نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

وجدان

سلام چه سوآل قشنگی کرده بود آن دانشجوی کاشمر(بلاگر دفتر عشق).که وجدان چیست؟ چه کسانی با وجدان اند؟آیا میشه کسی بی وجدان باشه؟ وجدان سختگیر به کدام وجدان می گویند؟ ارثی است یا بعد تولد یاد گرفته می شود. تو اینترنت بین کدام کاربران کم رنگ تر است و بین کدام ها پر رنگ تر؟ آیا این پلیس درونی می تواند از پلیس های بیرونی کمک هم بگیرد و حق وکالت به آنها بسپارد به جایش فعالیت کنند؟ همیشه مفید واقع میشه؟ حد هم داره؟ واقعا این بحث شیرینی است که امروز قراره تدریس اش کنم.اگر فرصتی شد واسه شما هم توضیح اش میدم.فعلا شما جوابها تون را بدین تا من به یه جمع بندی برسم. از کتابهای روانشناسی شکل گیری شخصیت بخونیدش. ---------------------------------------- -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- من هر فرد همواره از لحاظ اخلاقی توسط وجدان بازرسی و کنترل می شود.وجدان نه میگوید.مقاومت میکند که فرد به خواسته ها دست نیابد.سخت گیری های وجدان درون انسان را دچار کشمکش دائمی می کند چرا که خواسته ها برای بر آورده شدن تلاش میکنند مبادا استمرار حیات تهدید شود. -------------------------------------------------------------------------------------- وجدان چگونه به وجود آمده؟ از آغاز کودکی مقررات خانواده ؛بکن نکن ها؛( توهم نمونه و کامل دانستن خود را از بین می برد)کودک به نقایص خود پی میبرد. دچار سرشکستگی می شود .به درون پناهنده می شود .در عالم خیال خود را کامل و بی عیب می پندارد و هسته های تشکیل وجدان تکوین شکل میگیرد. پدر و مادر قوانین مطلوب خانواده را در کودک مورد تشویق قرار میدهند و او را از قوانین مخالف با خانواده نهی می کنند. نفوذ پدر مادر ،انجام امور را برای کودک سهل و آسان می سازد. تکرار رفتار های اعضا خانواده ،تقلید این رفتارهااو را تشویق می کند، منع ها ،توبیخ های زبانی تنبیهات .محروم ساختن ها در او ایجاد حس شرم می کند به تدریج خودش رفتار خود را محدود می کند و مقید به رعایت قوانینی می شود مبادا توبیخ ها و تنبیهات از بیرون او را شرمنده سازد. خودش، جای پدر و مادر ملامتگر را می گیرد و برای رفتار هایی که تا به حال آموخته است که ناشایستند خود را سرزنش می کند به خود می آید .می بیند دارای وجدان شده. پلیس درونی که چون به خوبی با زوایای تاریک ذهنش آشناست، به موقع و بهتر از پلیس بیرونی میتواند حکم دهد و اجرا کندکودکی که احساس مسئولیت می کند ابتدا در حضور والدین و سپس در غیاب آنان از بر آورده ساختن برخی از انگیزه هایی که سبب خشم آنان است خود داری می کند و در مقابل می کوشد اعمالی را انجام دهد که محبت آنان را جلب می کند.حوزه فعالیت وجدان اخلاقی شعور آگاه فرد است اگر والدین در انضباط طفل خود قصور ورزند و وجدان به وجود نیاید احساس مسئولیت فردی و اجتماعی در طفل به وجود نخواهد آمد.در مقابل اگر پدر و مادر در ایجاد مقررات خشک و جدی باشند و اصرار بورزند وجدان سخت و غیر قابل انعطاف در کودک به وجود می آید.که بانی و باعث بسیاری سرکشی ها به تنگ آمدن ها عاصی شدن هاست.فرد متعادل باید در چهارچوب قوانین و اخلاق حرکت کند تا هم نیاز های معقول اش بر آورده شود و هم قوانین جمع را احترام کرده باشد.

