نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

به عنوان کسی که در این دور و زمانه زندگی می کنید در اطراف خود چه می بینید؟ از آنچه می بینید چه احساسی دارید؟ اینکه نظر بدین چه فایده داره؟

اعزام به خارج فرزندان ما

پسر همکارم داره میره مسکو.همه بهش میگن یه پسر هفده ساله بره خارج از کشور؟ حالا کجا؟اونم مسکو؟دیگه بد تر.ولی خودش با اطمینان میگه : پسرم به من اطمینان بخشیده اغفال شدنی نیست. بهش میگن: خوش خیال.مثل اینکه کسی ازشون نظر خواسته که ابراز عقیده میکنن.به علاوه اون دیگه فرستاده اش و نمی خواد باز گرداند اش چه نظر دادنی.؟! ببینم شما نظر دهندگان که دایه هایی بیش نیستید بیشتر از مادرش دلتان می سوزد؟(شاید نشنیده اید دایه دلسوز تر از مادر را باید هفت جاش را داغ کرد؟).آخه از کجا معلوم پسر این خانوم را می شناسید؟مگه برای همه جوانان میشه نسخه همسان پیچید؟وقتی در خانه ای سیستم ارزشی افق هایی روشن دارد بچه چگونه ممکن است رعایتش نکند .مگر آنکه بچه ها ما پدر و مادر ها را قبول نداشته باشند و به سیستم ارزشی ما بی اعتنا باشند که فرزند ایشان اینگونه نبود.به هر حال برایش سال خوبی را آرزو میکنم. نظر شما چیه؟

جمع دوستان قدیمم

من دوستانی دارم که برایم بسیار عزیز هستند.یکی امیر و یکی ابی و دیگری آسمان ولیدا

تقریبا یک سال میشه(سیزده ماه) درینجا بنا با پیشنهاد ابی می نویسم.هنوز بدم نیامده.و هنوز مصمم نشده ام که نیام.گرچه تردیدی هایی در طول سال گذشته برایم به وجود آمد ولی دو تا وقفه یک ماهه باعث تادیب من شد و متوجه ام کرد که خیر از نوشتن درینجا خوشم میاد.
در سال گذشته کیوان هم خوب می نوشت.و من مشتری نوشته هاش بودم.از زلزله بم به بعد هم از وبلاگ رضا هر روز دیدن می کردم.خوشبختانه دوستان ایران بحث(که مدت سه ساله با هم تبادل پیام داریم)موفق شدند بحث تو بحث را به جای ایران بحث راه اندازی کنند. و من مشتری اونجا هم باشم.گرچه با تفکر خاصی که دارم در بسیاری از وبلاگ ها محدودیت دارم ولی.......

یکسال آشنایی با مجید

لطفا بیست و ششم شهریور ماه را به خاطرم بیاورید چون میخواهم در آن روز یکمین سالگرد آشنایی خود را با مجید جشن بگیرم.او قول داد :

(سلام مجید جان من مدتیه نوشتنم ته کشیده اینا را از قبل نوشتم .که انگیزه ام بیشتر بود .راستی من هم یک سیتای درونی دارم که از دستش به تنگ اومدم ولی نمیدونم کجا تبعیدش کنم موفق باشی)



(سلام. از اینکه به وبلاگ من سر زدید خوشحالم. ولی بیشتر از اون باید بگم از اینکه وبلاگ شما رو برای اولین بار (و از این به بعد برای همیشه) دارم می خونم خیلی بیشتر خوشحالم. یه نکته در مورد تردیدهای نوشتن در وبلاگ. البته این نکته مربوط به هر کاری می تواند باشد. اگر کسی زود زود مطلب بنویسد بعد از مدتی این امر برای او به یک قاعده تبدیل می شود و نتیجه آنکه اگه چند روزی مطالبش دیر برسد آنوقت احساس نقض قاعده و نقص و تردید و دودلی می کند. آخه چرا ما باید خودمون رو اسیر قواعد خودساخته مون بکنیم. گاهی وقتها ممکنه سه هفته هم چیزی برای نوشتن نداشته باشیم عیبی نداره.
نکته مهم بعدی اینه که باید مخاطب پیدا کنیم. باید همزبان پیدا کنیم. من تشنه همزبان هستم اینو جدی می گم. باید به همزبانان خودمان لینک بدیم. من همین جمعه صبح باید به یکسری از این وبلاگی ها که از بعضی جهات شبیه هم هستیم لینک بدم. اگه شما هم اجازه بدی اینکار رو خواهم کرد. ضمنا از تذکری که در مورد فونت ریز دادید بسیار ممنونم. تصمیم دارم یک ویرایش اساسی در نوشته هایم انجام بدم. )