-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 06:42
پسر کوچولوی من داره به حرم امام رضا(ع) نزدیک میشه قطارش ساعت دوازده میرسه مشهد . مشهدی ها دوستان وبلاگی مشهد استقبالش نمی رین ؟ یک کاروان صد و بیست نفره از مدرسه امام صادق (ع) برای زیارت . سیاحت
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 06:38
خانه تکانی، سبزه سبز کردن، تهیه آجیل و گز وشیرینی ،مگه چقدر وقت میخواد؟ همه در تکاپو. اسمش چیه؟ بعضی ها خیلی دارند سخت میگیرند. بابا با شور ،با نشاط، با امید کار کنید نه با اضطراب و هراس و دلنگرانی. هر اتفاق خوبی که پیش میاد که برای شما خوب باشه به کام خود زهر میکنید؟ تکلیف نیست که شاق باشه براتون. سر شوق کار کنید مرد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 10:13
قرار شد کارهایی را که کرده ام لیست کنم مدتی مشاور درمانگاه کودکان بودم و مسئول بر آورده ساختن نیازهای آموزشی مادران جوان یه آلبوم از کودکان براشون فراهم کردم با عکس های رنگی شاد.ورق میزدم و راجع به عکس ها باهشون صحبت میکردیم این عکس اولین عکس بود از مادرا سوآل میکردم این کودک را که می بینید محبت ورزی داره به دلیل...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 اسفندماه سال 1387 11:36
ارزشیابی سالیانه از خدمات آموزشی پژوهشی من به عمل آوردند تا ببینند مستحق ارتقاء هستم یا خیر.به خودم گفتند هر آنچه زحمت کشیده ای لیست کن ارسال کن تا ببینی نتیجه اش را.ولی من حواسم به جمع آوری نبوده مدرک و سند نداشتم پس نتوانستم گلایه هم بکنم.نمیشه بهشون بگم بیان اینجا و هرچه سعی و تلاش داشته ام را جمع آوری کنند و به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 اسفندماه سال 1387 11:35
ارزشیابی سالیانه از خدمات آموزشی ÷پوهشی من به عمل آوردند تا ببینند مستحق ارتقاء هستم یا خیر.به خودم گفتند هر آنچه زحمت کشیده ای لیست کن ارسال کن تا ببینی نتیجه اش را.ولی من حواسم به جمع آوری نبوده مدرک و سند نداشتم پس نتوانستم گلایه هم بکنم.نمیشه بهشون بگم بیان اینجا و هرچه سعی و تلاش داشته ام را جمع آوری کنندذ به...
-
چه قشنگند این روزها
جمعه 16 اسفندماه سال 1387 06:31
پانزده روزش رفت و بعضی ها خونه تکانی شون هم تمام شد لباس های عید بچه هاشون را خریدند و گندم و عدس هاشون را تو آب ریختند تا سبزه سبز کنند و دارند لوازم سفره هفت سین شون را جور میکنند امسال ما باید برای عروس مون عیدی ببریم .دختر گل مون رفته مشهد زیارت.و من دعا میکنم خوشحال باشه.امسال عید نوروزش را در حالی جشن میگیره که...
-
محض اطلاع شما
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 06:28
اول سلام بر دوستان نازنین عسل که آمدند اینجا و دیدند کرکره اش پایینه نگران شدند دوم یه کامنت باعث شد که خجل شوم و بنویسم شما هم بخونید تا بعد بگم کجا بودم و چی شد نبودم برام نوشته ازاین یادداشتت (ماه نو را میگویم ) خاطرم ملول شده و اون وقت این یعنی چه؟میخوای بگی تولد است ؟و باید خوش بود؟ و باید جشن گرفت ؟و خوشحال بود-...
-
ماه نو
جمعه 9 اسفندماه سال 1387 07:20
ماه ربیع که بیاد باید منتظر تولد حضرت پیامبر و جشن ازدواج ها بود.سال شصت و یک هنوز به ÷ایان خودش نزدیک نشده بود که خواهرم زیر گوش مامانم زمزمه کرد مامان خانوم همسایه منو خیلی دوست داره و خواهش کرده از شما اجازه بگیرم بیاد خواهرم را برای پسرش خواستگاری کنه تا فامیل نزدیک بشیم عجب! چه ربطی داشت؟ خواهر ساده دل من حالا...