آزمایش

مدتیه که مشکلی پیدا کرده بودم ولی خب دکتر نمی رفتم.میدونید روم نمی شد.حاضر بودم بمیرم و همچین آزمایشی را ندم.بابا من رومو با روبنده می پوشونم برم جلو یه دکتر مرد بدون لباس کافی در حالت سجده قرار بگیرم تا بررسی کن؟ ببینه مشکل چیه؟.به درک اسفل که هر بلایی در انتظارم باشه.شنیدم که گفته اند ؛ العلم علمان، علم الادیان و علم الابدان.(و لا حیا فی الدین) پس در نتیجه: لا حیا فی البدن).پزشک محرم است و میتونه هر نقطه از بدنت رو ببینه.ولی یه کم برام سخت بود تن بدم به این آزمایش.خب همچین مشکلی برای همسرم بروز کرد. کلی بهش خندیدم که راستی راستی می خوای بری دکتر و نشون بدی؟عجب پر رو بابا!خب اون احساس عجز می کرد و میگفت منی که همش باید به کارم فکر کنم ذهنم سخت مشغول این درد لعنتی شده.تو هر جور هست برو تحقیق کن ببین کدام دکترا متخصص این کارند.با وقاحت هر چه تمامتر رفت همه آزمایشات مربوطه را هم انجام داد.من چشام گرد شده بود.(راست وایستاده بود.)بهش گفتم: میدونی یا نه؟.آدم بمیره.... ولی آبروش سر جاش ...بمونه حرمتش حفظ بشه. برو بابا.به من گفت: ببینم.تو چرا همیشه چشمت عیوب دیگرانو می بینه؟وقتی خواستی زایمان کنی این تو نبودی که با پر رویی جلو دکترت.....؟گفتم :بابا دکتر من خانم بود.گفت: خب اولا که این دکتر هم هم جنس خودمنه و دوم که اگر شما خانوما نگران سلامتیتون بشین صبر می کنین تا دکتر هم جنس تون بیاد؟ یا جلو هر دکتر غیر هم جنس تون هم می رین؟خلاصه به یاد حرف مادرش آفتادم که میگفت:( یه روز یه میش از روی جوی آب می پره.خانم بزه میگه :دیدم دیدم .میش بیچاره بر می گرده میگه: مگه ما که یه عمر می دیدیم تو را می گفتیم؟ که تو با یه بار دیدن برگشتی گفتی دیدم دیدم؟
 هه هه

اعتراض شدید

خیلی سعی می کنم عصبانی نشم.و اگر عصبانی شدم در اون حالت حرفی نزنم مبادا اسباب دردسر بشه برام.ولی همه معتقدند من بی کله تر از بعضی کسان هستم.ملاحظه می کنم.میگن تو نگران سلب آزادی ات هستی.گرچه این قدر از آزادی را کافی برای خودت نمی دانی ولی بیش ازین هم نمی تونی ساکت بمونی.
یه چیز را من تو این مملکت فهمیدم که آدمای با هوش مورد تحقیر و آزار قرار می گیرند و اون فرار مغز ها علت اش همینه.یه عده آدم بی سواد را که حرف شنوی دارند میکنند مصدر امور و تنها کسانی از با هوشها که حاضر بشن به این بی سواد های بی منطق باج بدهند( و  قبول کنند از گرده شون کارهای تخصصی را بکشند به اسم رئیس نالایق)  میتوانند امید موفقیت داشته باشند.اگر یه آدم با هوش بیاد بگه طلا که پاکه چه منت اش به خاکه و حاضر نشه باج بده به صور مختلف ترور میشه.ترور شخصیت ترور ...ترور...
اینه که کسی خیلی زرنگ باشه سعی میکنه تمامی خشم خودش را در صندوقچه سینه اش پنهان کنه تا فرصتی دست بده سر صبر و با برنامه ریزی خودش را به یک کشور بی طرف برسونه به جایی که اونجا هم بی منطق نباشند که از سر لج با بعضی دولتمردان مملکت  باهاش رفتار بشه و به اصطلاح تلافی کره را تو دل کوره در بیارن.
متعجبم چقدر بعضی آدما میتونن رو داشته باشند که به تو بگن .آها آدم چیز فهم و باهوش معطل وایستا. تا من با اون زبان الکن ام و با فس فس، خودم را آماده کنم و از جلو بروم و اون وقت تو با همه هوش و استعدادت از پس من بیا.تو طول راه هم همش با فس فس من همراه باش و هرگز قصد نکن پیشی بگیری.که............
اون وقت انتظار دارند مملکت هم رو به رشد باشه و در دنیا بدون اتکا به دیگر کشور ها حرف از استقلال بزنه .شمایی که تو کشور خودتون نمی تونید با منطق با مردم هم زبون و هم فرهنگ خودتان صحبت کنید چگونه ادعای کشور گشایی دارید؟اسلام اینو خواسته که یه آدم لایق معطل آدمای نالایق اطراف خودش باشه؟ یا اگر کسی قدرت اجتهاد داشت میتونه برای خودش فتوا بدهد ؟
جالبه.حتی به مرام و دینی هم که ادعای داشتن اش را می کنید بی اعتنایید.(دین من در آوردی).کدام دانشمند چیز فهم است که ابزاری نشه در دست صاحبان قدرت؟کدام دانشمندی هست که مقاومت بکند و خونش مباح نشود؟
واقعا این زندگی نکبت اینهمه ارزش باج دادن داره؟مگر می خواهیم بمانیم چه غلطی بکنیم؟چرا ((((افضل الجهاد کلمه الحق عند امام الجائر )))از بین مردم ما به زندان کتاب ها تبعید شد؟
چرا به بهانه وحدت همه باید خفه بشوند؟چرا باید عده ای برای خود حق قیمومیت بگیرند فقط به صرف هم آوایی با صاحبان قدرت؟
بدین وسیله تنفر خودم را از همه ظالمان به حق صاحبان حق اعلام میدارم.بدین وسیله نهایت انزجار خودم را از هر مسخره کن مدعی عقل اعلام می دارم .شکوفه های مهر را پر رپ میکنید ؟تا چه به جای آن نصب کنید؟

