ساعت یک و نیم از خواب بیدار شدم.همسرم و پسرم قرار بود برن تهران.آب را جوش آوردم و فلاکس ها را پر کردم .بساط صبحانه را برای بردن در سبد گذاشتم که ناگهان
چشم تان روز بد نبیند
صدای عربده مردانه از تو کوچه
از پشت پنجره نگاه کردم
بزن بزن جوانان بیکاره
وای خدای من
چه خواهد شد؟
به لطف خدا همسرم و پسرم هنوز درخواب بودن
با خودم میگم این امنیت هست تو شهر؟
چگونه تا صبح تو جاده رانندگی خواهند کرد؟
تا الان وب های متعددی را گردیدم و خواندم
نسیم جنوب سایت جالبیه سر بزنید.بوشهری ها عجب مطالب جالبی اونجا درج می کنند
آیا زنان با
مردان
در خلق و خو ،احساسات،افکار،رفتار ها(اعم از کلامی و غیر کلامی)مشابه اند؟
میگه :
توفیق نصیب شد کنار دست آقای همسر تو ماشین مون بنشینم و هفت کیلومتر رانندگیش را تماشا کنم.
در رانندگیش حرف نیست . ملایم ،با سرعت مطمئنه بدون داشتن مارپیچ عین بچه آدم رانندگی میکنه
ولیکن
حین رانندگی هی برای من صحبت میکنه.از گل کاشتن هاش و شق القمر کردن هاش و...(خالی بندی هایی که....)منم نمیخوام تو ذوقش بزنم هرچند وقت یک بار میگم چه جالب! ،دیگه، نه بابا عج جب(عجب!!!!!)راستی؟
واونم که فکر میکنه من اینقدر هالو ام بادی به غبغب میندازه و میگه بعله .
خیلی دلم میخواد مشتش رو وا بکنم نشونش بدم این قدر ها هم هالو نیستم ولی می بینم قهر میکنه و صم بکم میشه و سر ذوق آوردن مجددش کار حضرت فیله .
هی از کاه کوه میسازه و ....هی تو دلم میگم بذار بهش بگم :ببین غیر من و تو که اینجا کسی نیست منم و تو .ضرورتی نداره بخوای جلوی من خودتو بزرگ و پرقدرت و....نشون بدی.
باز بر تردیدم غلبه می کنم ومیگم رابطه زن و شوهر رابطه پیرهن و تنه جلو من معلق بازی نکنه جلوی کی بکنه؟
این عزیز اینجوری دوست داره حرف بزنه بخوام عوضش کنم دیگه حرف نمی زنه بذار ندونه که ما هم....
تا اینکه هفت کیلومتر راه با شکر پاشی های آقا تموم شد و در حالی که با دمش گردو می شکست وارد خونه خاله خانوم جونش شدیم .
خاله خانوم جون که برق شادی را تو نگاه خواهر زاده اش ناشی از عشق سرشارش به من میدونست میگه عزیز خاله ،خیلی دوستت داره ها.
گفتم خاله جون این جگرمو ببینی خون ازش میچکه ازبس دندون سر جیگر گذاشتم مبادا دهنم وابشه و بهش بگم ...خودتی.
خاله خانوم جونش بهش میگه دوستش داری خاله؟میگه چی؟نشنیدم دوباره بگین.سوآلی از من پرسیدین؟و به من چشمک می زنه.
میگم خاله این پسر خواهر شما همش اخماش تو همه مبادا ما درخواستی داشته باشیم.
و این دیگه منتهای آرزوشه که دیگران فکر کنند خیلی هم گش به فرمان نیس.
تو راه بازگشت دیگه حرفی نداره بزنه ضبط رو روشن میکنه و هر دو در سکوت گوش میکنیم صدایی را که میگه:....
به هم نگاه میکنیم و هردو میخندیم
امروز سمینار دانشجوییه و یکی از دانشجویان شرکت کننده در سمینار به نام زهرا ملکی پوستر تهیه کرده تا یک مورد بیمار اسکیزو فرنی را معرفی کنه.اسم منو به عنوان استاد راهنماش قرار داده.البته روح من خبر نداره که ایشون را راهنمایی کردم که خودم خبر ندارم.ولیکن یادمه تو بخش دانشجوی من بود و من از بیماری اسکیزو فرنی خیلی مطالب گفتم.بعضی دانشجو ها عجب با معرفتن!خودشان همه کار میکنند و ما را هم
باید برم این پوستر نصب شده بر ...نمایشگاه پوستر ها را نگاه کنم.در سمینار دانشجویی موارد نایاب بیماری ها را معرفی میکنند .و دانشجویانی سخنرانی دارند .موس الرضایی یه پسر دانشجوست که هم سخنرانی داره هم پوستر و اگر اجازه میدادند هر پانزده سخنرانی را هم به عهده میگرفت .تو پرستار نادر پسریست این پسر.پر تلاش،کوشا،تحلیلگر و موفق
گزارش این سمینار جوجه های ناز پرستاری را برایتان می آورم
بعضی دانشجویان از من یه سوآلی را همیشه دارند.
خانم اگر جسارت نباشه میشه بگین چگونه با همسرتان آشنا شدید؟
زندگی خانوادگی تون چطوره؟مسلم است جواب دادن به چنین سوآل دانشجویان یعنی از زندگی خصوصی گفتن و برای یک معلم که باید الگو باشد صحیح نیست.ولی اینکه این سوآل برای دانشجویان یا خواننده های وبلاگ مون پیش بیاید عجیب نیست.ما همه کسانی را که می پسندیم از هر لحاظ مورد بررسی قرار میدیم به قول پرسنل پرستاری بیمارستان همه چیزشون را چک می کنیم مبادا به تکیه گاهی سست تکیه کنیم.از آنجا که پاسخ دادن به اینگونه سوآلات بدون اجازه همسرمان صحیح نیست اکثر ماها از پاسخ دادن طفره می رویم ولیکن همیشه تو زندگی سعی کرده ام طوری رفتار کنم که خجل نباشم.
دیروز همسرم داشت به پسرش میگفت این مامانت این جوری(و نشون میداد)رویش را میگرفت مبادا کسی ببیندش.
و پسرم میخنده میگه مامان من هم یه دختری...........ومن میگم هر گردی گردو نیست پسرم.
به دانشجویان میگم این سوآلات جنبه فضولی داره سعی کنید احترام خودتان را نگه دارید و پرسش نکنید ولیکن برای خودم هم چنین سوآلاتی پیش میاد.آیا آدمایی را که می شناسیم ازشون در این باره سوآل کردیم؟و یا تحقیقاتی درباره شون انجام دادیم؟این خیلی مهمه.آدما موقع ازدواج شون چگونه انتخاب کرده اند.و کدامین نوع انتخاب کردن را باید پیروی کنیم؟آیا خود طرحی نو در آندازیم؟مثلا ما یه دوستی داریم که واسه شادی دل مامانش با فرزند خاله اش ازدواج کرده و الان هم هیچ گلایه و شکایتی از همسرش نداره فقط فرزندشان مبتلا به یک بیماری ارثی شده که خودش به شدت رد میکنه.یه دوست ما بنا به مصلحت خانوادگی شون برای رخ دادن یه واقعه که ذائقه خانواده را عوض کنه ازدواج کرده.یه دوست دیگر مان چون میخواسته از گذراندن طرح نیروی انسانی معاف شود و پیش دل مامان جونش بماند به اولین خواستگارش جواب داده.یکی دیگر از دوستان مون به این دلیل ازدواج کرده که اگر بخواد صبر کنه سبک سنگین کنه سد راه خواهر برادران دیگه اش میشه و ممکنه چیزهایی را که میخواد به دست بیاره یه چیزای مهم تر را از دست میده.یه دوست ما به این دلیل ازدواج کرد با مردی پانزده سال مسن تر که دنبال همسر پزشک اونم رئیس دانشگاه می گشت.یکی دیگه چون خواب نما شده بود که چنین مردی فردا برای خواستگاری تو میاد یکی دیگه چون سال ها با پسر عموی جوان خود حرف زده بود و با هم برنامه آینده زندگی شون را ترسیم کرده بودندبه تعداد سر انگشتان دست(اثر انگشت که متفاوته )شکل انتخاب همسر وجود داره
راستی شما چه معیار هایی برای ازدواج تان داشتید؟
و چگونه با همسرتان آشنا شدین؟
اینو بخونید
ادامه مطلب ...
تغییر مودداده ام.ببخشید تغییر خلق منظورمه.
نوسان خلق در طول سال، در طول ماه، در طول هفته، در طول روز و در طی ساعات روز یه چیز طبیعیه.
امروز خوبم
علتش بر من نیز روشن نیست.
وقتی دیروز رفتم مطب خانم دکتر، پیر زن و پیر مردایی را دیدم که علاوه بر بیماری ،فرتوت و ناتوان هم بودند .به خودم هی زدم که؛ خودت را مباز؛ اینا را ببین که شرایطی به مراتب بدتر از تو دارند .برگشتن به خانه همان و کاملا بهبود یافتن همان .
روانم که بهبود یافت جسمم هم تبعیت کرد و
حالا خوبم
شرمنده اگر شما را شریک درد و رنج هایی کردم که احساس میکردم.
دعاهای شما اثر بخشی داشته .مطمئنم دعای خیر بی اثر نیست.
همسر برادرم اومد و سخن هایی رد و بدل شد به جز از مسائل بیماری و ....
بچه ها شیرین زبونی کردند شیطنت برادر زاده ها برام جالب بود.
مامان غذای خوشمزه ایی تدارک دیده بودند که گویا اثر شادی بخش داشته.
امروز با حال مساعد تری از خواب بیدار شدم.امیدوارم از اخبار خوب دور و بر شما را بی نصیب نگذارم