نگو. ممکنه تو معذور قرار بگیره به خاطر تو تن به ازدواج بده که بعد ها پشیمون بشه .
با به عنوان نماینده کلاس واسه تو بد بشه.
 گفت :خانم به همکلاسام بگم بهش بگن؟
 گفتم نه اونا هم مث خودت جوونن.اگه بخوای من بگم یا معاونت دانشجویی دانشکده
البته الحق و الانصاف سلیقه آزیتا هم مث همه چیزای دیگه اش خوب بود.
ولی با تاسف فراوان
من پیغام دادم به آن پسر که بیا اتاق من. من کارت دارم
طفلک آمد
با ترس و لرز که چه خطایی از من سر زده که احضار شدم 
وقتی به دیدن من آمد
گفت: ببخشبد خانوم شما با من کاری داشتید؟
 گفتم بله بیا تو بنشین
هر آنچه تلاش کردم که با من راحت صحبت کند نشد همه اش دست به سینه و مودب در حالیکه به نقطه ایی از زمین خیره بود
گفتم: آقای ...نگران نباش موضوع مربوط به درس کلاس  و نمره و .....نیس.
 گفت: خانم پس راجع به چیه ؟
گفتم: مربوط به خودته
چشاش گرد شد
 خودم؟/؟
ای بابا
آره
ببینم تو  تو کلاس خودتون دختری را دوست داری ؟
نیم خیز شد
 گفت: نه خانوم به خدا
 ای بابا
 چقدر فاصله اش را با من حفظ میکنه
 چطور اصلا به من اعتماد نمیکنه
 گفتم .:...من مامور مفتش دانشکده نیستم ولی گویا یکی از بچه های کلاس تون فکر می کنه شما از او خوشتون میاد 
گفت: نه به خدا خانوم.... ما دست از پا خطا نکردیم
 گفتم: پسر خوب من آرام بشین راحت باش
 اینجا که دیگه من معلم ات نیستم اینجا یه سو آل دوستانه از تو دارم دختری از همکلاسی های تو که خواستگاران زیادی هم داره داره عروس میشه می خواست اگه تو به او تمابلی داری خواستگاراش را رد کنه و تر جیح میده با تو که همکلاس اش هستی ازدواج کنه 
گفت: نه خانوم ما قصد ازدواج نداریم
آخه اصلا امکان اش را نداریم
ما باید برای اداره زندگی خانواده مون کار کنیم حالا تا نوبت خودمون بشه
گفتم :خب پسر خوب
اینکه اینقدر نگرانی نداشت
میتونی بری
من از اون دختر هم کلاس تون خواهش کردم به من اجازه دهد که از شما بپرسم
از جا بلند شد
 آروم شده بود
 لبخندی هم به لبش اومد
خواست بره 
ولی برگشت
و گفت: ببخشید خانوم میشه بپرسم کدامیک از دخترای کلاس؟
گفتم :مگه چند دختر تو کلاس تون شما را می پسندد؟
 حتما خودت هم تا حدودی میدونی
گفت: حالا نمیشه شما بگین
تعجب کردم ازین این موش مرده عجب دمی در آورد.من چگونه رفتار کردم که جسارت پیدا کرد؟

گفتم: نه جانم نمیشه بگم
دوستاش که با نگرانی بیرون در اتاق من قدم می زدند به استقبالش اومدند
گفتند: چه کارت داشت خانوم.....
خوشحال و خندان به همراه شون روانه شد .و گفت چیزی نبود
آزیتا آمد
کف دستش عرق کرده بود رنگ به چهره اش نبود
 گفت: خانوم چی شد  ؟چی گفت؟
گفتم: آروم باش عزیزم
اون طفلک به قدری مشکلات داره که فعلا قصد ازدواج نمی تونه داشته یاشه حتی اگر بخواد و تمایل قلبی داشته باشه
گفت :خانوم به خدا هر جور باشه باهاش کنار میام
گفتم :آزیتا خانوم از خر شیطون بیا پایین چاهی که از خودش آبی نداشته باشه هر چی توش آب بریزی خشک میشه.(خوش آن چاهی که آب از خود در آرد)
طفلک آزیتا
دست از پا دراز تر
 غمگین و ناراحت
 اتاقم را ترک کرد
 صداش زدم
گفتم: هر وقت با دلت کنار اومدی بیا تا باهات کمی حرف بزنم فعلا احساس ات  اون قدر جریحه داره که نمی تونی به حرفام گوش کنی.
ولی حرفای خوبی برات دارم
ولی اینو بدون اگه او  خودش اینجوری دمق ات می کرد بدتر بود
خوبه که غیر مستقیم....