نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

امسال قرار شده کارشناسان ادارات دولتی را ارزشیابی کیفی کنند و میزان حقوق و دستمزد ها بر اساس معیار های کیفی باشد.اینجوری برای ارزشیابی کردن مدیران دچار مشکل می شوند چرا؟چون باید دقیق و با توجه عمل کنند.گرچه عادلانه تر است که ارزشیابی کیفی باشد و نه کمی .
ما مجبوریم یک یاد داشت روزانه در اختیار هر کدام از کارکنان مجموعه خود قرار دهیم تا خودشان به حساب روزانه خود رسیدگی کرده در پایان سال گزارش کار های خود را بدهند .اینگونه همه افراد خودشان متوجه می شوند که روزی که بر آنان گذشته است مفید بوده اند یا خیر و چنانچه از نظر مدیرشان (که انتظار میرود منصف و دارای سعه صدر و صفت تغافل و تسامح باشد)نیز تایید بگیرند آنها در پایان سال سهم عادلانه ای از بودجه مملکت را به خود اختصاص خواهند داد.چه بسیارند افرادی که کار های کوچک خود را با شاخ و برگ بزرگ جلوه می دهند و وچه کم اند افرادی که سعی میکنند کارهای بزرگ و نیک خود را کوچک جلوه دهند مبادا حق دیگران به داخل اموال شان راه یابد.سطح وسیعی از کارکنان هم هرگز نمی توانند دست به محاسبات شخصا بزنند و تر جیح میدهند از دید مدیران بلا فصل خود مورد ارزیابی عملکرد قرار گیرند.تا چه حد این روش ارزیابی کارکنان موفق خواهد بود آینده نشان خواهد داد.

روز بعد عاشوراست.سینه زنی تموم شد.تعطیلی تموم شد.روز نو آغاز کردیم.فردای روزی که حسین به تیغ جفا کشته شده.چند بار روز های بعد از فاجعه را شروع کردیم؟چه احساسی داشتیم؟روز های بعد غم بعد ادوه؟زندگی را از سر گرفتن آسان بوده؟گویا گل آدم را با غم سرشته اند.حالا کم کم خموده و افسرده می شویم.ولی می شود؟با غمگینی زندگی کرد؟
چقدر غم خوردن را تقبیح کرده ایم؟چقدر غم خوردن را برای مجازات خود به کار گرفته ایم؟احساس گناه باز مانده را شنیده اید؟مختار ثقفی نیز احساس گناه بازمانده داشت .به همین دلیل به خونخواهی حسین برخاست تا کشندگان حسین را........آیا تنها جماعت ایرانی همواره با غم و اندوه خود را مجازات میکنند؟چرا سعی میکنیم غم را زنده نگاه داریم؟چرا باید سوگواری سالیانه مان را که رفتاری سمبولیک است برای اجتناب از تکرار تاریخ  به کل روز های سال تعمیم (سرایت) دهیم؟چه کسی میتواند از آن بهره برداری کند؟شما کلمه غم را به فارسی در اینترنت سایت گوگل سرچ کنید تا موارد تکرار آن را برایتان بگوید .

روز تاسوعاست.من باید بعد از خوردن صبحانه آش شله زرد بپزم.تا دلش آروم بگیره که نذرش را ادا کرده.کی؟همسر برادرم که مبتلای به ام اس هست.بچه اش شش ساله است .وقتی دختر هشت ماهه اش را در بغل نگاه داشته بود بناگاه زانو هاش خم شد و به زمین خورد و فرزندش از بغلش رو زمین پرت شد و خودش ولوی زمین .همسرش خونه نبود و همسایه طبقه بالا از شنیدن گریه بی امان بچه و ناله های او خودش را با بالینش رسانده بود و تا اوضاع را اینگونه دیده بود برادرم را خبر کرده بود .تلفن خونه من زنگ زد برادرم بود .هق هق اشک امانش را بریده بود .میگفت خودت را به خونه من برسون و بچه ام را دریاب .نزد همسایه طبقه بالاست .من بیمارستانم.همسرم را چه شده.تو اون لحظه قلبم فرو ریخته بود .و..........
نمیدانم زن برادرم واسه چه نیت قلبی نذر کرده تاسوعای حسینی شله زرد بپزه خودش میگه نذر کرده ام فلج پاهام از بین بره .ولی خودش نمیتونه آش را هم بزنه.این سومین سال هست که من آش اونو واسش میپزم.جالبه سر دیگ نذری میگم یا امام حسین .من واسه خواسته های خودم آش نذر نمی کنم حالا چرا باید........؟بعد میگم خب پس دعا های مرا نیز بشنو.اونجا میخوام واسه دوستان اینترنتی ام دعا کنم چون اونا فید بکش را به من باز میگردانند پس وعده یاد ما و شما سر دیگ آش نذری.