-
بعد از مدتی کندی و ناسلامتی
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 13:25
سلام پر انرژی باشید و پر نشاط.دیروز را با یه ورزش صبحگاهی مفرح شروع کردم با یه کادو رفتم خونه برادر همسرم که بتازگی خونه شو عوض کرده و به اتفاق همسرش یه کیک پختیم ساعت دوازده بود که به خانه بازگشتم و در یک عملیات متهورانه قرمه سبزی و چلو برای نقاش های طبقه بالایی خونه مون پختم و با دوتا پسرام ، گل گفتم و گل شنیدم.ساعت...
-
ختم به خیر
جمعه 2 اسفندماه سال 1387 05:41
فرخ دوست دوران آغازین آشنایی من با اینترنت اومده بود عیادتم.خودش نمیدونه که شدت تندی هاش درباره اینکه چه بگو و چه فکر کن و چه بنویس منو مریض میکنه.ولی اومدنش هم آرومم میکنه.بهش نمیگم که من افسرده شده ام از بس درد دل دختر جوون شنیدم از بس بیماران را دلداری دادم و از بس زن جوون نومید از زندگی دیدم.خودش یه جورایی تو...
-
کنگره سراسری مراقبت از کودکان
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1387 06:41
دیروز و امروز دانشگاه علوم پزشکی اصفهان شاهد برگزاری تازه های مراقبت از کودکان است .فکر کنم کودکان غزه را هم در قطعنامه پایانی نه کودکان در جنگ را نه حتی جنگ های سرد و کودکان راستی خانم گوهر رضوان مسئول بخش نوزادان بیمارستان شهید بهشای را دیدم که میگقت قراره ....نه راز بود ببخشید دکتر شمس و دکتر صادق نیا خانم آرزو...
-
روز نو از عمر نو
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1387 06:29
سلام.خب این اولین روز زندگی من در سن پنجاه و یک سالگیست.پارسال این موقع هم یاد داشت نوشتم.دیروز تو اتوبوس بودم و با دانشجویان بخش صحبت میکردم که اولین پیام تبریک تولد را از رضا همسفر سفر به بم در حادثه زلزله بم دریافت داشتم.ساعت هفت و نیم هم نشده بود.او از سال بعد از زلزله بم هر سال سر همین ساعت صبح روز بیست ونهم بهمن...
-
چهل روز گذشت
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 06:52
آمریکا در چه فکریه؟ ایران پر از بسیجیه این فکر از صبح زود که بیدار شده ام تا همین الان رهام نمیکنه که خب به آمریکا چه مربوط که ایران پر از بسیجیه .ما که همش داریم میگیم مرگ بر آمریکا مگر برامون آمریکا مهمه؟که تو چه فکری باشه؟شاید چون دیروز یه تفسیر از سخنان اوباما را تو ماهواره دیدم که راه های برون رفت از بن بست روابط...
-
گزارش روز راه پیمایی ما
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 04:54
امسال عروس خانوم و پسر آقا داماد من با هم به اتفاق هم رفتند راه پیمایی بیست و دوم بهمن.آقا پسر دانش آموز هم با دوستان مدرسه ای اش.در نتیجه من و جناب همسر هم یاد قدیم ها که جوون بودیم و جون داشتیم ،با هم، پیاده، راه را تا میدان امام ،طی کردیم. بنده که در سن پنجاه سالگی پاک پیر شده ام و انگشت شست پای راستم آرتروز داره...
-
چیزایی که نمی شد فکرش را کرد
جمعه 18 بهمنماه سال 1387 06:29
خدایا در عمری که پنجاه سالش گذشت من هیچ نفهمیدم چه شد نفهمیدم برای چه آمده بودم ماموریتم چه بوده چه حوادثی در انتظارم است و چگونه برخورد هایی خواهم داشت.باورم نمی شد اون دختر ده ساله ای که در سال چهل و هفت قادر نبود خواهر کوچولوش را بغل کنه و با بی کفایتی طفل معصوم را به زمین انداخت ده سال بعد سال دوم دانشگاهه و...
