امروز که سوم تیر ماه است دومین ماه گرد شروع وبلاگ نویسی این بنده است بنا به پیشنهاد ابی؛از دوستان عزیز
ایران بحث من هم اقدام به وبلا نویسی در بلاگ اسکای کردم ولی خیلی زود پاس ورد ام را فراموش کردم و مدتی نتوانستم بنویسم.
پس از حدود یک ماه به یادم آمد پاس وردم چی بوده و از سرای بی کسی که بلاگ اسکای دیگرم شده بود یه اینجا اسباب کشی کردم.
خدا میدونه چقدر از نوشتن خوشم میاد ولی از آنجا که زن یودن را یه راز به حساب می آورم بسیاری نوشته هایم را در صندوق چه خانه مان پنهان میکنم و هر از چند گاه یه چیزک هایی می نویسم.
خیلی جوان بودم که به نوشتن رو آوردم .اون روزا خواهرم ازدواج کرده بود و برادرانم هم در جمع پسرا شنا می کردند و توپ می زدند و من مونده بودم و کوهی از حرفای ناگفته و تنهایی.کارم شده بود فکر کردن با خودم و نوشتن قطعه های پر سوز و گداز .
نوشتن خصلتیست که هرگز از ۱۴ سالگی به بعد ترک نکردم گرچه با این سابقه ۳۰ ساله هنوز تبحر چندانی در نوشتن ندارم.دوران دبیرستان دوستان ام سخت ابراز علاقه به نوشته هام می کردند و هنوز که گهگاه می بینم شان میگویند هنوز مثل همون روزا هستی.در دانشگاه یه دوست مو دماغ داشتم که مرا عاصی می کرد از بس مزاحم خلوت هایم می شد ولی نوشته های منو تو دفتراش با اندکی دخل..و..تصرف.می نوشت. ولی حالا دیگه دوستان تشویق کننده من این بچه های سایت های و وبلاگ ها شده اند .همسرم همیشه نوشته های مرا به عنوان کاغذ پاره های دردسر آفرین می نامد ولیکن خودش نیز گاهی تحت تاثیر اونها قرار میگیره.ایام عید پارسال وقتی خونه تکانی داشتم رفتم روی یه کاغذ نوشتم چه کار مسخره ایی هر سال تکان دادن اثاثیه کهنه ایی که کلی ازش خاطره داری ولی قدرت بر تغییرش نداری ای کاش می توانستم اطاق پذیرایی ام را با پرده ایی از ....و مبلمانی از ....و ظروفی از ....و به شکل ....تزیین کنم.از اینهمه یکنواختی و .... خسته شدم با کدامین انگیزه بر خیزم به رفت و روب و شستشو در حالی که .....و خلاصه این نوشته های به ظاهر هیچ من باعث شد او خودش به اتفاق دو مستخدم یه خانه زیبا آماده کند و به من تحویل دهد ولی باز هم میگوید اینا چیه می نویسی به جاش میتونی کلی کار با ارزش تر بکنی.
دومین ماه وبلاگ دار شدن ام را به خودم تبریک میگم.اگه شما هم بگین خوشحال میشم