نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

من و دلتنگی ؟محاله

یکی از دانشجوهایی که تو بخش با من کار آموزی داشت دختر فوق العاده با انگیزه ایی برای فعالیت های فوق برنامه بود.سمیرا به من شادی می بخشید وبلاگ نویس کلاس شون هم بود دوستانش هم دوستش داشتند در تمام مدت کار آموزی با بیماران وقت میگذراند و از زندگی شون شرح واقع جمع میکرد سمیرا دوست داشت برای تمرین نوشتن کار در بخش روان را آینده شغلی خود قرار دهد به او نگفتم باید مراقبت بیشتر کنی مبادا در گیری عاطفی پیدا کنی و از زندگی خانوادگی باز بمونی.با اون عینک خوشگلش و با دستای ظریفش اثری ماندگار بر من داشت قرار گذاشتیم بعد از اتمام کار آموزی دوستانی وفادار به هم بمانیم ولیکن امروز با گذشت دوازده روز از آخرین ملاقات مان حتی یه دیدار کوتاه هم نداشته ایم .این واقول اومدن ها باعث نومیدی من از دانشجوها میشه. 

این خانوم آرام واقعا وجودش سرشار از آرامشه خدا حفظش کنه

نظرات 5 + ارسال نظر
آشنا سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 07:17 ق.ظ

این همه دلتنگی از شما دور باد. یاد آن رفتگان از دیده یاد باد. آن که روزی نزد ماست امروز نیست. جای دیگر نزد دیگر شاد نیست؟

زهرا سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 07:21 ق.ظ http://zolalgoie.blogsky.com

سلام ...عجب دانشجو بازیه...به من هم سربزنین ممنون میشم...وبتون هم جالب بود

ماریا سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:49 ب.ظ

خودت ازش خبر بگیر...
لابد سختشه خودش شروع کننده ارتباط با مربیش باشه...

تلخک پیر! چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:18 ق.ظ

رضوان بانوی عزیز

بعد از کلی اظهار لطف و محبت که انصافا سبب ارادت و احترام بیشتر من نسبت به شما میشود - پرسیده ای :{بگو من با این مرغ وحشی دلم چه کنم؟}..

خانم جون! ، مرغ دلی که رام میشود - جایش در قفس است. و آن مرغکی که بال پرواز در بیکران فضای عشق و دوستی دارد ، باید که وحشی باشد- که اگر نبود، باید برایش این مرثیه را میخواندیم که:
ای وای بر اسیری ، کز یاد رفته باشد.

البته در جامعه سنتی و عقیدتی! (ما) جبر و زور و تهدید در (قالب) سنت ! و به غلط ،رعایت (نجابت!) و ازاین دست حرف ها ،سبب شده است تا (دل صاحاب مرده) مان، حتی هنگام (تجسم) پرواز، قشنگ ترین و طبیعی ترین غزیزه انسانی مان را که(تا نخواهی هرگز آلوده نخواهد شد) در نهانمان خفه کنیم و دم بر نیاوریم که انگار اگر(گلی) خندید، بهاران باید به عزا بنشیند!!.

* تصور من ، برای احساس آرامش بیشتر شما ، بصورت خیلی اولیه و ابتدائی اینست که هنگام یادداشت گذاری در (نچاق) به امور کار و پرستاری و حالات بیماران خود بطور مرتب و دائم نپرداز .... دامنه خستگی و یک نواختی روزانه را درآن زمان که نیاز به آرامش داری با خود همراه نکن و بجای آن ، گوش به زمزمه مرغ دلت بده که توان و انرژی دوباره ای برایت دست و پا خواهد کرد.
* نگاه به سر سختی محیط خشک و بی روح و سراپا تظاهر و دروغ اطرافت نکن. تو مادری فدا کار - همسری مهربان و صاحب راز و معلمی دلسوز و صمیمی هستی. این را من که تو را ندیده و نمی شناسم - از کلامت دریافته ام .... اگر در اطرافت هنوز هستند کسانیکه (دنبال آشنائی و شناخت بیشتر تو هستند) ببخشید بنظرم آدم های خنگ و خوابی باید باشند!!!.
من نیز تو را با احترام به مقام مادری و همسری ات - همواره جزو دوستان خوبم میدانم و امید وارم اگر زنده بودم و عمر یاری کرد - حتما به دیدارت بیایم.
باز هم از یادداشت سرا پا محبت آمیزت تشکر میکنم.




آرام چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:01 ب.ظ

بهشت جان شرمنده کردی عزیزم (آیکون خجالت)

از دانشجوهات خیلی دلگیر نباش، یه سر دارن و هزارتا سودا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد