نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

سریال تورنگ خانم بدان دلیل برای خانواده ما جالب بود که این دختر از زلزله رودبار باز مانده بود.میشد که مادرم برای مشکلاتش به گریه بیفتد و وقتی دلش برای فرزندش پر میزد......

امروز رفته بودیم بر مزار پدر جناب همسر.

نجف آبادی ها مزار عزیزان شان را با گل سرخ،پیچ امین الدوله و آبشار طلایی و درخت سر و بید تبدیل به بهشت کرده اند فقط جای تاسف است که شهرداری نجف آباد زحمت تمیز کردن آنجا را به خود نمی دهد و جعبه های شیرینی و شیشه های نوشابه بعد از هر روز پنجشنبه تا مدت ها صحنه هایی می سازد که....

امروز ساعتی در کنار مزار پدر شوهر قرآن خواندم تفکر کردم و .....

روان شناسی ابراز وجود

تو جلسه ابراز وجود   همه ملزم به پاسخ شدند . بعد از شنیدن صحبت های روان شناس مرکز

 موضوع بحث :وقتی نه می گویم احساس گناه می کنم

 

نه بگو و اینهمه دردسر تحمل نکن

تو چگونه ابراز نظر می کنی؟

با تن ملایم صدا(منو تون)؟یا با صراحت کلام؟یا یه جوری که نه سیخ بسوزه نه کباب؟یا یکی می زنی به میخ یکی می زنی به نعل؟برام بگو تو چگونه از مکنونات دلت پرده بر میداری؟

محیط زندگیت بر تو فشار وارد می آورد مقاومت تو به چه شکل است؟خودت را دست تقدیر می سپاری تا هر چه خواست بر سرت بیاورد یا عکس العملی نشان می دهی؟ سکوت در مقابل زور گو او را جسور می کنی باریک شدن و فرار از آن کناره ها چاره کار نیست چه لزومی دارد همه آن کسان که در اطراف مایند از ما راضی باشند می خواهم ببینم برای کسب رضایت دیگران چقدر باید بها داد؟پا پس کشیدن راضی شان می کند؟ترسیدن ما خود همه از بیم بلا بود اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم؟

آیا تو هم از اون آدمایی که فکر می کنند

 که آدم خوب،آدمی است که دیگران از دستش ناراحت نشوند.؟

تا کی تحمل؟

تا به چه حد مغبون شدن؟

 محمود :راستی؟پس با این وجود من باید آدم بدی باشم از نظر دیگران!زیرا به راحتی آنچه را که در دل دارم و فکر می کنم که درست است را بیان می کنم و متاسفانه چندان دقتی هم در اینکه مخاطبم کیست نمی کنم.

البته به راحتی از حق خودم می گذرم .ولی آگاهانه و گاهی وقتی که بعدا به نتیجه کارم می اندیشم میبینم که با این گذشت طرف مقابل را تحقیر کرده ام و متاسفانه آن وقت دیگر دیر است

بنظر شما من چکار باید بکنم؟که اینقدر رک و راست نباشم؟

 

زهرا :اگر مجیور باشم قبول می کنم در صورتیکه هیچ راهی برای فرار وجود نداشته باشد ولی بعد خودم را سرزنش می کنم ولی تا حد امکان با دروغ گفتن و زبان چرب و نرم ومظلوم نمایی از زیر کارهایی که مایل به انجامش نباشم فرار می کنم البته اکثر اوقات فداکاری می کنم مگه میشه آدم روی دوستش را زمین بندازه شاید چند وقت دیگه کارم ژیش او گیر بیفتد اون وقت او هم تلافی میکنه و من بیچاره میشم (آدم باید ببیند اگر بگوید نه سودش بیشتر است یا ضررش اگر منفعت اش بیشتر بود ناچارا قبول می کنم به نفع خودمه حالا یه ضرر کوچک که اشکال نداره )مژده

مژگان :به نظر من بهتر است با بیانی خوش علت نه گفتن را برای فرد توضیح داد

علی:به طور غیر مستقیم باید رفتار کرد

صحبت:می توانیم دروغ بگوییم و یا با اعتماد به نفس بالا نه گفت

یا صرف نظر از اینکه چه کسی مقابل ماست جواب خود را بدهیم  اگر ترسیدیم ناراحت شود از راه دیگر  برای او جبران کنیم

