نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

الان سه هفته میشه که مامان رفته پیش پسراش به کافرستان.و من در دوریش سختم شده.زلزله هه هم تو اقیانوس حالم را به هم ریخته.بخش بیماران روانی و زمستون و ابراش.اینا همه تونستن منو غمگین کنند.فکر کنم واسه همینه که دلم میخواد تنهایی را تجربه کنم.ولی مگه این جناب همسر میذاره؟از تاکستان بازگشت.به سلامت.و تندرست.وقتی داشت میرفت نمیخواستم بهش بگم نگران وضع جاده هام.اونم با اون ماشین قراضه که دستش بود.و قبلا رانندگیش نکرده بود تا با قلق هاش آشنا باشه.چون میدونستم بگم نگرانم تحویل نمیگیره.منم باهاش قهر کردم و گفتم نمیخوام باهات حرف بزنم که بدون مشورت با من برنامه سفر ترتیب میدی.گفت که ماموریتی اداریست.و باعث مسرتش است که انتخاب شده به این ماموریت با ارزش بره.با خودم میگفتم به چه چیزا دلش خوش میشه.ببرندش به کشتنش بدن.اونوقت فکر میکنه تاج افتخار رو سرش گذاشته اند.اینقدر مسئولیت ناشناسند که ماشین تمیز و مرتب نداده اند.ولی گفتم حرف بزنم فکر میکنه میخوام لله بازی در بیارم این بود که مطلقا سکوت اختیار کردم و شام روز پنجشنبه را هم نپختم.با پسراش رفتند رستوران و گود بای پارتی.حالا که به خیر برگشت احساس آرامش بیشتری می کنم

از چهارشنبه گفته بود به قزوین و تاکستان ماموریت داره.با همکاران کارخانه شان.روز پنج شنبه با خودم می اندیشیدم چه راحت قبول میکنه!.چون تو خونه هیچ دغدغه ایی نداره.خیلی لجم گرفت.و به این همه احساس آزاد بودنش غبطه خوردم.خیلی دلم میخواست یه جوری احساس بد مثل من داشته باشه.ولی نمی دونستم چگونه میشه حرصش داد.از اینکه تو زندگی همیشه سنگ زیرین آسیا بوده ام لجم میگیره.جالب بود  که داشت با دمش گردو میشکست.حالا که دو روزه ندیدمش احساس میکنم زندگی بدون اون چه جالبه!.عین دوران تجرد که راحت بودم.گرچه دلم نمیخواد ازش طلاق بگیرم و یا زبونم لال  بمیره ولی کاش می شد بدون او باشم.ولی پسراش از دوریش دلتنگند.خوبه به روی مبارک نمیارن.کاش می شد گاهی هم یک تنهایی بزرگ یک ماهه می داشتم تا ببینم واقعا تحمل میشه کرد؟خدایا چقدر تنها بودن و بی توجه به اطراف زندگی کردن(نداشتن مسئولیت) خوش میگذره!.کاش مسافرتت یک هفته طول بکشد تا من یک هفته تو هوای آزاد تنفس کنم.

میخوام غذا درست کنم.دست و دلم به کار نمیره.از بس از کانال های مختلف اخبار زلزله نه ریشتری اقیانوس را پیگیری کردم پسر کوچولویم را نیز افسرده کردم.رفته روزنامه جام جم را هم آورده گذاشته کنارم میگه اینم بخون و اشک بریز.یادم افتاد به اجساد زلزله بم که برای خاک سپاریشان دچار مشکل بودیم.و الان اینهمه جسد.دلم می سوزه برای ساحل نشینان.برای مسافران اون قطار که هزار نفر بودند و برای اونها که هنوز رو آب به تخته پاره ایی چنگ انداخته اند و گرسنه و تشنه اند.
چگونه به یک لحظه همه چیز کن فیکون میشه ها!

پس در سالروز زلزله پارسال زلزله ایی دیگر به وقوع پیوست.ضرب المثل سال به سال دریغ از پارسال را بیاد می آورد.هر دم ازین باغ بری می رسد تازه تر از تازه تری می رسد عجب

پارسال چند بار از بم نوشتم.
مثل این:
(((((((به همسرم گفتم طاقت ماندن در اینجا ندارم .می خواهم به بم بروم.گفت تو خودت حال خوشی نداری بر تو واجب نیست .آنجا ممکن است باعث دردسر کمک رسانان بشوی .عصبانی شدم گفتم: نمی خواهم به حال من رقت آوری.اینگونه شاید می خواهی بگویی که  از تو برای رفتن باید اجازه  بگیرم .از همه این اجازه گرفتن ها درین مواقع  اضطراری متنفرم .آرام گفت :میدانی؟ چه بسیارند کسانی که آنها نیز چون تو ناراحت و غمگین اند؟.اگر تو امید داری که کاری می دانی آنان این امید را نیز ندارند. بیا به فکر دل دردمند آنان نیز باش و بنویس که درین مواقع آن باز ماندگان چه کنند؟ که احساس گناه باز مانده نداشته باشند؟. بیا بر دل همه ایرانیان که نه ،جهانیان مرهم باش. که چگونه براین غم فائق آیند .بیا تا با هم و در کنار هم ،همگی، همدیگر را دریابیم .بیا با هم یک صدا بگرییم .و دست در دستان هم نهیم . برای آبادی بم بکوشیم)))))))
و دوستانی جواب دادند.پارسال به واسطه زلزله بم آدمایی را شناختم و به مهربانی شان پی بردم.پارسال اگر بچه های وبلاگ نویس را نداشتم که با هام اشک بریزند قطعا دیوانه شده بودم.ما وبلاگ نویس ها با هم گریستیم ولی با هم بم نرفتیم.با هم از بم مینوشتیم بدون اینکه با هم برنامه ریزی کرده باشیم و قرار گذاشته باشیم هر کدام از چه چیز بم بنویسیم.ما می ترسیم با هم ملاقات کنیم و جلسه بگذاریم و یه سازمان غیر رسمی تشکیل بدیم.ما نگران قضاوت مردم اسارت خودمان و شناخته شدنیم.ولی با همین وجود مرهمی بودیم بر دلهای ریش یکدیگر .اینجا میخواهم بگویم فقط کسانی در بم نمردند بلکه مردم سراسر ایران نه دنیا در غمی سوختند .غم ندانم کاری برای کمک به زلزله زدگان.اگر نبود ترس و هراس زلزله تهران شاید سوگواری ها طولانی تر شده بود همه منتظر بودند ببینند در تهران فاجعه چگونه خودش را نشان خواهد داد .میگم نکنه بمی های بیچاره بلا گردون تهرانی ها شدند؟خدایا اگر در تهران زلزله شود ما ایرانی ها چه خواهیم کرد؟آیا همان گونه که سالی بر بم گذشت و ویرالنی همچنان ماند ایران دیگر کمر راست نخواهد کرد؟خدایا کاش تو قبول کنی فریاد یا رباه ما را بشنوی.خدایا مصیبت بر ما بس است.تو خود میدانی ما در زندگی مختصر خود همچنان خر به گل مانده ایم هر دم ازین باغ بری می رسد.ما را دریاب.تو خودت از بی طاقتی ما آگاهی.چگونه می پسندی که.......؟
چه فایده گفتن اینها؟