زن آزاری.چرا؟

فریبا زنی ۲۴ ساله است لیسانس مشاوره.که معلم مشاور دبیرستان دخترانه است.آمده مرکز مشاوره و با چشمانی اشکبار از همسر ۳۶ ساله پزشک خود گله می کند.میگه فکر نکنم زندگیم با او دوام بیاورد.در مدت ۴۵ دقیقه این صحبتا را کرد. میگه ایشان ۳۱ ساله بود که من در سن ۱۹ سالگی علیرغم نظر مخالف خانواده همسرش شدم.آنها ۴ برادرند که سه تایشان پزشک و آخرینشان فوق لیسانس مهندسی معدن است.مادرشان در سن ۱۲ سالگی اش خودکشی کرده بود و خواهرش وقتی ۱۷ ساله بوده به دلیل آنکه پدرشان می خواسته به پسر عموی چوپان اش شوهر ش دهد خودکشی کرده بود .پدر شان نیز یک سال بود فوت کرده بود.که من به عقد ازدواج اش در آمدم و یک سال اول زنگیمان رویاگونه بود. همسر م اولین فرد از ۴ تا برادر بود که ازدواج کرد و برادرانش از من خیلی خوش شان می آمد. حالا که همسرم در رشته تخصص قبول شده به خاطرش از کارم استعفا دادم و به این شهر آمدم.از سر کار بر می گردد به زمین و زمان ایراد می گیرد. وقتی اعتراض می کنم با خشونت او مواجه می شوم و با سیلی محکمی که زیر گوشم می نوازد خون بر سطح اتاق جاری می شود.دختر ۴ ساله ام شاهد این صحنه هاست.همسرم به روابط صمیمانه من و خانواده ام حسادت می ورزد. او هم سعی می کند برای برادران کوچکتر خود والدی کند.و من معترض. شما میگین چیکار کنم.؟ بهش گفتم: اول اینکه با مسئولیت خودت همسرش شدی.چرا؟پس قبول کن همه چیز را گردن بگیری.دوم اینکه خودت هم میگویی که مادرش را در ۱۲ سالگی از دست داده آنهم به طرز فجیع(خودکشی مادر)پس قبول کن زن در ذهن او دارای.....است.سوم آنکه میگویی مرگ خواهر جوان را هم به دلیل اجحاف پدر در حق او دیده .پس باز در سینه او غمی سنگین تر مشاهده میشه.که کم حوصلگیش را توجیه می کند و ازدواج نکردن برادرانش.گویا او از همه مصمم تر به ازدواج بوده.میگی خانواده ات موافق نبوده اند به نظر من توجه ات به نظر خانواده برای ایشان نیز مفید می بود. خودت میگویی کار ت را استعفا دادی خب از چشم او می بینی و توقع ات از او بالا رفته میگی به خاطر او رنج قربت را پذیرفتی پس انتظاراتت از او بالاتر هم رفته .میگی داره تخصص میخونه و وقت کمی داره سرش سخت به درس مشغوله.خب اون میخواسته به تنهایی بیاید و تو را آنجا بگذارد ولی تو با همراه او آمدن عملا وقت درس خوندن اش را به خودت و بچه اختصاص میدی .میگی خودش گفته وقتی من خونه نیستم با بچه برو بیرون و در شهر گردشی کن ولی جرات نمی کنم پس وقتی او به خانه باز می گردد انتظار داری با همه خستگی ها و بی حوصلگی هایش وقتی را هم به شما اختصاص دهد . گفت ببینم پس خودم مقصر شدم؟تمام؟؟؟؟؟ خندیدم گفتم: نه عزیزم هم تو و هم او هر دو حق دارید.اگر حاضر بشی حداقل ۸ جلسه و حداکثر دوازده جلسه یک ساعته هفتگی با هم صحبت کنیم قول میدم بتونی تا حدی سر نخ ها را تو زندگی دست بگیری. گفت نکته ای هست و این آنکه من همیشه با همه از مشکلاتم میگم وگفتم خب این حق را نداری که مسائل خصوصی زندگی تان را به دوست و دشمن شوهرت لو بدهی. ............

زود رنجی

سلام جالبه که من خیلی زود می رنجم