نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

آغاز تابستان با شنا

ساعت شش عصر قراره برم استخر سر پوشیده دانشگاه.نمی دونم چرا با وجودیکه بلیط دارم حوصله اش را ندارم.استخر آدمو وادار میکنه درست رفتار کنه بیکار ننشینه مبادا غرق بشه و حرکتی از خودش نشون بده به همین دلیل توصیه میشه ولی مدتها میشه دیگه دلم نمی خواد از لاک خودم بیرون بیام و با آدما بیامیزم اونم تو استخر که معلوم میشه بی ریخت شده ام و از فرم افتاده ام.ولیکن اجباریه باید برم باید از یه جا شروع کنم این بیرون اومدن از لاک تنهایی را .باید قبول کنم اجتماع برای حضور یافتن لازمه ولیکن وقتی ساعت ها وقت خودت را در مقابل اینترنت تلف کنی میلت به حضور بین آدما کم میشه اگر توانستم بر تنبلی خود غلبه کنم شرح حضور در آب های آبی را خواهم نوشت اولین بار که تصمیم گرفتم با آب آشنا شون یه دختر پنج ساله منو با آب آشنا کرد او در طی پانزده جلسه شنا کرال سینه و کرال پشت را هم به من آموخت شرمندگی ناشی از اینکه او عینهو قورباغه کوچولو رو آب میمونه و من در آب تاب شناور موندن ندارم مرا واداشت از او درس بگیرم و از اونجایی که معلمی کردنش بیست بود پانزده جلسه به عشق آموختن از او استخر رفتم ولی آیا شود باز هم بتوانم چنین معلم نازنینی پیدا کنم؟

نظرات 1 + ارسال نظر
مرتضی جمعه 12 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:39 ب.ظ http://www.istgahe-sabz.blogfa.com

سلام.جالب بود.یه سر به من بزنیدwww.istgahe-sabz.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد