مستی هم
درد منو
دیگه دوا نمی کنه
...با من زاده شده منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه منو رها نمی کنه
لطفا به جای نقطه چین غیر از کلمه ای که تا حالا می گذاشته اند بگذارید
واقعا چه چیزایی دیگه ای ما را رها نمیکنه؟
این اخلاق نق نقو
منو رها نمیکنه
همش می نالم
نق می زنم
آه و ناله سر میدم
گلایه میکنم
من کی میخوام دست ازین کارام ور دارم ؟
خیلی خسته ام
در حالی دارم براتون مینویسم که از کار آموزی تو بخش روان برگشته ام
ظاهرم را ببینی شاداب و با نشاط
ولی ازم سوآل کنید میگم
خسته
هلاک
دوازده دانشجو داشته باشی
که مث بچه گنجشکان
منتظر غذای مادر
هی از تو بطلبند جواب سوآلاشون را
وقتی می رسی خونه می بینی نه مخ برات مونده نه مخچه
ولی خدا را سپاس که بیکار نیستم
یه سرگرمی خوب دارم
معلمی
در بخش روان باید بیمار را تشویق کرد
به حضور در جمع به انجام کار دستی به ورزش ولی دانشجویان ازین اظهار عجز میکردند چون بیمار زیر بار نمی رود و آنکس که نومید می شود دانشجوست و کسی که متوجه میشه برگ برنده دستشه بیمار.
بیمار با مقاومت خود ، با لجبازی با منفی کاری دانشجو های جوان را نومید میکنه
وقتی دانشجو ها بیان میکردند چگونه سر خورده شده اند سوآل کردم این مشکل را چگونه باید حل کرد ؟
یکی از دانشجویان که یادم باشه نمره خوبی بهش بدم گفت : خانم اگر نیاز سنجی کنیم انگیزه شون برای همکاری با ما بیشتر میشه
با شادی زاید الوصفی گفتم : همه برایش دست بزنید درسته . در راستای علایق اونا حرکت کنید اگر نیاز هاشون را در نظر بگیریم انگیزه پیدا می کنند و همکاری می کنند و ما در در تشویق کردن شون به انجام کار موفق می شویم
یکی دیگر از دانشجو ها گفت : خانوم بیمار من که یک معلم بوده منو دانشجوی بی دست و پا یی میدونه که لازمه برم پیشش کلاس تا چیزایی بیاموزم . او ترجیح میده آرام آرام بتنهایی قدم بزنه . منو موی دماغ خود میدونه
گفتم : بله معمولا آدم تحصیل کرده ها پولدار تر ها مسن تر ها خوشگل تر ها نگاه عاقل اندر سفیه به ماها میکنند و تکبر شون مانع برقراری ارتباط با ماست.
یکی دیگه از دانشجویان گفت : مشکل من اینه که بیمارم حوصله نداره .
یکی دیگه شون گفت : بیمار من جون نداره و ...و ...
دانشجویان همون اول وقتی در یک جمع خودی از مشکلات کار در بخش روان پزشکی پرده بر داشتند .
سپس همه برای کار با سفال وارد سالن شدند پیش بند ها را بستند و بساط سفالگری را گستردند
با بچه های دانشجو سری به واحد مددکاری بیمارستان زدیم خانم کوهیان گفتند امروز جلسه آموزش به خانواده ها داریم
مددکار بیمارستان خانم رحیمی پمفلد آموزشی برای خانم ها(همسران یا مادران بیماران روانی بستری در بخش ها )آماده کرده بود .
من هم دانشجو ها را بردم تا بیاموزند چگونه می شود با زبان عامیانه مفاهیم را به جمعیت هدف تفهیم کرد که خب خدا را شکر دانشجو ها در جریان قرار گرفتند
فقط شش نفر دانشجو در جلسه آموزش به خانواده ها شرکت کردند و شش نفر در کار درمانی ماندند و با بیماران خود همراهی کردند (خانم زمانی دانشجوی هنر مندی که عروسک سازی را به بیماران کار درمانی آموزش میداد فرصت نکرد به ما بپیوندد )
حق بدین که خیلی خسته باشم
حق هم بدین که بیان کنم خسته ام
ولی قبول می کنم غر زدن نا سپاسی است
امروز صبح وقتی وارد بیمارستان شدم و نور خورشید چشمم را زد با خودم زمزمه کردم به به از آفتاب عالم تاب و سعی کردم این شعر را به خاطر آورم تا روز را با دید مثبت آغاز کرده باشم
سلام
من این ترانه اردلان سرفراز رو خیلی دوس دارم شاید به دلیل اینکه خودش روانشناس بوده و میدونسته به کدام نقاط انسان اشاره کنه که ترانه هاش تاثیر گذار باشه با اینکه همیشه خودش عنوان کرده که از رشته تحصیلیش در این زمینه استفاده نکرده است.
راستی یه نکته جالب.
انگار به جای واو کلید . رو فشار دادید.
متنتان باید رمز گشایی شود (لبخند)
همیشه سرفراز باشید.
سلام دوست عزیز وبلاگ جالبی داری عکسای جدید جعبه به دردت
می خوره امیدوارم از قالب جدید جعبه خوشت بیاد