نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

مژده

تو شفا خواهی یافت و همتای تو در تمامی خاک یافت نخواهد شد.این درد تو را داتا ،این زشتی تو را خوش قلب و این تلخی تو را ملایم و این بیماری تو را نیرومند خواهد کرد چشم هایت ژرف نگر خواهند شد و گو ش هایت باز و پر طنین بر دهان مهر سکوت خواهی داشت و هنگامی که لب هایت را از هم بگشایی مژده خواهی داد.ترس به خودت راه مده. کی؟ بعد از سال های بسیار. چیز بیشتری نمی دانم. حتی اگر صبر برایت سنگین باشد صبوری کن ------------------------------------------------ اینجا را خواندم.به نظر من وبلاگ جالبی بودhttp://www.koorosh8behzad.persianblog.com/

یوگا

دوستان هم کلاسی دعوتم کردند کلاس یوگا.رفتم.و اندر خواص آن برایتان بگویم که در راحت سازی انسان معجزه میکند به شرط آنکه همانند من از دستورات مربی کلاس تبعیت کنید.شاگرد ممتاز کلاس شناخته شدم در فرمانبرداری.و مربی حاضر است برای تبلیغ کار خود آموزش رایگانم دهد

ای کاش همه مرئوسین میتوانستند چون من به رئیس شان اعتماد کنند.ای کاش همه فرماندهان فرمانبری چون من می داشتند. پس از عملیات یوگا در اولین جلسه آنچنان آرامشی بر من مستولی شده بود که همانند کوهها از جا تکان نمیخوردم.تدریس داشتم و تنها اضطراب میتواند مرا وادارد در مدت دو ساعت سخن بگویم.مانند بز به دانشجویان نگاه میکردم و برای گفتن حرفی نداشتم.آدرس مطالب کلاس را به آنان دادم و سوآلاتی را که میتوانند در باره این کلاس از من بپرسند در اختیارشان قرار دادم .از آنان خواستم مرا با سوآلات خود تخلیه اطلاعاتی کنید تا به هنگام مراجعه به کتاب های درسی کتابخانه با مشکلات کمتری مواجه شوند.به آرامی مینگریستم شان .به خانه که رسیدم خیلی خونسرد کارهای عقب مانده روزانه را (سر صبر) انجام دادم.

باز هم نوشتن

فکر میکنم مدت سه سالی را که تو اینترنت مطلب نوشتم از دست داده ام.آما این مانع ادامه نوشتنم می شود؟خیر.چرا .چون اگر نبود احتمال آنکه بدانم کسی مطالبم را میخواند انگیزه ای برای نوشتن نداشتم.من خوانندگان مطالبم را نمی شناسم.طرز تفکرشان را نمیدانم.اطمینان ندارم که تایید بگیرم.ولی سکوت آنان به من فرصت بیان طرز تفکرم را داده است.چه بسیار کسان که صفحه را فقط باز کرده و میبندند بدون آنکه بخوانند.چه بسیار کسان که میخوانند و تف و لعن می کنند.هستند کسانی هم که وقتی مطلبی را بخوانند نظرشان را مینویسند.هستند کسانی که بدشان هم نمی آید.کسانی هستند که کمی به فکر فرو می روند.و هستند کسانی که آنچه را میخوانند به عنوان یه مزاح یا........ ولی من احساس خوبی داشتم.کشش من به نوشتن درینجا میتواند نمره خوبی باشه که به وبلاگ نویسی داده می شود.گرچه بعضی پژوهشگران این موارد را استثنا بدانند و قابل اغماض بدانند. اگر بدانیم از صفر شروع کردن هم خوبه نومید از وبلاگ نویسی نمی شیم.

قلمرو و دفاع از آن

چه احساسی خواهد داشت هر خانمی که متوجه شود همسرش در خانه دلش جایی برایش باقی نگذاشته؟ این سوآل را باید خانم هایی جواب دهند که ازدواج کرده اند.و مطمئن نیستم این چنین کسان خواننده این صفحه باشند. با چشمان اشکبار روبرویم نشسته. میگوید:همسرم تو دفتر یاد داشت روزانه اش یه شعر را یاد داشت کرده.... پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد آن چیز که در دل بنهفتم به در افتاد بیقرار شده این روزا مرتب به ساعتش نگاه می کند.قدم می زند.آرام ندارد مگر در زندگی برایش چه کم و کسری باقی گذاشتم؟ ............... هق هق ......... خب با این اوصاف/ نمیخوام بهش نشون بدم تعجب می کنم و ازش بعید میدونم.مطمئنم بهش بر میخوره. باورم نمی شد او که علنا به همسرش بی اعتنایی میکرد اینهمه حساسیت پیدا کرده باشد.چه اهمیتی برایش دارد که قلب همسرش در گرو که باشد.؟او که هم اکنون در زندگیش با ایشان شریک است و همه مخارج زندگی را به بهترین وجه تامین میکند.دیگر از او چه میخواهد.؟فرزندان زیبایی دارد که به وجودشان مسرور می شود.چه شده؟ میگه: تازگی همسرم از زمین و زمان داره ایراد می گیرد.مطمئنم دیگه دوستم نداره.......... ] خب فکر نمیکنم درست باشه بهش بگم اهمیتی نداره.چون خانه دنیای زن است.بر خلاف مرد که دنیا برایش خانه ای بیش نیست.این را از نشانه های استقلال زنان نمی دانم که نسبت به مهر و محبت همسرشان بی اعتنا باشند. میخوام بهش بگم فرصتی به همسرت بده.تندی تو مشکلی را حل نمی کند.بیقراری تو نشانه بی اعتمادی تو به همسرت است.همیشه چندین و چند عامل دست به دست هم میدهند تا فردی را بیقرار و ناراحت کنند.با یکی دو تا سر نخ به او بد گمان شدن کمال بی انصافی است.خانم های دیگر برای تو احترام قائلند.و به حرمت تو به خلوت انس تو نزدیک نمی شوند.ولی مگر می شود با او حرف زد.خودش انبار باروت شده.به نظر می رسد بهتر باشد داروی آرام بخش مصرف کنه. ای کاش محبت نبود تا این زن اینقدر بیقرار شود.ای کاش همسران(آقایان) همان گونه که برای خودشان حقوقی قائل بودند به حق همسران نیز اعتنا می کردند.

خویشتن داری

دیشب تو یه وبلاگ آشنا مطلبی خوندم که تصمیم گرفتم واسه اش کامنت بذارم ولی بعد منصرف شدم. چون او به من اثبات کرد که فقط میخواد حرفای خوب و قشنگ بزنه و در مرحله عمل او هم همانند آن دیگران است که دوصد گفته دارند ولی نیم کردار خیر.جالبه که مدت یک سال با فرد مذکور ارتباط کلامی داشتم ولیکن او را جسور و گستاخ و بی ادب تر از روز اول آشنایی یافتم.جالبه واسم دخترانی که با پسری مدتها صحبت می کنند تا بعد باهاش ازدواج کنند چگونه زندگی ایی دارند .چون تناقض هایی در بین گفتار و رفتار طرف می بینند که دیگه باید مغز خر خورده باشند که باهاش ازدواج  کنند.یه جوری از قوانین مملکتی صحبت میکرد و از مجازات و عرف و نظم.که انگاری خودش قادر است دقیقا رو مرز ها و حدود تعیین شده حرکت کنه.تصور اینکه مثلا خودش یکی از اون آدما باشه که قراره مجازات بشه......بگذریم.آسه برم آسه بیام که گربه شاخم نزنه.حوصله بعضی آدما را ندارم.و یکی از خوش شانسی های خودم را این میدونم که چشمم به جمال این چنین آدما روشن نمیشه. چه خوبه آدما کسانی را نبینه که جلوه بر محراب و منبر میکنند و چون به خلوت می روند خود کار دیگر می کنند.چه خوبه آدم چشمش به کسانی نیفته که پوستین وارونه می پوشند و جا نماز آب می کشند.اصولا همه ما ها تو عمل می لنگیم.خوش بود گر محک تجربه آید به میان تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.دیروز تو کوچه ما یه زنی فریاد میزد نمی خوام شما داربست فلزی تون را تو حیاط خونم بزنید تا پشت دیوار ساختمان تون را سیمان بزنید.خانوم دیگر بهش میگفت ستاره خانوم آروم باشین ببینین مشکلی پیش نمیاد واسه شما .جبران محبتت را می کنم .میگفت به من بگو سگ خانوم.ولی من نمیذارم.
یادم اومد به همین دوست بی منطق خودم که چقدر در طول یک سال به نوشته هاش عادت کرده بودم.و چقدر تندی هاش را به فال نیک می گرفتم و چه خوب نجات یافتم از زهر سخن هاش.
راستی یادم آمد از شما خواسته بودم که به خاطرم آورید در روز بیست و ششم شهریورسالگرد آشنایی ام را با وبلاگ مجید (پنجره ای رو به جامعه) به خودم تبریک بگم.
مجید که برایم گفته رتبه چهارم ورودی دانشگاه شهید بهشتی در مقطع دکترا بوده و.........از دوستانیست که وبلاگش هر هفته به روز میشه و از نظریات روانشناسانی همچون مازلو اریک فرام استفاده میکند و معمولا به دلیل رشته تحصیلی اش که جامعه شناسی است موضوعات اجتماعی را طرح کرده مورد بحث قرار می ده.احتمالا یکی از خوانندگان دائمی وبلاگ من هم هست.در طول یک سال گذشته خیلی راحت هر چیز به ذهنم رسید با مجید مورد بحث قرار دادم و او خیلی مودب و با حوصله با بحث پرداخت و هرگز از یکدیگر نومید نشدیم.انشا الله قرار است ایشان به اتفاق خانواده محترم(همسر ،مادر و دو فرزندشان)مهمان نورزوی سال هشتاد و چهار ما باشند.اگر عید فطر بیایند که بهتر