محمد :چه بسا نه گفتن من غرور مرا بشکند احترام مرا از بین ببرد فکر دیگران را نسبت به من به چالش وادارد شخصیتم را در زیر پای صحبت ها و حرفایدیگران له کند و... مهم اینست که آیا در خواست کننده از جانب محبوب منست یانه باب میل او گفته یا نه مهم اوست بگوید بگو نه به قیمت از بین رفتن خودم می گویم نه

مهرشاد :اصولی ترین روش اینه که خودت را جای طرف بگذاری تا درک کنیم خواسته اش چقدر اصولی و منطقیه و اگر غیر منطقی بود چشمامون رو می بندیم یکی در میان و بعد از سه نفس عمیق می کشیم و بعد با یه چک آب دار به استقبال خواسته طرف مقابل می رویم

ولی:اگر به اخلاق و ایمان  وکارکرد طرف مقابل ایمان داشته باشم با کمال میل احساسات خود را زیر پا گذاشته و نشان میدهم که رضایت کامل دارم.ولی اگر سر سوزنی حرف طرف مقابل را سو آستفاده از خودم بدونم به صورت جدی به میگویم تا قطع رابطه شود در کل دوستدار کسی هستم که دوستم دارد و دشمن کسی هستم که اهل سوء استفاده باشه و حالت بینا بینی وجود ندارد

داریوش:نه کلمه چندان بدی هم نیست بعضی وقتهاست که آری هایی شیرین و دلچسب پس از یک نه به ظاهر تلخ  به وجود می آید همیشه آری گفتن خوب نیست در هیچ کاری تکرار معنا ندارد اما نه گفتن به هرکس امکان پذیر نیست

محمد:باید به نفس اعتماد فرد از نظر موقعیت اجتماعی و حضور در گروه را افزایش داد اگر فرد بداند که مضرات انجام دادن و بعله گفتن برای بیشتر از نه گفتن است و حاضر نباشد منافع دیگران را بر منافع خود ترجیح دهد مسلما توانایی نه گفتن را نیز به دست می آورد

علی:برای نه گفتن فرد باید اراده و اعتماد به نفس قوی داشته باشیم تا بتواند در مقابل درخواست دیگران که وی راضی به انجام دادن آن نیست نه بگوید

مصطفی:من از همون اول سعی میکنم جوری با طرف رفیق شوم که جای هیچ گونه رو در بایستی باقی نمونه و با کمال پر رویی به او میگویم نه ولی اگر منفعت مالی در اون باشد با کمال میل انجام میدم اصلا ازین تریپ های خجالتی خوشم نمیاد یا بهتر بگم اصلا حال نمی کنم آدم باید حرفش را رک بزنه (میگویند یه نه بگو و نه ماه درد نکش) والا واقعیت امر همینه .

اسماعیل :به نظر من بهترین راه نه گفتن دور ریختن تعارفاته و رودربایستی هاو داشتن شهامت و شجاعت کامل در گفتن نه حتی به بهترین و عزیزان کسان خود

محمد رضا:برای نه گفتن باید سعی کنیم که رودربایستی نداشته باشیم و رک باشیم و آن اعتماد به نفس و اطمینان را به خود داشته باشیم تا نه بگوییم

علیرضا:من برای دوست واقعی هر کاری می کنم ولی در راه خدا .حتی اگر با جان دادن من او نجات یابد ولی برای نه گفتن می توان به عواقب کار اندیشید جز از خدا نترسید مصمم و با اعتماد به نفس بود انسان با سه چیز دوست پیدا می کند ایمان به خدا بخشندگی زیاد

حمید رضا:نه موقه جواب دادن چشمان مان را می بندیم توکل به خدا می کنیم و دهان مان را باز می کنیم و هرچه از دهان مان در آمد می گوییم و پشت سرمان هی نگاه نمی کنیم ما اینگونه نه می گوییم

مصطفی:باید از قبل تمرین کرده باشیم و در مورد مسائل کوچک این کلمه را به کار بگیریم و بعد در مورد مسائل بزرگ استفاده کنیم

حسن:من علاوه بر باید و نباید های دینی و اعتقادی و اجتماعی یک سلسله قوانین و مقرراتی در حیطه حریم شخصی خود دارم که در صورت عدم تطابق درخواست های اطرافیان ،هر کدام از این هنجار ها و مقرارت و قوانین