-
سی سال
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1387 09:37
قدرت عهد شباب طی شد این عمر ، تو دانی به چه سان؟ پوچ و بس تند ، چنان باد رَمان همه تقصیر من اینست که خود می دانم که نکردم فکری ، که تامل ننومدم روزی ساعتی یا آنی که چسان میگذرد عمر گران کودکی رفت به بازی ،به فراغت، به نشاط فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات همه گفتند کنون تا بچه است، بگذارید بخندد شادان که پس از این دگرش...
-
پر انرژی شروع کنید
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1387 06:16
صبحت به خیر عزیزم این لحن منه وقتی تو بخش بیمارن روانی هستم به کی؟ بیماران؟پرسنل پرستاری؟یا دانشجویان خودم؟ این معماییه که شما حلش کنید بهتره و اما بعد براساس مطالعات، خوردن صبحانهای حاوی غذاهای پروتئینی (تخم مرغ، گوشت، لبنیات، حبوبات) و غذاهای نشاستهای پرفیبر (نانهای تهیه شده از گندم کامل یا غلات پر فیبر) میتواند...
-
دغدغه ذهنی من ،تو، او
جمعه 4 بهمنماه سال 1387 07:46
هر کدام از آدما یه دغدغه ذهنی دارند که کل زندگی شون را تحت الشعاع قرار میده.آیا ذهن تو را هم همواره فکری اشغال کرده؟که فرصت دیگر حوادث زندگیت ار از اونا بگیره؟و تو یک بعدی و غیر قابل تحمل بشی؟به من بگو دغدغه ذهنی تو چیه؟ من هم از دغدغه های ذهنیم تو این وبلاگ مینویسم البته بعضی ها نمی تونن اعتماد کنند و از دغدغه ذهنی...
-
اشک و آه
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1387 12:54
اسمش .... است و چهل و پنج سالشه پنج تا بچه(دو پسر و سه دختر) داره استاد بافندگی قالی بوده همسرش معتاد شده و مجبور شده همه چیزش را با او قسمت کند و از خانه مشترک با بچه ها ،عذرش را بخواهد . میگه خیلی متضرر شدم ولی وقتی رفت .دوباره از صفر شروع کردم بنیادی خیریه کمکم کرد ،یه دار قالی تو خونه اجاره ای را با سیصد هزار...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1387 05:00
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم جهان را سقف بشکافیم و طرح نو دراندازیم اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی بهم سازیم و بنیادش بر اندازیم چقدر اهل مبارزه اید؟میدانید مبارزه جسارت میخواهد؟میدانید افراد جسور همان افراد پرخاشگرند؟میدانید فرهنگ ما جسارت را تحسین و پرخاشگری را تقبیح میکند؟مرز بین این...
-
تجدید بیعت
شنبه 28 دیماه سال 1387 05:52
سلام میدونید که من دو تا پسر دارم ه یکی شون بیست وچهار ساله و دومی هفده ساله است می دونید که من خودم پرستاری دانشگاه اصفهان را در سال شصت و سه تموم کرده ام و بعد از سه سال هم قبول شده ام کارشناسی ارشد پرستاری با گرایش روان پرستاری ی دونید که الان هفده هجده سال میشه که مربی دانشکده پرستاری و مامایی دانشگاه اصفهان هستم...
-
یادی از بیدل دوستی که اسمش را از بیدل دهلوی به عاریت گرفته بود
جمعه 20 دیماه سال 1387 16:01
سال هشتاد و یک که هنوز وبلاگ تو بلاگ اسکای را افتتاح نکرده بودم یه دوست بنام بیدل نگذاشت غم بخورم.بیدل با سه تا نام گنگ خواب دیده و خر مگس و همین بیدل منو به زندگی امیدوار می کرد یادش به خیر دوست خوب و نازنینی بود که چون نتوانستم حرفای خوب و مفید بزنم از من دور شد و رفت. اما بعد از اون دوست دوستان دیگه ای هم پیدا شدند...
-
کسب ثواب؟یا درخواست استجابت دعا؟یا حفظ شعائر
پنجشنبه 19 دیماه سال 1387 05:09
سلام.نه مثل همه اونایی که میخوان ثواب جمع کنند.نه مثل همه اونایی که آرزوهایی دارند که دلشان میخواد دست حسین(ع) از آستین در بیاد و کمک شان کند.مثل بچگی هام که مادر دستم را میگرفت میبرد خونه آقای روغنی تو خیابان شهناز(شمس آبادی فعلی)روضه.عاشورا را رفتم خونه خانم زندی.چون گفته بود هفت و نیم آغاز می شود از هفت مصمم شدم...