به من زنگ زده میگه  : مبارک.میگم : چی چی؟میگه : تولدتان.میگم  : آهان اصلا یادم نبود تولدم بوده.از بس برام مهم نبوده.میگم : ولی عجب سورپریزی بودا!میگم: تو از کجا میدونی پارسال هم برام ای میل زده بودی میگه از خودتون پرسیدم اون روز هم گفتی مگه اهمیتی داره.میگم راست میگی عجب جالبی ها!دیشب داشتیم با همسرم از خونه مادرش بر می گشتیم گفتم خلاصه اگه بخوای از حالا کادو را بخری همین الان حاضرم بریم بپسندم ها.میخنده میگه نه نشد قرار نیس تو به یادم بیاری الان بریم سوگواری ایام شهادت امام حسین(ع)بعد فردا وقتی اومدم خونه اونوقت می بینی که لازم نبود یاد آوری کنی.میخندم میگم مثل همیشه.خوبه من خیلی اهمییت نمیدم و برام بازیگوشیه وگرنه.........
خدا بیامرزد معصومه خانوم پیرزن همسایه مون را که در عین غربت پریشب مرده و تا امروز صبح کسی مطلع نشده امروز همه پیرزن و پیر مردای کوچه مون به خاطر غربت پیر ها گریه میکردند

دانشجوی دختر از جذابیت خاصی برخورداره.یه جورایی هم کلاس پسرش بهش دلبستگی پیدا کرده.ولی در کشمکش روحی به سر می بره بهش ابراز کنه یا نه.من نمیخوام تو امور خصوصی دانشجویان مداخله کنم.کم درد سر ندارم که واسه خودم دردسری جدید تدارک ببینم.متوجه بر خورد ها شون میشم ولی خودم را به نافهمی میزنم.می شنوم که داره به دوستش میگه:اون باید حد خودش را بشناسه.نمیدونم چی باعث شده به خودش جسارت بده و خودشو در حد من بدونه که در مخیله اش عبور کنه میتونه به من پیشنهاد بده.فکرم را مشغول میکنه.که آدما چطور باید حد خودشان را بشناسند جز با تجربه کردن.وقتی به شما میگن پاتو اندازه گلیمت دراز کن هی با خودت فکر میکنی گلیمم چقدر حدشه؟اگر کم ببینیش میگن اعتماد به نفست کمه.اگه زیاد ببینیش میگن حدت را نشناختی.اگر کم ببینی و بهت بگن میتونستی بیشتر ازین ببینی پشیمون میشی چرا نتونستی حدس بزنی.به نظر من آدما خوبه به هم فید بک هایی صحیح بدهند.ولی به شرطی که آدما مقیاس هایی دقیق داشته باشند.کاش با سواد تر بودیم.کاش دلبستگی هامون وابستگی هامون کمتر بود کاش سنگ محک مون گرد و غبار نگرفته بود.منکه همیشه زندگیم از بس مراقبت کردم مبادا خطا کنم از انجام هر عملی بازماندم.وقتی سلامت ام را می بینند میگن خوش به حالت.ولی قیمتی را که انسان می پردازه تا......کسی نمیتونه متوجه بشه