 

مرضیه:برای خودمان ارزش بیشتری قائل شویم و حقوق یکدیگر را در نظر بگیریم و در واقع افراد را بشناسیم و اگر کسانی هستند که حقوق را رعایت نمی کنند نه گفتن برای من در این صورت آسان است تجربه نقش مهمی دارد

الهام :اتفاقاوقتی نه میگویم احساس ناراحتی می کنمالبته اگر واقعا نتوانم.ولی وقتی بتوانم برای کسی کاری انجام دهم دریغ نکرده و نه نمی گویم احساس ناراحتی می کنم چون نمی توانم کارم را به نحو احسن در حق دیگری انجام دهم.

راضیه:اگر دوستم باشد و به من لطف کرده باشد برای جبران کردن به او نه نمی گویم و اگر باهم رابطه ای نداشته باشیم در صورتیکه رو دربایستی داشته باشم میگویم باید فکر کنم و در غیر اینصورت مستقیما جواب نه می دهم

الهه:من اگر زمانی واقعا نه بگویم هیچ گاه احساس گناه نمی کنم یا نه را نمی گویم  یا زمانی که نه گفتم احساس گناه نمی کنم چون نه گفتنم حتما دلیل خاصی دارشته است که گفته ام و اگر لازم نبود هیچ وقت نه نمی گفتم همان طور که احساسات طرف مقابل قابل احترام برای ما هستند احساسات خود ما هم باید برایمان مهم باشد

فاطمه نوروزی :هر وقت کسی از من چیزی میخواد اول می سنجم اگر دیدم خیلی به ضرر من و بقیه میشه (بیشتر خودم)حتما میگم نه.اما خب ممکنه یه نفر زیاد اصرار کنه و رودربایستی داشته باشم و فکر کنم که ضرری نداره (ولی در اصل داره)نمی تونم بگم نه.خودم هم نمی میدونم چرا گاهی اوقات میتونم بگم نه و گاهی اوقات نمی تونم.هر وقت میخوام به کسی نه بگم و اون اصرار زیادی داره و من هم واقعا دلم نمی خواد هزار تا بهونه میارم و از زیرش در می رم.

مرضیه:می توان فرد مقابل را توجیه کرد که نمی تونم آن چیزی که در نظرش است برای او انجام دهم یا در اختیارش بگذارم .همچنین به صورت غیر مستقیم هم میتوان این کار را کرد به گونه ای که آن فرد ناراحت نشود یا این که اگر با آن فرد خیلی رابطه دوستی و نزدیکی نداریم به طور غیر مستقیم به او نه بگوییم البته بستگی به کاری که آن فرد میخواهد انجام دهیم هم دارد که چقدر به ضرر من تمام میشه

افسانه :نمی توانم به همه افراد نه بگویم بستگی به مخاطب دارد خیلی وقت ها افراد ارزش نه نگفتن را دارند و نمی شود به آنها نه گفت.

البته با قانع کردن افراد که (مثلا من خودکارم را احتیاج دارم)می شود به راحتی نه گفت البته این فرهنگ نه گفتن باید در بین تمام افراد جامعه ترویج پیدا کند تا همین قانع کردن فرد چیزی معمولی به نظر برسد

مرضیه:من شخصا چون آدم رکی هستم موقعی که باید نه می گفتم حتما اینکار را می کردم ولی فکر کنم با افزایش اعتماد به نفس و داشتن صداقت می توانیم نه گفتن را تمرین کنیم

مریم:وقتی نه می گفتم احساس گناه می کردم اما در محیط خوابگاه حرکت هایی دیدم که دارم نه گفتن را یاد میگیرم اما اگر کسی به من کمک کرده باشد من هم دوست ندارم به او نه بگویم و با افزایش اعتماد به نفس و تمرین می توان نه گفتن را یاد گرفت البته باید با مهربانی نه گفت.

فاطمه :وقتی نه میگویم اصلا احساس گناه نمی کنم برای اینکه بتوانیم مستقیما به خواسته های دیگران نه بگوییم باید خودمان نیز در شرایط مشابه یا متفاوت دیگر ،از او خواسته ای نداشته باشیم.هم چنین برای نه گفتن باید اعتماد به نفس را افزایش داد.اگر فرد مقابل دوست صمیمی یا واقعا رفیق بود هیچگاه به او نه نمی گویم (مگر در مواقع ضروری)حتی از بله گفتن به او لذت هم می برم.

مائده:بستگی به موقعیتی دارد که در آن قرار داریم و از مادر آن لحظه کاری را میخواهند.شاید بخواهیم در بعضی مواقع بگوییم نه ولی آن شخص آنقدر برای ما گرامی است و ارزش دارد که ترجیحا نه نمی گوییم.ولی در کل اگر اعتماد به نفس داشته باشیم و جرات و توانایی صحبت و کاری را داشته باشیم راحت تر میتوان نه را بر زبان آورد.رو دربایستی ،رعایت احترام ،ترسیدن از شخص مقابل جزء عواملی هستند که باعث می شوند نه گفته نشود.

از مرکز دیابت زنگ زدند و درخواست کردند دوشنبه آینده با نوجوانان دیابتیک جلسه گروه درمانی داشته باشم.با کمال میل قبول کردم.شرح جلسه را خواهم نوشت سحر کوچولو ناراحته چرا باید بیمار باشه و تزریق روزانه انسولین داشته باشه.

میز گرد روان شناس بخش با گروه دانشجویان آموزشی بود کامل صحبت ها را خواهم نوشت

اینم قولی که دادم

قرار شد ساعت ده جلسه گروه درمانی داشته باشیم.

معمولا بیمارانی که از خلق پایین رنج می برند یا دچار اضطرابند تو جلسه جمع می کنیم تا دانشجو ها اظهار نظرات شون را گوش کنند.

اینجوری دانشجویان متوجه میشوند که بیماران هم قادرند خوب صحبت کنند.

گاهی اوقات بیماران از علایم بیماری خود سخن می گویند .

خانم حجاری(سارا حجاری کارشناس ارشد روان شناسی بالینی) میگوید:خود گروه مسیر بحث را تعیین میکند.

 افراد به شکل دایره یا بیضی می نشینند و همدیگر را مورد خطاب قرار میدهند و صحبت می کنند.

هرکس با خیال راحت حرفش را می زند و همه تقریبا مطمئنند که صحبت هاشون واگویه نمی شود.

از خانم حجاری خواستم  برای خود بچه ها گروه درمانی داشته باشند و آنان صحبت کنند.

 ایشان قبول کردند و قرار شد یکی یکی خودشان را معرفی کنند .متذکر شدند  به هر میزان که دوست دارید خودتان را معرفی کنید.

: خودت را هرجور می بینی دوست داری فکر میکنی هستی معرفی کن

   مریم، زینب، نازنین   ،راضیه، فائزه ،سعیده، رویا، ندا یکی یکی خودشان را معرفی کردند.

زینب خودش را معرفی کرد و گفت: من با دوستانم از مشکلی که احساس میکنم سخن می گویم ولی احساس می کنم فرداش یه جور دیگه نگام می کنند دیگه برام اون ارزشی را که قبلا قائل بودند قائل نیستند. احساس می کنم فریب خورده ام که اعتماد کرده ام و اطلاعاتی را که توانسته بودم سالها در سینه نگه دارم و مرموز و جذاب جلوه کنم به راحتی در اختیار آنان قرار داده ام همین باعث میشه سعی کنم دیگه با این دوستان رویارو نشوم و فکر می کنم بعد ها این اطلاعات مستمسک اونا قرار گیرد.

دلم نمیخواد مورد سرزنش یا مسخره قرار گیرم.

مریم ضمن معرفی خودش اضافه کرد : نادرند افرادی که واقعا امین باشند.من فقط یه برادر دارم نه با پدر نه با مادر و نه با برادر حرفامو نمی زنم.همیشه تو خودم هستم .

 خانم حجاری گفتند :من میخوام بگم نادرند افرادی که شنونده خوب باشند.

 

ندا میگه : بر عکس من یه خواهر دوقلو دارم که همه حرفامو بهش می زنم.هر وقت هم ناراحت باشم او متوجه میشه و به من زنگ می زنه با وجودیکه تهرانه . گویا با من تله پاتی داره اینجوری در همه عمرم احساس تنهایی نکرده ام.از خصوصیات خوب خواهرم اینه که بعد از شنیدن حرفام دیگه به روم نمیاره که فلان روز فلان حرفو زدی و من که حسابی تخلیه شده ام احساس سبکی می کنم.

