نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

 

دارم غر غر می کنم.

حوصله ام سر رفته.

بدنم درد میکنه.

میخوام حالم خوب باشه و فراموش کنم تن هم دارم.

میخوام پرواز کنم اون بالا ها.

از نشستن رو زمین مث مرغ خانگی خسته شده ام.

از دانشجوها دور افتادم.

میترسم پریدن فراموشم بشه.

دوست ندارم مث روباه شل باشم.

   صبرم تموم شده.

           میخوام سالم باشم.

بیقرار شده ام.

خوشا به حال تان طوطی هایی که تو باغ ها آزادانه از درختی به درخت دیگر می پرید.

برای من چاره ای بیندیشید که اسیر قفس تنگ این بازرگانیم که طوطی سخنگو میخواد.

از اینکه فکر کنند تمارض میکنم بدم میاد.

خیالم ناراحته.

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

شکر خدا که

 

روز خوبیه امروز.آرامش خاصی بر خانه ما حکمفرماست

خدا را شکر از اون آرامش های قبل از طوفان نیست

همه خوب رفتار میکنند

همه چیز سر جای خودشه

این چن روز استراحت کسالت را از من دور کرده

خواب هایی که میبینم هم در سرعت بهبودیم نقش داره

همکاران دوستان حضورا تلفنی حتی تو خواب عیادتم اومدن

بیشتر از همه تقلای همسرم در حاکم کردن فضای آرامش دلداریم داده

مامان میگه پدرتان به این خوبی رفتار نمی کرد قدر همسرت را بدون

مطمئنم قاصرم از جبران لطف هاش

بچه ها که عینهو پرستارا مامان شون را مراقبت مادرانه میکنند

از همه شما ها که قبل و بعد از بیماری اظهار لطف کردید ممنون

سالگرد باز گشت از سفر حج

 

دو سال پیش در چنین روزی از سفر عمره بازگشتم

تا به امروز نتوانسته ام یه نخواسته ام درباره اش حرفی بزنم ولی امروز با یادآوری آن روز به خودم امید میدم باردیگر راهی شوم

بادمجان چی؟نه نگو لطف خدا شامل حال من شد

این جون عجب شیرینه

 

 واسه همین سعدی علیه الرحمه میفرماید:

 میازار موری که دانه کش است

که جان دارد و جان شیرین خوش است

جا تون خالی وقتی از بیهوشی دراومد م و چشمم افتاد به ساعت دیواری که دوازده و چهل و پنج دقیقه را نشون میداد از خوشحالی رفتم تو ابرهای آسمون ،لبخندی بر لبانم نقش بست و پلک ها را بر هم گذاشتم و خوابیدم.

گرچه ماسک اکسیزن رو دماغ و دهنم بود ولی سنگینی نمی کرد.هیشکی بالای سرم نبود فقط می شنیدم تلفن میزنند رضوان ... بهوش اومده میتونید بیایید ببریدش بخش.اینجا شلوغه بیماران جراحی شده زیادند جا کم داریم.

فهمیدم خواب نمی بینم  و به هوشم.حرفای دانشجوهام تو بخش به یادم اومد خانوم واسه تون آیه الکرسی میخونیم  به سلامت فردا که میاییم قبراق و سرحال ببینیم تون .

خانوم دکتر تاج السادات علامه دارای فلو شیپ انکولوزی با مهربانی و لطفش هربار بیش از پیش منو شرمنده میکنه واین دفعه مدیر داخلی بیمارستان هم آشنا در اومده بود خانم جانقربان .

خانم نوری، خانم نجفی ،خانم رفیعی پور ،خانم وجدانی، حانم رکنی .وای که چندتا پرستار مهربون به من لطف و محبت کردند تا احساس خوب داشته باشم.

به بخش که رسیدم رو تخت هفده قرارم دادند و رفتند .

دختر سروناز هم اتاقیم اومد بالا سرم و گفت بهترین؟؟؟؟شوهرتان زنگ زدند گفتم هنوز اتاق عمل هستین .

در این حین خانوم پرستار شیفت عصر خانم صادقی که واقعا لبخند زیبا و مهربانش درمان کننده بود اومد بر بالینم و سرمم را چک کردو......

دیگه بهتر بودم به همسرم زنگ زدم  گفتم :مامان را بیار.

این دفعه مث دفعه قبلی نبود که مادرم نبودند و من غریب بودم.مامان با یه عالمه سور و سات اومد و گریه کرد و بوسید و نوازش کرد.

من خوشحال که نگذاشته بودم از قبل بدونه و نگرانی تحمل کنه در جواب؛؛؛ این چه کاراییه میکنی؟؟؛؛؛ او ،   میخندیدم.

تا اومد عصر بشه من و سروناز هم اتاقیم کلی رفیق شده بودیم و کلی درد دلهاش را گوش داده بودم.

در پست بعدی، از قصه های بخش کلی مطلب مینویسم

ممنون از همه شما دوستان پر محبتی که نگرانم بودید دعا کردید و حالا خوشحال میشین

 

شاید آخرین حرفام با شما باشد

یکشنبه بستری در بیمارستان /عمل جراحی

اگر آمدم که هیچ مثل قبل /موضوع اینه اگر نیامدم چه کنیم؟

گرچه سخته فراموشم نکنید

گرچه تقاضای بیجایی هست دعا کنید

گرچه نخواهید حلال کنید

نمی دونم دست نوشته هامو قبل از اینکه...در آب بریزم؟بسوزانم ؟یه به غریبه ایی هدیه دهم

دیگه به جایی رسیده ام که تسلیمم.هرچه پیش آید خوش آید

ممنون از روزهای خوبی که کنارم بودید