نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

غم پنهانی

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید

چند روز پیش به شما گفتم بهتر است از غم ها و اندوه ها ننویسم چرا که ممکنه دل لطیف جوانها را بیازارم ولی خب وقتی خود جوون ها (امیر براندو/در الو آخر دنیا) از غم هایی پرده بر می دارند چگونه می شود از آن نگفت .و هر که به فراخور توان خود سعی میکند بر زخم او مرهم بگذارد.
دوستی دارم که در سنین زیر شش سالگی مادرش و پدرش از هم جدا شده اند .مدتی را پس از طلاق در خانه مادرش به سر می برد و بعد پدرش به درخانه مادرش می رود برای ملاقات او و به مادرش قول می دهد پس از گردشی در شهر و خریدن لباسی برای او به خانه مادر بر گرداندش ولی...
ولی این بار نوبت پدر بوده تا او را نگه داری کند و به مدرسه برای درس بسپاردش و مادر هم از دیدارش محروم بماند .در سن ۳ا /۱۴ سالگی یکی از بستگان زن پدرش عاشق او می شود و چه بسار به زندگی دل می بندد ولیکن با ظاهر شدن خواستگاری خر پول با تفاوت سنی ۱۲ سال پدرش او را به عقد ازدواج آن مرد پولدار که خانه و حجره و ماشین داشته در می آورد تا اینکه پس از یک سال اشک و آه و داشتن فرزندی ۳ ماهه شوهرش در دریا غرق می شود و دوباره به خانه پدر باز می گردد. گاهی اوقات براش زمزمه میکنم :اگر دردم یکی بودی چه بودی؟اگر غم اندکی بودی چه بودی؟(؛و او می گرید .من خاموش می شوم و او می گوید خواهش میکنم ادامه بده .به اشکهایی که درونم را صفا میده نگاه نکن رقیق ام کن تا بگریم چون ابر در بهاران )
آری او وقتی پسرش ۱۳ ساله شد در تهران دانشجوی فوق لیسانس بود و خانه ای داشت در ساختمان سامان در بلوار کشاورز و ماشین و ثروت خوب تا اینکه دوباره عشق به سراغش آمد پسری فقیر با رتبه کنکور ۷ دانشجوی دانشگاه شریف با ۵ سال سن کمتر از خودش بهش پیشنهاد ازدواج داد .او که درتهران فرزندش را نیازمند حضور مردی در خانه و در رفت و آمد ها دید و از طرفی شیفته نبوغ آن پسر دانشجو شده بود به پیشنهاد ازدواج او پاسخ مثبت داد ولی .....چشم تان روز بد نبیند پس از باردار شدن مجدد خبر دار شد که پسر دانشجو بدون هماهنگی با خانواده اش با او ازدواج کرده و باید فرزند شان را سقط کند مباد ا شوهرش مورد تمسخر فامیل اش قرار گیرد و متهم شود که به خاطر پول با زنی مسن تر از خود ازدواج کرده .به هر سختی بود ۶ ماه صبر کرد و دردسرتان ندهم از ایشان جدا شد و فرزندی را که حاصل این ازدواج بود پس از ۴ ماهه شدن تحویل خانواده همسرش داد .چه اشکها که نمی ریخت .چه ناله ها که نمی کرد و به بخت نامراد خود چه نفرین ها که نمی کرد(؛ باز علی ماند و حوض اش؛).درس اش را در تهران تمام کرد و به تدریس در دانشگاه مشغول شد.بار دیگر پسر خاله اولین همسرش توانست با میزان متنابهی مال و ثروت نظرش را به خود جلب کند تا بتواند آرامشی را که در زندگی هرگز نداشته تجربه کند .آری او نیز قبلا ازدواج نکرده بود و به این خانم که زیباست و تحصیل کرده و ثروتمند دل باخت و قول داد او را خوشبخت کند به علاوه فرزندش را که نوه خاله خودش نیز بود به فرزندی بپذیرد و خوشبخت اش کند.
حالا همسر اوست و مورد پرستش شوهرش.به قدری در زندگیش عزیز است که نگو.پسرش را که اکنون ۲۸ ساله است با خانواده ایی ثروتمند پیوند داده و عروس بیست و سه ساله اش مهندس کشاورزی است .ولی هنوز لحظاتی را به کنار من می آید تا برایش زمزمه ای سوزناک کنم و او بگید جوانی از دست رفته اش همه در اندوه گذشته ولیکن به هر ضرب و زوری بوده گردن اش را شق نگاه داشته .البته از معجزه پول هاش غافل نباشیم و از فرهنگ غنی برادران اش که همواره به خواهر یک دانه خود دلداری داده اند پدرش در سال ۳ ۶و مادرش در سال ۶۵ دیار فانی را رها کردند و او را در اوج نیاز به همدل و یاور تنها گذاشتند.
بارها وقتی میگرید به او میگویم خودت میدونی وقتی غمگینی چشات قشنگه به دروغ با حلقه ای از اشک تزیین اش میکنی.
دست بردار ازین لوس بازیها. ........وبزن بر طبل بیعاری که آن هم عالمی دارد.
برو از کنار من که :..........افسرده دل افسرده کند انجمنی را.
و برایش قصه خلقت آدم را تعریف میکنم که تو کتاب قصه کودکان خوندم.
(٫٫روزی که خداوند تصمیم گرفت گل انسان را سرشته کند به ابر غم دستور داد ۴۰ شبانه روز بر این خاک ببار و به ابر شادی پس از آن اذن داد که ساعتی ببارد.٫٫)
پس در عجب نباش اگر زندگیت غم های فراوان به تو بچشاند.
سفارش من به اوست که:
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم جهان را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و یاران به هم سازیم و بنیادش بر اندازیم
و یا
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ هفت رنگ ات می شود هفتاد رنگ

