نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

هویت


آقای دکتر به طوری کلی چه عواملی باعث می‏شود برخی از انسان‏ها به ریاکاری روی بیاورند و سعی در نشان دادن ماهیتی غیر واقعی از خود داشته باشند؟

به جنبه اجتماعی آن هم اشاره می‏کنید؟

در حقیقت همان بحث تعارض فرهنگی – اجتماعی می‏باشد.

 وقتی در جامعه‏ای بین این دو تعارض وجود داشته باشد‏ افراد بلاتکلیف خواهند بود.‏

زمانی که تکلیف بعضی از موضوعات روشن نباشد

 یا به خوبی تبیین نشده باشد

 قاعدتا افراد به دنبال راه حلی می‏گردند تا این تعارض را حل کنند

و بعضی افراد سودجو از خلا ناشی از این تعارض استفاده می‏کنند

 و نقش بازی می‏کنند،

 و دچار ریاکاری می‏شوند.‏


باعث می‏شود که افراد میدانی برای ریاکاری پیدا نکنند.‏

در یک نظام ارزشی درهم و تعریف نشده، افراد به راحتی می‏توانند ریاکار باشند.‏


می‏توانید یک مثال در این مورد بزنید؟
بله، مثلا در جامعه ما ممکن است حد حجاب به خوبی روشن نشده باشد.

خود این مسئله باعث می‏شود که هر کس برداشت متفاوتی از این موضوع داشته باشد

و فرد برای آسیب ندیدن موقعیت و جایگاه خود و یا جلوگیری از متضرر شدن، از ریاکاری استفاده کند

 و دچار دورویی شود

 و در خلوت خود به گونه دیگری رفتار کند

و این دوگانگی تعارض ایجاد می‏کند.‏


وقتی مردم جامعه در وضعیت تعارضی به سر ببرند،‏ چون تکلیف افراد مشخص نیست‏

 و افراد دقیقا نمی‏دانند چه چیزهایی ارزش محسوب می‏شوند

 و چه چیزهایی ضد ارزش هستند، حدود رفتار خود را نمی‏دانند.‏

 بنابراین به گونه ای رفتار می‏کنند که دیگران آن را تایید می‏کنند

 و به درست به همین خاطر به سمت ارزش‏های دیگران می‏روند

 و دچار بحران هویت می‏شوند

 و از خود واقعی‏شان فاصله می‏گیرند.‏ 

بله، البته.

 در بعضی موارد افراد برای این که موقعیت اجتماعی خودشان را بالا ببرند، در موقعیت‏های مختلف چهره های مختلفی از خود نشان می‏دهند

و بر طبق نیاز ،از چهره‏های مختلفی استفاده می‏کنند

 و از
برای از بین بردن ریاکاری می‏بایست بر روی دو جنبه فردی و اجتماعی آن کار کنیم.‏

 ابتدا باید فرد را نسبت به توانایی‏های خودش هشیار کنیم و تصور مطلوب فرد از خود و یا به عبارتی اعتماد به نفس او را بالا ببریم‏

 و از سوی دیگر در زمینه اجتماعی به «مهندسی فرهنگی» بپردازیم

 و «نظام فرهنگی و اجتماعی» جامعه را ،به صورت صریح تعریف کنیم.‏ افراد جامعه می‏بایست دقیقا با موقعیت خودشان آشنا شوند

 و آن را بپذیرند.‏

 اگر این اتفاق بیافتد ریاکاری نیز کاهش می‏یابد.‏

وقتی برخی رفتارها با اهداف سودجویانه صورت ‏گیرد

و فرد برای کسب منافع بیشتر، همرنگ دیگران شود

 و در این راه از ارزش‏های جامعه نردبان بسازد

 و در واقع این ارزش‏ها را به سمت بی‏ارزش شدن سوق دهد،

 بدترین نوع ریاکاری اتفاق می‏افتد،

 زیرا ارزش‏های اصلی یک جامعه را ،دستخوش منافع سودجویانه

و جامعه را نسبت به آنها بدبین کرده ‏است.


با توجه به این که ریاکاری نوعی بحران هویت است

و بحران هویت نیز باعث اختلال در سلامت روان افراد می‏شود،

 و از آن‏جا که جامعه نیز جدای از افراد نیست،

 باید بگویم که این نوع ریاکاری‏ها به سلامت روان جامعه ،آسیب‏های زیادی وارد می‏کند.

 به بیان دیگر وقتی افراد، هویت کاذب و استیجاری به خود می‏گیرند، در یک التهاب به سر می‏برند و نوعی ناامنی روانی و دلهره را احساس می‏کنند و این ناامنی و دلهره قطعا به سلامت روان آنها آسیب می‏رساند.‏

 که می‏تواند تعارضات موجود در زمینه‏های مختلف فرهنگی و اجتماعی را کاهش دهد.