نازنین  میگه  : من از عکس العمل دوست و آشنا وحشت دارم شاید بشه گفت از نوع قضاوت ها،(قضاوت ناعادلانه)

 از عواقب کار 

اینه که حرفامو به احدی نمی زنم .میدونم اگه بگم بعدا وجدان درد میگیرم ،هی خودخوری می کنم، هی نفسم را سرزنش میکنم ،هی تردید  می کنم و افکار مواخذه کننده  سراغم میاد که چرا گفتم اگه انگشت نشون بشم چه کنم ؟ اگه سر زبون بیفتم چی میشه؟ اون که حرفامو شنید که کاری برام نکرد کاری از دستش بر نمی اومد حالا شرمنده من میشه، حالا غصه منو میخوره و...و...و....

راضیه بعد معرفی خودش گفت : چرا بعضی ها اینقدر کنجکاوند؟چه سودی واسه شون داره که مسائل شخصی منو بدونند؟چرا به آدم اجازه نگه داری رازش رو نمیدن؟چرا نمی تونند قبول کنند بعضی مسائل شخصیه و حریم آدمه؟وقتی میگم نمی تونم اینو بگم هزارتا دلیل میتراشن که بگو نگفتنش ضرر ت می زنه.

من آدمایی را دیدم که نخود تو دهن شون نمی خیسه کافیه حرفت رو بهشون بزنی دیگه همه دوست و آشنا را خبر رسانی میکنند . 

فایزه گفت : من دوستانی دارم که خیلی خوبند منو پشیمون نکرده اند از اینکه حرفامو باهاشون زده ام.احساس سبک بودن می کنم.خوشحالم چنین دوستان خوبی دارم تو سینه ام  فضای باز ایجاد شده(جا باز شده) ، بار عاطفیم سبک شده.شنونده های خوبی بوده اند پاپیچم نشده اند که بگو اجازه داده اند هر وقت نیاز دارم برم پیش شون و درد دل کنم اونا هم همدلی نشون داده اند و مراقبت کرده اند مبادا بدبین بشم.

خانم حجاری میگه:نوازش گرم و نرم باعث میشه شماکلی از مشکلات تون حل بشه.نقطه استارت با خود شماست .خودتان هم مقصرید اگر گوش شنوا نمی یابید در تجارب احساسی خود دوستان تان را شریک کنید.

رویا خودش رو معرفی میکنه و میگه: من به همه خوشبینم نسبت به کسی دید بد ندارم.ولی رازم را به کسی میگم که امین باشه .حرف تو دلش بمونه .

تست های خاصی رو دوستام اجرا می کنم تو رفتاراشون دقت می کنم از دو رفتارش میتونم بفهمم قابل اعتماده یا نه.مثلا وقتی درباره دیگران حرف میزنه دقت میکنم ببینم چی میگه.میگن حرف خودتو کجا شنیدی؟اونجا که حرف مردمو شنیدم دستم میاد که این چه جوریه اگه نصیحت کنه اگر قضاوت نادعادلانه کن اگه گارد بگیره ولش می کنم .

خانم حجاری میگه :  همه ماها سعی می کنیم همدیگر رو درک کنیم بعضی مون بیشتر بعضی مون کمتر.فرهنگ های متفاوت مون باعث میشه در درک همدیگه ناموفق باشیم.هر کسی از ظن خود شد یار تو.همه کس  عقل خود به کمال می داند اما از اهداف جلسات گروه درمانی همینه که ما بفهمیم.

وقتی تو جلسه به همدیگه نگاه می کنیم متوجه بسیاری رفتار های غیر کلامی میشیم.شاید حتی نیاز به صحبت هم نباشه.

خوبه به هم وقت بدیم .نگیم این نمی تونه منو درک کنه فرصتش بدیم سریع قضاوت نکنیم به عبارت دیگر عجولانه تصمیم نگیریم.

 سعیده  میگه:درسته که برون ریزی انسان را از حمل بار عاطفی رها می سازد ولی اگر مجبور باشیم التماس کنیم که حرفامو به کسی نزن بهتره نگیم.

خانم حجاری میگن آخه همه حرفا راز نیستن این مائیم که همه چیز را راز می کنیم شما حافظه کامپیوترت را هم گاهی خالی می کنی مبدا صفحه دیر به دیر آپ بشه.چرا باید بعضی رنجش های درونی را مثل گوهری گرانقیمت در صندوقچه دل حفظ و نگه داری کنیم.؟اگر احساس نا امنی می کنی از تجارب ناموفق قبلی خود در گفتن رازها،این به معنی آن نیست که دیگه همه آدما نا لایقند و همه حرفا هم گفتن شون خطر سازه.ما ها در برهه ای از زندگی ممکنه حساس بوده باشیم و جراحت عاطفی برداشته باشیم ولی کم کم بزرگتر میشیم و از حساسیت مون کاسته میشه ودوباره از نو باید موقعیت مون را بیازماییم.

رویا ضمن تشکر از میز گرد میگه:

من در دوران نوجوانی دوست داشتم صبح بشه بیدار بشم برم مدرسه و بگم بر من چه گذشته کم کم سرخورده شدم و احساس کردم شنونده هامو از دست داده ام.یه دفتر خاطرات را شروع کردم اول همه آنچه اطرافم میگذشت را به صورت خام می نوشتم و بعد کم کم خلاصه ای از آنچه اتفاق افتاده بود را تو ذهن نگه می داشتم و اگر کسی سوآل میکرد سربسته بهش می گفتم دیگه خویشتن دار شده بودم و هیجانم کنترل شده بود و خودمم هم راضی تر شده بودم.الان برای اینکه حرفی برای گفتن داشته باشم تو ذهنم خلاصه ای از وقایع را تیتر وار نگه می دارم  و قطره چکانی به دوستان نزدیکم میگم نم نم.هم اعتماد می کنم هم نمی کنم.

خانم حجاری میگن : ببینید این جلسه را خودتان خط دادید.خانم اسماعیلی خودشان را معرفی کردند و ضمن معرفی خود گفتند از گفتن حرفاشون ابایی ندارند و هر بار صحبت کردن باعث تخلیه بار هیجانی شون میشه من از شما ها خواستم درباره همین موضوع یعنی از خود گفتن بدون هراس از هر نوع قضاوت سخن بگین همه شما ها درگیر بحث شدید و بدون آنکه قصد داشته باشید تشریک مساعی کردید

یه جمعه روشن

هیس

مامان امروز خونه ماست.بچهها؟بچه ها کجان؟خب حامد استاد دانشگاه شده ،آره تک درس اونم دانشگاه غیر انتفاعی.خب پس رفته تدریس.وحید هم با پسر عمه و پسر عمو و پسر خاله و البته پدرش رفته اند زمین چمن دانشگاه ،فوتبال کنند.

گفتم هیس چون مامان دعوام میکنه بیام اینجا وبلاگ بنویسم.اتاق وحید را مرتب کرده ام لباس های شخصی خودم را هم شسته ام ولی خب کار خونه که تمومی نداره باید به جای اومدن اینجا و گزارش دادن به بقیه کارها برسم.هنوزم که هنوزه از مامان و توبیخ هاش میترسم.مث بچگی ها که فقط ایراد میگرفت.بعضی ها میگن مائام که این مامان با همین قدرت بالا سرته میتونی بچگی کنی و از عالم بچگی ها لذت ببری.

به مامان میگم چقدر کارهای ریز خونه مثل تمیز کاری و مرتب کردن رو دوست دارم.منو یاد اون روزها میندازه که مسئولیتی جز این نداشتم و چه خوشحالم شما اینجایی و آشپزی می کنی بوی عطر کوکوی سبزی خونه را ورداشته به مامان میگم عجب بویی.او هم یه تکه نون ورمیداره یه لقمه میگیره و میگه بخور اگه دلت ضعف رقته.حالا تا ناهار.فردا باید برم بخش.اولین بخش بعد تعطیلات نوروز.با هفت تا دختر.یک شنبه هم علاوه بر بخش تدریس روان شناسی حافظه دارم.دوشنبه هم میریم خواستگاری برای حامد.این هفته پیش رو چقدر شلوغه.خدا به دادم برسه