برای مورچه خورتی عزیز
همو که هر چند وقت یکبار قدم رنجه میکند و به کلبه............ما سری میزند و فقیر نوازی میکند.
ما تو شهرمون یه مرکز تحقیقات دیابت داریم که برای جامعه آماری بیماران دیابتیک تیپ یک (کودکان و نوجوانان)و تیپ دو (بالای سی سال )خدماتی ارائه می دهد.
این مرکز یه اقدام قشنگ داشت که جامعه کودکان و نو جوانان را با یک نفر از اعضاء خانواده در باغی به مهمانی دعوت میکرد تا در طول یک روز بیماران بتوانند با هم آشنا شده از درد و رنج بیماری خود(مشکلات و پیامد های اقتصادی اجتماعی فردی آن )با هم صحبت کرده چاره اندیشی کنند.اما.........
حیف و صد حیف که به بهانه نداشتن بودجه(چیزی حدود یک میلیون توامان)شاید هم (ندادن اولویت به اینجور مسائل)با این توجیه(که خب دیگران متولی این امور باشند ما محقق هستیم و کار ما تحقیقات و ارائه آن به ......است) از زیر بار اینکار شانه خالی کرده اند.
(گویا مردم بیمار فقط ملزم هستند موش آزمایشگاهی ما باشند تا ما از گرده های ناتوان شان ( ویا لابد بی مقدارشان) بالا برویم و نتایج تحقیات مان را بتوانیم در مجامع علمی کشور و خارج از آن ارائه دهیم و به عنوان نخبه و نمونه شناخته شویم).
مورچه خورتی نازنین
خانمه پس از مدتها میاد مرکز تحقیقات دیابت بهش میگم خانوم کوجایی؟تو متوجه هستی دیابت با احشاءنرم بدنت(قلب و کلیه و چشم ) و پوست و انگشتان و رگ و پی و لثه ها و دندونات چه میکنه؟که راحت رفتی تو خونه لمیدی و نیامدی؟
میگه :ای خانوم....چه لمیدنی؟مگه مشکلات( اقتصادی اجتماعی فرهنگی فردی ) به من اجازه میده به خودم و سلامت جسمانی هم اهمیت بدم؟
میگم ببینم مگه اگه تو نباشی اونا رو زمین میمونه؟نمیشه قبل از اینکه گرفتاریت افزوده بشه فرض کنی نیستی و بذاری دیگران امور را مدیریت کنند؟
میگه :همین الانش هم منو یه طفیلی میدونند که به خاطر مخارج سنگین درمان که بر خانواده تحمیل کرده ام باعث دردسر هستم.شما چه میدونید که ما در چه وضعیتی هستیم فقط راحت سرزنش مان می کنید.
میگم :عزیزم به خاطر خودت میگم.اینا که میگم هشداره نه سرزنش حالا اگر بلد نیستم از کلمات مناسبی استفاده کنم و لحن کلامم سرزنش آمیزه باید عذر خواهی کنم.
میگه : خانوم دست رو دلم نذارین بذارین برم و به درد خویش بمیرم و حرفایی نزنم که مصدع اوقات شما بشم و آخر هم هیچ.
خلاصه که بیماران
یه روز میان میان میگن عروسی پسرم بود وقت نشد بیام چک آپ
یه روز میان میگن مکه بودیم رفته بودیم زیارت .
یه روز میان میگن داشتیم جهیزیه دخترمون را جور می کردیم و .....و....و
بهشون میگی پر خوری نکن رعایت رژیم کن.میگه: ای بابا کی حوصله شو داره خانوم.آخه ما هم دل داریم چقدر نگاه کنیم همه راحت بخورند و بیاشامند و ما نیگاه کنیم؟
هر چی میگی خودتو درگیر فعالیت های جدید که استرس زاست یا پر استرس هست نکن
میگه : نه خانوم ثواب داره.منم میخوام سرم تو سرها باشه این زندگی که همش کناره باشی چه ارزشی داره؟
اگه اجازه بدی بعد ها باز هم برایت خواهم گفت