-
کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود/زنان زینبی کجایید؟
چهارشنبه 18 دیماه سال 1387 06:21
همون جور که عهد کرده بودم تو مراسم تاسوعای منزل خانم زندی شرکت کردم.و همون جور که انتظار داشتم منصوره خانوم خانوم مهندس معماری را مشغول پذیرایی دیدم.صد نفر تا صد و بیست تا در هال آپارتمان که نود متر مربع بود جمع بودند چراغ ها خاموش و حسین جان،کربلا فریاد تکان دهنده این محفل یه خانوم عراقی(گربلایی)شیعه با حزن میخواند...
-
کربلا ،کربلا من کجا ؟،...
سهشنبه 17 دیماه سال 1387 06:12
امروز روز تاسوعاست و خانم زندی تو خونه اش مراسم نوحه سرایی داره.مامان که امسال دیگه ایران نیست تا بتونه تو مراسم شرکت داشته باشه از اون ور مرز ها با تلفن از من خواسته از جانب خودم و خودش تو مراسم عزاداری حسین (ع)شرکت کنم.و البته من بنا به سفارش مادرم در مراسم سوگواری خونه دوستش شرکت میکنم.خانم زندی زنی مدیر و مدبر است...
-
تجدید نظر
شنبه 14 دیماه سال 1387 14:10
اگه به خاطر داشته باشید هفته پیش که خیلی متاثر شده بودم گفته بودم وبلاگم را حذف می کنم چون نمی دونم چیکار کنم که غزه ...... هفته را در سکوت گذراندم.به وبلاگم سر می زدم اونو نداشته باشم یه گمشده دارم.ولی نزدیک بود از دستش بدم.نزدیک بود خودم را هم از شدت ناراحتی و عجز .... می آمدم و جای پای شما هایی را که سر می زدید...
-
غزه
یکشنبه 8 دیماه سال 1387 05:12
وقتی دیشب آدمایی را دیدم که مث برگ خزون ،ریخته بودند وسط میدونی تو غزه ،.با خودم گفتم دیگه حرف نمی زنم نمی نویسم غذا نمیخورم زندگی نمی کنم..... هنر عکاس و فیلمبردار و گزارشگرا همینه که من و امثال منو با واقعیت های تلخ مواجهه دهند تا کاری کنیم. همون وقت به قدری تحریک احساسات شده بودم که گفتم کامپوتر را روشن کنم و...
-
تابلو های نقاشی یک جو ان بیست ساله
شنبه 7 دیماه سال 1387 01:36
مجید فعال یه دانشجوی رشته نقاشی است که قراره تابلوهاش را ببره تهران خیابان ولی عصر به نمایش بگذاره. امروز فقط سه تا تابلو هاشو دیدم و درباره شان اظهار نظر کردم. بعدا خودش گفت ؛دوتاش فنجانی با موضوع فال قهوه بود و یک دیگه حالات عاطفی درونیم به شکل تداعی آزاد مجید فعال سه و نیم ساله بوده که رودبار زلزله شده و اعضاء...
-
چه خبر خوبی!
یکشنبه 1 دیماه سال 1387 06:41
اول از همه برید این خبر را بخونید.تا بعد برایتان بگویم چرا برام مهمه خبر و اما یه دوست نازنین به من گفت این متن را از شما خونده ام کاش بعد از اصلاحات دوباره باز نویسی می کردیش
-
مقایسه
شنبه 30 آذرماه سال 1387 11:12
خودتان را با دیگران مقایسه نکنید .فرزند خود را نیز.شرایط خود را نیز.چرا؟چون هرکس خاص است و شرایط خاص دارد.ما قابل مقایسه با کسان دیگر ،موقعیت های دیگر غیر از موقعیت خود نیستیم. رنج و ناراحتی پیش می آید. فقط به خودتان فکر کنید مقایسه کردن از زندگی خسته تان می کند چیزی لازم دارید بگین آمده پیش من و میگه:مگه من چه فرقی...