نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

ختم به خیر

 

فرخ دوست دوران آغازین آشنایی من با اینترنت اومده بود عیادتم.خودش نمیدونه که شدت  تندی هاش درباره اینکه چه بگو و چه فکر کن و چه بنویس منو مریض میکنه.ولی اومدنش هم آرومم میکنه.بهش نمیگم که من افسرده شده ام از بس درد دل دختر جوون شنیدم از بس بیماران را دلداری دادم و از بس زن جوون نومید از زندگی دیدم.خودش یه جورایی تو وبلاگش مزاح میکنه و خودش را از اندوه رهایی میده ولی من اگر حرف زدم با تندی میگه این چی بود گفتی؟ این چی بود فکر کردی؟ این چی بود عقیده داشتی ؟.بارها گفته ام به خودم ،که اهمیت نده چه چیزایی بهت میگه .هر جور راحتی بنویس. ولی تو عمرم عادت کرده ام نظر دیگران را هم لحاظ کنم هرچند مدتی نشون ندم که .... 

دیروز همش بیمار بودم.ولی با این وجود از یه عالمه پله خودم را به به سالن رسوندم و در کنگره سراسری کودکان برای دومین روز شرکت کردم .از خوش شانسی مفرط من بود که پزشک قانونی عکس هایی از بچه هایی که توسط والدین سوزانده شده بودند ،زخمی و کبود شده بودند و از بی توجهی لاغر و نحیف شده بودند نشان مان داد .وقتی از جلسه خارج شدم عین زنای فرزند از دست داده گریه میکردم که ما آدما را چه شده؟به کدامین گناه؟به چه مستمسکی فرزند دلبند خود را.. 

از بندر عباس دختر خانم زیبایی شرکت کرده بود که از خانم سونیا آرزومانیان سوآل می پرسید برای بچه ایی که کلاس اول دبستانه و مادرش یک سال پیش فرزند دوم آورده و مرتب به کلاس های فوق برنامه فرستاده میشه ولی به بهانه ای از حضور در تک تک کلاس ها خود داری میکنه چه درمانی ومراقبتی باید کرد ؟ 

مدت نیم ساعت با جسارت خاص خودم ایشون را مورد بمباران ارائه راه حل قرار داده بودم .آقای محمود نصیری که بتازگی از دانشکده ما بازنشسته شده اند هم درباره کشف راز های کودکان از طریق نقاشی هاشون ارائه سمینار داشتند.چه تحقیقات جالبی در سراسر مملکت شده بود ولی چون خلق من در این روز هایی که در بخش حضور داشته ام تا حد زیادی غمین شده  با بیقراری جلسه را ترک میکردم و دوباره باز می گشتم .این روزا ممکنه خودم را به خوردن داروهای ضد افسردگی و حتی شوک بسپارم.مدت یک ماه بیشتر است که جز اخبار غمگین هیچ بر ذهنم تحمیل نشده. 

از همه دوستانی که میتوانند شفاببخشند استمداد  میطلبم با سخنی واژه ای کلامی  قطعه ای حالم را تغییر دهند. 

نظرات 3 + ارسال نظر
آب دزدک!! جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 11:26 ب.ظ

میخواهم برای اولین بار در طول سالهای آشنائی (اینترنتی مان) به شما بگم. خواهر خوب و قشنگ و نازک دل و مهربونم - دوستت دارم.
نمیدانم، اما شاید تندی های من در مورد آنچه که در نوشتار ها با هم اختلاف داریم، ابراز نوعی علاقمندی به شماست. دوست دارم شما را از قبیله ی بی خبران و یا خدای ناخواسته (همکار) فرصت طلبان - حتی تصور نکنم.
همه ی (تندی) ها که اشاره دارین ، دقیقا میتواند نشانه بارز این مثال قدیمی مان باشد که میگوید : دوست آنست که آدم رو بگریونه - نه اونکه آدمو بخندونه!).
از من گله مند نباش - شما برای من یک خانم برجسته پاک نهاد و مهربانی هستی که در ( زمین و هوا نگاه داشتن اطرافیان) استادی!.
اگه به دلایل اخلاقی (ناچار) به ترمز کردن در سرازیری های سخن نبودم - همچنان برایت می نوشتم که دوستت دارم .
آری : خواهرم از من هیچوقت رنجشی بدل مگیر - من هر چه به تو گفتم وبرایت نوشتم به منظور خیر خواهی بوده است.

آرام چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 10:24 ق.ظ

بهشت جانم سلام امروز اومدم پیشت و این پست رو خوندم.
تنها داروی شفا بخش نوشتن و گفتن و تخلیه شدن هست، نگه داشتن مسائل ناگوار و تلخ و فقط شنونده بودن مشکلات مردم، باعث زجر و عذابت میشه و تو هم نیاز داری تخلیه بشی، چه بهتر که اینجا بنویسی و تخلیه بشی، بهترین داروی شفابخش هست، حتی اگه کسی نخونه و یا اینکه ایراد بگیره چرا اینطوری نوشتی بازهم باید نوشت.

ل چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:04 ب.ظ

سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد