نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

تعجب

مرا بهت و حیرت فرا گرفته که جماعت وبلاگ نویس را چه شده همه ........و خموش
ما ز یاران چشم یاری داشتیم   خود غلط بود آنچه می انگاشتیم
البته امیدوارم فرزندان خوب این آب و خاک در پی کسبی بهتر تر باشند از وبلاگ نویسی و دلم بر ........    شکیباست در آن صورت

بلوغ

داشتم میگفتم که بلوغ جسمانی در دختران و پسرا خیلی زودتر از ازدواج رخ می دهد ..برای ازدواج بلوغ جسمانی و روانی هر دو لازم است و یکی به تنهایی کافی نیست.
نو جوان در دوران بلوغ سخت در تب و تاب است.فقط خودش می داند که چه رنجی را متحمل می شود و از ترس آنکه عجیب جلوه کند مهر سکوت از لب بر نمی دارد.این روز ها حتی محبت و دلسوزی والدین دلش را می زند با همه آنکسان که استقلال اش را به رسمیت نمی شناسند در جنگ و کینه ورزیست.گویا دستگاه راداری دارد که هر آنکس را که قصد مداخله در کارش دارد بشناسد و با او به نوعی مخالفت کند.اگر مطمئن باشد دفترچه یاد داشتت اش به دست کسی نمی افتد در آن از رنج و آلام خود اینگونه می نویسد.:خدای من چرا اینجوری شدم؟نکند عجیب و غریب ام نکند به هیشکی شبیه نیستم همه بفهمن چه حالی دارم؟اگه ارزشی نداشته باشم چی؟چه کنم که بر ارزش ام افزوده شود ؟چگونه حالی اطرافیان کنم که اصلا باک ام نیس؟اگه در آینده ها به جایی نرسم چی میشه؟تکلیف ام چه خواهد شد؟ چرا مرگ سرنوشت ماست.«»

قفل

با سلام
مدتیه تا میام بنویسم یه هو مطالب از یادم می پره.به این حالت در روانشناسی بلوک شدن ذهن میگن.و احتمال میدن که پیام ذهنی قدرتمندی باعث میشه این اتفاق بیفته و خود سانسوری به وجود بیاد ،ترس از قضاوت اطرافیان ترس از لو رفتن، ترس برداشته شدن پرده از مکنونات درون.
به هرحال من مدتیه نومید شدم از خوانندگان پیام ها.و دوباره یه پام ذهنی منو به کنج تنهایی و خلوت فرا می خواند.
دلا خو کن به تنهایی که از تنها(تن ها )بلا خیزد/ سعادت آن کسی دارد که از تنها(تن ها)بپرهیزد
آره از تنوع خواننده ها هایی که نمی شناسم شان.شاید میترسم .از عواقبی که بر ملا کردن اندرونیات ام ممکنه به بار آورد (مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسه)
خلاصه خودم هم نیتونم بفهمم که چرا نوشتن ام فلج شده
شاید پیام ذهنی/تو کز محنت دیگران بی غمی /نشاید که نامت نهند آدمی مانع نوشتن هام میشه .آخه این روزا تو شهر خبرهاییه..
شاید ترس از انگ خوردن که :روباهه به کلاغه گفت پر و بالت سیاه رنگ و قشنگ نیست بالاتر از سیاهی رنگ گر خوش آواز بودی و خوشخوان نبدی بهتر از تو در مرغان زاغ میخواست غار غار کند تا که آوازش آشکار کند لقمه افتاد چون ......
شاید محاسبات عقلانی که آهای تو را چه شده که چراغ به خانه روا را در مسجد می بری.کدام عقل سلیم بر تو می پسندد بودجه خانواده را در اشتراک اینترنت صرف کنی و اوقاتی را کی میتوانی کارهای منزل را به خوبی انجام دهی بدون نیاز به مستخدمی که حقوق دریافت میکند . و و ورزش مناسبی که تو را از شرکت در کلاس های بدن سازی کفایت میکند .نکند که با خود اندیشیده ای آن خزعبلات که می نویسی تو نیکی میکن و در دجله انداز است .نکند در ادراک تو نمی گنجد که تنها زمانی که میتوانی به درگاه خدا دعا کنی که فرزندت در آخرین فرصت ها ...باز هم بلوک شدم.

بلوغ

دیشب تو مهمونی مفصلی که به مناسبت ورود  عمه بزرگه تو خونه مادر بزرگه بر پا شده بود من با .....یه گوشه داشتیم راجع به خصوصیات بلوغ و تبعات اون صحبت می کردیم که بعد مفصل خواهم نوشت شما هم بدونید.