 خانواده‏ها، رسانه‏ها و صدا و سیما باید تا حد ممکن

مسائل تربیتی، فرهنگی و اجتماعی مختلف را تبیین کنند

 و آنها را برای افراد به شکل قابل قبولی در آورند‏

 و اگر در مواردی اختلاف نظری وجود دارد

باید به بحث و بررسی گذاشته شود.‏

 هر چقدر افراد هم سلیقه‏تر

 و هم فکرتر

 باشند‏ میزان دورویی و ریاکاری نیز کاهش می‏یابد.‏
صدا و سیما نیز با طرح موضوعات مختلف در برنامه‏های گوناگونی که پخش می‏شوند

و با مشارکت دادن مردم و مسئولان

 در چنین بحث‏هایی

سعی در نزدیکی آرا

 و ایجاد همدلی و همگرایی بیشتر در جامعه دارد

که در این‏صورت زمینه‏های ریاکاری نیز کمتر خواهد شد.

 واگرایی در موضوعات مختلف باعث دوگانگی و دورویی می‏شود

 و باعث افزایش ریاکاری خواهد شد.‏
 

با دکتر رضا پورحسین، عضو هیات علمی دانشگاه تهران به گفت‏و‏گو نشسته‏ایم

گفتم اگر این قصه را جایی بخونید چه نقاشی هایی میکشید ؟

یه نامه بنویس برایش و ازش درخواستت را بکن

هر ساله تعداد زیادی دانش آموز کلاس چهارم دبستان دخترانه محله ما یه نامه مینویسند برای...که بیا و وقتی آمدی چنین و چنان کن

.معلم ها اینجوری به خواسته های بچه ها پی می برند و به پدر و مادراشون اطلاع میدن که نیاز دختر شما چیه و اگر متمایلی کمکی به بچه ات بکنی چنین کن.به این نامه نگاری میگن تخلیه اطلاعاتی بچه ها(تخلیه هیجانی)

گاهی اوقات میگن :؛؛بگو اگر مامان بودی کدام کارها که مامانت بلد نیست بلد بودی با بچه هات بکنی؟؛

 و؛؛ کدام کارهایی که مامانت انجام میده و تو نمی پسندی انجام نمی دادی؟؛؛

یکی از دخترا نوشته بود من اگر مامان بودم هیچ وقت با بابا دعوا نمی کردم

 در حالیکه بچه هام باباشون را دوست داشتند

 اول از بچه هام اجازه میگرفتم

 اگر اونا اجازه می دادند با پدرشون دعوا میکردم

آخه میدونید خانوم ؟مامان  من بر سر هر بهانه ای به سر بابامون داد می زنه ومیگه گنده بک ،لندهور ،بی خاصیت

مگه بابای ما فقط شوهر اونه؟ که هر کار دلش میخواد میکنه؟

من و داداشم و خواهرم هر سه اتفاق نظر داریم که بابامون خیلی هم نازه

 و دوستش هم داریم

و دلمون نمیخواد بابامون خموده بشه بره یه گوشه ای تو خونه کز بکنه

یه تلفن از بهزیستی اصفهان اعلام شده 123 تا اگر بچه های اصفهانی با خانواده هایی که بد سر پرست هستند مواجه شدند بهش زنگ بزنند و تقاضای کمک کنند

 این تلفن امکان اینو داره که به محلی که تلفن از اونجا متصل شده رجوع کنند و کوچولو را از شرایط بدی که دراون گرفتار شده نجات دهند

 یه دختر کوچولو که خودش را دوازده ساله معرفی میکنه زنگ زده به مرکز صد و بیست و سه و

گفته :آقا سلام.

به داد بابای من برسید

 مادرم با بابام رفتار زشتی داره که من و خواهر برادرم تحمل نداریم.

هرگاه بابام میاد خونه مامان با ملاقه و ماهیتابه دسته دار آشپزخونه بابا را می زنه

و فریاد بر سرش میکشه

و میگه بی عرضه

شما به من بگین پس بابای ما کی باید آرام و راحت باشه؟تا ما بتونیم دور و برش جیک و ویک کنیم

و بهش بگیم خیلی دوستش داریم؟ 

این نامه را هم از مریم بخونید 

الان درست یه ساله که از تو دورم . نمی دونی چقدر برام سخته دوریت . راسته

که میگن دخترا باباییند و خیلی اونا رو دوست دارن . بابایی فکر نمی کردم که اینقدر زود  تنهام بذاری و

بری . هر روز غروب به امید اینکه برگردی از پنجره به بیرون خیره میشم اما فقط سکوت که جواب منو

میده......

ما آدما وقتی چیزای با ارزش داریم قدرشو نمی دونیم اما وقتی که رفتند و دیگه نمی تونیم به دستشون

بیاریم می فهمیم که با ارزش بودن و باید ازشون مراقبت می کردیم.....