دیداری پس از ۶ سال دوری

سلام
چقدر از دیدن آدما خوشم میاد اگر...........پس از پایان دیدنی ها نشنوم بگویند: چه پر مدعا بود!چقدر حرف میزد!چگونه به خودش اجازه میداد وقت ما را تلف کنه!چقدر پر گویی کرد!
دیروز قرار بود برای دیدن پسر عموی جناب همسر که از انگلیس به ایران بازگشته بود به خانه حاج عمو برویم.به علاوه عمو جان هم به اتفاق همسرشان از مکه بازگشته بود و  وقت مناسبی بود که به دو هدف یک تیر می زدیم.خلاصه سر ساعت ۹ بود که به خانه عمو جان وارد شدیم اونها که از روز قبل اطلاع داشتند ما قبل از ظهر به دیدارشان می رویم ابدا به خود زحمت نداده بودند که رختخواب ها را از کف حیاط خانه جمع کنند .از بین رختخواب های پهن شده ما را به اتاق پذیرایی راهنمایی کردند و  وقتی آنجا نشستیم با بمبارانی از میوه و شربت و چای و شیرینی و ....مواجه شدیم که توسط نوه های حاج عمو یکی یکی از راه می رسیدند.
پسر عمو ها همدیگه را غرق بوسه کردند و زن عمو زنگ زدند دخترا    و داماد ها و نوه های کوچیک و بزرگ همه آمدند و مشغول به تعریف کردن و تمجید از شکل و قیافه و قد وبالا و میزان موفقیت در تحصیل همدیگر شدند بعد هم نگاهی به من کردند که ای خانم!ما یه روز روزگاری که شما عروس خانم ها را نداشتیم کلی با همدیگر برو بیا داشتیم و خاطراتی خوب از اون روزا به جا مونده.این بچه ها کلی تو سر و کله همدیگه زدند تا بزرگ شدند وبارها پدر و مادراشون را با هم جنگ انداخته اند.
حالا مگه این ها از صحبت کردن سیر میشدند؟!                  گل می گفتند و گل می شنفتند
خلاصه نشان به اون نشان  ما تا ساعت ۱۲ مهمان خانه عمو بودیم و به دلیل دعوتی که از ایشون به عمل آمده بود که به خانه پدر خانم شان  بروند خود را ملزم به ترک  آنجا نمودیم.خدا روز بد نصیب تان نکند .تا پای ما به داخل ماشین رسید گله ها شروع شد.
مادر همسرم که فکر میکرد جلو من جلوه خوبی نداشته که اونهایی که ما را به خانه خود فراخوانده اند حیاط را آب و جارو نکرده باشند .سر راه دم راهی نچیده باشند بچه ها به دست بوس نیامده باشند و بدتر از همه ما را برای ناهار به ماندن دعوت نکرده باشند کلی بد و بی راه گفت.
موضوع ازین قرار بود که مادر همسرم به پسرشان(همسر من )زنگ زدند که :پسرم ......پسر عمویت محمد با همسرش و سه تا بچه اش از انگلیس آمده و چون الان مدتی هست او را ندیده اید بهتر ه قسمتی از  روز تعطیل خودتان را برای دیدت او اختصاص دهید.به علاوه عمو و زن عمو هم از مکه بازگشته اند. و به علاوه خاله جان تان هم امروز فردا قراره از مکه بازگردد و باید برای پیشباز اونها هم تو خونه شون باشیم.
خب من و همسرم خودمون را آماده کردیم تا امتثال فرمان حاج خانم مادر را کرده باشیم .به همه اعلام کردیم که اگر نمی توانیم در جمع شان حضور یابیم چیست .
ولی خب
وقتی ساعت ۱۲ ظهر داشتیم از مهمانی نیم روزه باز می گشتیم پی بردیم که اشتباه بزرگی کردیم.چرا که:
ا- برای خواب و مهمانی اون خانواده عمو ایجاد مزاحمت شده
۲- مادر همسرم هم احساس کرده مورد بی حرمتی قرار گرفته
۳- وقت زیادی از ما صرف شده
۴-همه دوستی ها و محبت ها مقبول واقع نشده است.
۵- بچه های ما حاضر به حضور این چنین مهمانی های فامیلی نیستند و در خانه تنها مانده بودند.
این هم از مهمونی رفتن ما آدمایی که
فکر می کنیم دیگران باید اونجوری با ما رفتار کنند که ما می پسندیم نه هر جور راحتند.
و فکر می کنیم دیدن ها باید حتما ختم به صرف ناهار و شام بشه
و فکر می کنیم مجبوریم به روی دیگران بخندیم و در دل از آنها گله مند باشیم.
در مجموع من ازین مهمانی بیشتر خوشم آمد تا پای اینترنت نشستن و ساعتها تکریم شدن و تحسین شنیدن.چون ملاقات های  حضوری تر جیح دارد به ارتباطات اینترنتی.
انشا الله مخاطبان پیام های خود را بتوانم حضورا ملاقات کنم./به امید آن روز

چشم و ماموریت آن

چشمهای نگران

یادتون مدتی پیش تو بحث ارتباط از نگاه سخن گفتم و تاثیر آن بر ارتباط خب این بقیه اش
رفتم خونه برادرم خانمش گفت خواهرت به من چپ چپ نیگا کرد.رفتم خونه مادر شوهرم گفت :چرا نگاه ات تحقیر آمیزه؟ به چشم کم به آدم نیگا می کنی؟اینهمه برایت زحمت کشیدم به چش ات نمیاد .رفتم تو کلاس دانشجویان گفتند امروز ه چش  تو روی  مردم نیس که از شما تشکر کنند .خب این چشا چه ماموریتی دارند که به ارتباط خط می دهند.چشم خروس و چشم عروس و
چشم زخم و چش       زدن و چشمش چارتا شد و چشاش راست وایستاد   و چش و چاره و چشم انداز و چشم بسته و چشم سفیدی و چشم
دیدم ٫دیدم٫ پسندیدم .شنیدن کی بود مانند دیدن

گذری و نظری

سلام
امروز توانستم از طریق پیام ها اف لاین و نوشته ها وبلاگ دوستان چیزایی جالب بیابم.اول از همه از جوتی بگم و کنکور ۳۰۰۰ سرکوچه شون که با وجود خرید سوآلات کنکور به قیمت یک میلیون............................/بحث خوب و داغی بود جوتی عزیز
دوم از بحث تو بحث ابی بگم که ابدا و اصلا چیزی قابل گیر دادن نمیشد یافت .سوم از بحث خوب آریا بگم درباره مجالس عروسی و لو رفتن فیلم   ...واقعا مسئولانه و دلسوزانه موضوع مورد بحث قرار گرفت آفرین به خان داداش بزرگوار آریا....راستی آریای عزیز ممنون که به ابی دلداری داده بودی که صبر کنه تا آسمون ذهن من دوباره آفتابی بشه .حقا که اگر شما نباشید.......منکه حظ کردم حالا ابی را نمیدونم چی بگم.
از الو آخر دنیا خبر رسید که امیر باورش نمی شده که مردها هم .........آری اعتماد به نفس هم خانم ها و هم آقایون پس از ........پاین می افته و تفاوتی هم نمیکنه .امیدوارم با این دستنوشته شما اون دوست عزیز برای عذر خواهی نزد شما بیایند.بهتر است در بالا بردن اعتماد به نفس همدیگر بکوشیم.و اگر برای سفر راهی شهر ما شدین حتما یری به سازمان ایران گردی و جهان گردی بزنید تا راهنما  .ی ابنیه تاریخی و گردشگاه های استان را در اختیارتان بگذارد.از جلو یک لحظه تنهایی می گذشتم که صدای ای خدای آسمان را شنیدم رفتم اونجا و یه چیزهایی نوشتم و بعد رد شدم .تو وبلاگ یه دوست جدید که گویا سالهاست می شناسمش یه مطلب قشنگ درباره کارگردانهای زن ذلیل ایرانی خوندم که واقعا جالب بود.او وصف جالبی هم از سالنهای سینا داشته که تاریکی اش مناسب ......است.
لیدا خانم هم که لطف کرده بودند پیام آفلاین گذاشته بودند متشکر و ممنون.
اما بسیاری جاها شاهد گله مندی دوستان هستم که چرا از دادن جواب و گذاشتن پسام و مکاتبه خود داری می کنید.راستی چقدر شیرین و دلنشین است دیدار دوستان.من که تا اینجاش هم که میام و پیام میگذارم کلی مواخذه پس میدم .فکر نمی کنم منصفانه باشد کسی از من گله کند.
این روزا من بر صندلی محاکمه(هات سیت)تکیه زده ام .همسرم میفرماید خانم به خاطرتون میاد چقدر به شما گفتم بهتر است به جای اینگونه رفتارهای اینترنتی کمی به بچه ها و خانواده تون اهمییت بدهید ؟بفرمایید .اگر مادری دلسوز تر بودی و به جای پرداختن به آشنایان چت و وبلاگ و ایران بحث در سامان دادن به وضعیت تغذیه و گردش و تفریح فرزندان خودت فکر می کردی الان دو تا پسر مون موفقیت تحصیلی بیشتری می داشتند . برادران ام میگویند واقعا جالبه که خواهر ما نگران سر خورده شدن  ملاقات کنندگان وبلاگ اش هست ولیکن اینکه ما او را در مهمانی ها نبینیم و گل روی بچه هاش را نچینیم نگران اش نمی کنه .ولی کسی که همیشه به دلداری من من مشغوله بچه های آشنای اینترنت هستند.
جواب من با اونا اینه درسته که ما وبلاگی ها با هم نون و نمک نخوردیم و ارتباط مان در تاریکی تیر انداختن است ولی خدا می داند ما از هم هیچ توقع نداریم.در جهان خوب دیدنی ها و بازدید ها اینهمه صفا و صمیمیت به هم ارزانی نمی داریم .ارزشمند ترین قسمت این نوع ارتباط ندیدن همدیگر به چشم است .چرا که همیشه شنیده ایم شنیدن کی بود مانند دیدن .این دیدن ها بد جوری کار دست آدما میده.یکی میگه با نگاهت این روزا داری منو چوب می زنی.یکی دیگه میگه تو چشات برق شادیه چیه کبک ات خروس می خونه؟اون یکی میگه کشتیهات غرق شدند چی شده ؟غم تو چشای قشنگت خونه کرده ؟این دوست میگه یه جوری نیگام می کنی انگار جنایت کردم .من از چشات می ترسم از اون نگات می لرزم.یکی میگه از تو چشات عشقو شناختم.
اون یکی میگه قربون اون گریه هات برم مروراید از او چشات می ریزه قربون اشک چشات برم من.یکی میگه من از اون چشم سیاهت من از اون برق نگاهت.........
بابا با این چشامون چیکار کنیم؟هر کی می رسه یه چیز راجع بهش میگه .خب پس بذارین ماهای که همدیگه را از طریق چشامون ندیدیم به زندگی خوب و آرام انس و الفت ها ادامه بدیم.
آری دوستیهایی که از طریق دریچه نگاه میتونه تحکیم یابد و یا خدشه پذیرد در اینترنت از گزند پاشیدگی در امان است.گویا نگاه ها قادرند توبیخ کنند .تحسین کنند .با بر گرفته شدن به ما احساس منفی دهند با فرو پوشیده شدن به ما پیام حیا کن بدهند با خیره شدن ما را میخکوب کنند و با نگران نگرستن مضطرب مان کنند و با درخشش شاد مان کنند .
خب نگاه دریچه ایست از درون انسان به بیرون او .و بهترین پیام های غیر کلامی را انتقال میدهد.لازم به تذکر است که در روابط انسان ها دو نوع ارتباط کلامی و ارتباط غیر کلامی وجود دارد که نوع غیر کلامی پیام ها قابل اعتماد تر است .بگذریم که قسمت کلامی آن به صورت صوتی و نوشتاری است.
اگر قسمت نظر خواهی موجود بود مطنئن هستم که بسیاری دوستان دیگر انواع نگاه را که من به ذهنم نرسید بنویسم یاد آوری می کردند.
تا فرد (مرد)سخن نگفته باشد /عیب و هنرش نهفته باشد
سخن تا توانی به آزرم گوی
زبان بریده به کنجی نشسته صم بکم/به از کسی که نیاید زبانش اندر حکم
خب بعد باید درباره زبان و ارتباط کلامی داد سخن بدهم.تا بعد
 

یه حرفایی برای خالی نبودن عریضه

سلام
چند روزه رغبت نمیکنم بنویسم.از آنجا که قسمت نظر خواهی برداشته شده بدون توجه به نظرات دیگران می نویسم.گاهی تحت تاثیر درون خودم هستم که ؛آهای با کی هستی؟چی مینویسی مخاطبان تو کی ها هستند؟تو هم همانند صفحه حوادث روزنامه بدون توجه به مخاطبانت مینویسی؟هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش.؛پریشب وقتی چشمم را واکردم گفتم برم یه سری بزنم ببینم کسی از وبلاگ ام دیدن کرده؟بعد با خودم گفتم خوبه والله همه فکر و ذهنت را وبلاگ پر کرده انگار نه انگار که کارهای مهم تری هم داری.مثلا قبلنا تا چشمم از خواب بیدار می شد می پریدم سر مرتب کردن وسایلی که شب گذشته تموم نشده بود .چون گاهی سر و صدا ایجاد میشد و ممکن بود مزاحم  خواب دیگر اعضا خونه بشم رفتم سراغ کتاب خوندن و چه بسا تا صبح کلی مطلب یاد داشت می کردم به طوریکه صبح دل نمی کندم به وظایف صبحگاهی ام بپردازم.و.....و...واین روزا هم  دست به دامان  این وبلاگ شده ام.
با خودم گفتم خوبه دو روزی کم از درد و غم و ناراحتی ها بنویسم.خوانندگان ممکن است جوان باشند و دل لطیف شان طاقت رنج های خودشان را نداره .از رنج دیگران هم بنویسم؟
راستی پسر من مجاز به انتخاب رشته است و حالا این منم که از او انتظار دارم به جای انتخاب رشته مورد علاقه اش شهر خودمون را انتخاب کنه تا بتونم باز هم کنارش باشم .پدرش معتقده او باید هر رشته ایی را دوست داره انتخاب کنه در هر جای ایران و من باید پیه اینو به تنم بزنم که دیگه موقع پرواز پسرمون از آشیانه به سوی سرنوشتش است و من در دلم غوغاست که اگر او در شهری غریب باشد  برای کمک گرفتن چه کسی را خواهد داشت؟و بدینوسیله قبولی او را اعلام میدارم.تا ببینیم انتخاب رشته چه خواهد شد.
خب یه مطلبی را که این روزا ذهنم را سخت مشغول کرده بنویسم.گاهی با خودم فکر میکنم ما آدما را به شرطی دوست داریم که اونا آنگونه باشند که ما می خواهیم نه اونجور که خودشون راحتند و یا قادرند باشند و این خودخواهی است .گاهی فکر می کنم من به دیگرانی علاقه نشون داده ام که حاضر شده اند پله ترقی من باشند و اگر از زیر بار این کار شانه خالی کرده اند بد بوده اند.خدا کند دایره دید خود را وسعت ببخشیم