دوستای مهربونم ، تصمیم گرفتم یه خورده درمورد بابام واستون بنویسم . بابای من جانباز شیمیایی بود

 و در طول این مدت که با ما بود درد زیادی رو تحمل کرد . من تا قبل از اینکه بابام شیمی درمانی کنه

نمی دونستم بیماریش چیه ؟ آخه اصلا خونه چیزی نمی گفت و حرفی راجع به بیماریش نمی زد تا اینکه

 یه روز وقتی جواب عکس و آزمایش اومد و خوندم ، فهمیدم که بابام با چه بیماری سختی دست و پنجه

نرم می کنه . بعد از اون بود که شبا خوابم نمی برد و دنیا برام تاریک شده بود . اصلا باورم نمی شد که

بابام به زودی قراره از پیشم بره و تو این دنیای لعنتی که دل همه ی آدماش از سنگ تنهام بذاره . وقتی

شبای ماه رمضون می رفتم مسجد از خدا می خواستم که بابام زودتر خوب بشه اما غافل از اینکه یه روز

 مونده تا از ماه رمضون خداحافظی کنیم باید از بابام خداحافظی می کردم . به خدا خیلی برام سخت

بود . هیچ وقت آخرین سحر که با بابام بیدار شدم یادم نمیره ،آخرین نگاه خسته ی بابام یادم نمیره ،

 نوزده روز بیشتر از ماه مهر نگذشته بود که بابام بار سفرشو بست و رفت .....

 

بعد از تو.......اغی از من نگرفت

 

یه عالمه دوست دارم که .....

میگن تو طرفدار خانومایی.میگن تو نسبت به خانوما تعهد داری نمی دونم راست و درست است یانه ولی سعی میکنم همه آدمای وبلاگیست را اعم از زن و مرد پیر و جوون شهری و روستایی تحصیل کرده و منهای درس و مشق و کتاب ولی بامعرفت را دوست داشته باشم مث هم. 

همدم تنهایی را هم مثل نازمنگولا و خانم ماریا و....و....دوست دارم

شرح آخرین دیدار با دانشجویان بخش

این گروه دانشجو هم ده روز با من تو بخش روان روز ها را با سختی و به کندی پشت سر گذاشتند تا روز موعود امتحان بخش فرا رسید و ما با هم مرور کردیم آنچه را در بخش بر ما گذشته بود 

امتحان کردن من این دفعه جالب شده بود بیماری را که قبلا با هاش صحبت کرده بودند می آوردند من ازش اجازه می گرفتم که تو جلسه صحبت شون بمونم و دانشجو میگفت اگر شما موافق باشی خانم مربی من یک بار آنچه را با هم گفتگو کرده ایم بشنوند و جالب اینکه هیچ بیمار مخالفت نکرد جز یک بیمار که فوق لیسانس فرانسه داشت و از من بیشتر خوشش آمده بود و گفت دوست دارم با مربی تان تنهایی بدون شمای دانشجو صحبت کنم. 

روز پر مشغله ایی بود برای من و دانشجو ها هم که امتحان داشتند عصر همون روز توانستند در فاصله امتحان دادن دیگران درس بخوانند فقط نمی دانم چرا با موبایل ها آهنگ نیز گوش می کردند این جوانان امروزه را چه شده؟باعث تاسف منه. 

چون از صبح سحر دیروز کلی مطلب نوشته و سیو در لب تاپ کرده بودم در نتیجه خالی الذهن بودم و با بیماران و دانشجویان چه در جلسات خصوصی شان چه در جلسه عمومی پ  ایان روز حرفایی مفید رد و بدل کردیم و درس هایی که دیگر در زندگیشان تکرار نمی شود.روز آخر روز هدایت و راهنمایی دانشجو ها هم بود .از اونا قول هایی گرفتم.به اونا سفارش هایی کردم.و با هم پیمان هایی بستیم.جالب بود اگر می شد می نوشتم ولی مثل آب دریا را در کوزه کردن است نمی گنجد اینجا

اینهمه آشفته حالی اینهمه نازک خیالی از تو دارم از تو دارم 

اومده خونه و چون خسته هست دنبال یکی میگرده مورد ایراد قرار دهد 

پسر هفده ساله ای که تا چند روز آینده پاش را میذاره تو سن هجده فعلا بهترین مورد است میگه بگو ببینم چقدر برای کنکور خودتو آماده کردی؟ 

و من بر آشفته میشم که سپر بلا کردن او باعث میشه کار آیی اش را از دست دهد 

ولی چاره نمی بینم مگر سکوت 

و میوه بیارم 

و با فرزندم به هم نگاه کنیم و 

شرایط بدیه 

اگر نبود اینهمه آشفته حالی اگر نبود اینهمه نازک خیالی 

...پسری که تا الان منتظر دیدنش بود کنج خلوت اتاقش و آهنگش را انتخاب می کنه