اسمش .... است و چهل و پنج سالشه پنج تا بچه(دو پسر و سه دختر) داره استاد بافندگی قالی بوده همسرش معتاد شده و مجبور شده همه چیزش را با او قسمت کند و از خانه مشترک با بچه ها ،عذرش را بخواهد .
میگه خیلی متضرر شدم ولی وقتی رفت .دوباره از صفر شروع کردم بنیادی خیریه کمکم کرد ،یه دار قالی تو خونه اجاره ای را با سیصد هزار تومان برپا کنم و بعد از بافتن قالی اون را به یک میلیون و سیصد هزار تومان بفروشم و زندگی خودم و بچه ها را رونق بخشم.
حالا اون فرش پنج میلیون تومان به فروش رسیده ولی از من کسی نمی خرید و دسترسی به بازار فرش نداشتم .
خیلی هم خوشحال بودم که در مدت یک سال یک میلیون حاصل دسترنجم به زندگی تزریق شد ولی حالا از من چی مونده؟ پس از سالها زندگی به لطف خدا و آشک های بی بهانه جاری ام؟
زنی مهربان اولین دخترم را عروس خود کرد و زندگی ایی برایش تدارک دید که مادرش به خواب ندیده .،دومین دخترم را هم یک تکنسین برق بعد از یک بار دیدن در جلسه خواستگاری، سخت پسندید و دیگر رهایم نکرد تا راهی خانه بخت کردم. یکی از پسرانم هم ازدواج کرد و من و یک دختر و یک پسر دیگه ای که دارم زندگی مون آروم میگذرد.
خانم زحمت میکشم تا حرف و حدیث پشت سرم نباشد تا این دو بچه هم سامان بگیرند ولی شما بگو به کدامین گناه حق خواندن حتی یک صفحه قرآن را ندارم؟یعنی وقتش را ،سوادش را هم ندارم.زیارت نامه حرم امام رضا را نشانم میدهد میگوید :برای شما بخوانم تا غلط هایم را بشمارید؟نذر کرده ام اگر خواندنش را یادبگیرم هزینه چاپ صد عدد از این زیارت نامه را به گردن بگیرم و اهدا کنم به حرم امام رضا(ع).
در تمام مدتی که حرف میزند در چشمان سیاه و گیرایش یک حلقه اشک رخنه کرده.مشتاق یادگرفتن است و دنبال آرامش.دستانش را که پینه بسته در دستان خود میگیرم در چشمانش چشم می دوزم و میگویم بعد از طلاق از همسرت به فکر ازدواج مجدد نیفتادی؟میگوید :خانوم بچه هام به خصوص پسرام بر آشفته میشن اگر زمزمه کنم که میخواهم با مردی ازدواج کنم.و من که سخت دوست شان دارم تاب نمی آورم جریحه دارشان کنم.برادرم هم نصیحتم کرد با مردی که همسرش را از دست داده و سه فرزند دارد و از رفقای صدیق اش است ازدواج کنم ولیکن نخواستم آشفتگی در خانه ام نفوذ کند عذر خواستم.
ازش بیشتر پرس و جو نمی کنم مبادا بخواهد راز های زندگیش را بر ملا کند .ولی زیبایی چهره اش و انگیزه اش در یادگیری و کلاس نهضت سواد آموزی رفتنش و تغییراتی که در چهره و موها ایجاد میکند احتمال اینکه تمایل به زندگی، به زنده بودن ،به حیات ،را نشان می دهد و به این میاندیشم که زن بعد از آوردن فرزند به چه شکل ها باید خود را سختی بدهد مبادا خاری در پای فرزند بخلد آیا فرزندان هم در مقابل مادران چنین احساس وظیفه می کنند؟
از آنجا که مادر هستم و فرزندانم را از جان بیشتر دوست داشته ام با او همذات پنداری کرده ام.
الگوی ما مادران مان هستند که زندگی را بدون راحتی فرزند نمی خواستند.به زنان بعد از جنگ، به زنان بعد از زلزله و حوادث تلخ طبیعی، فکر میکنم.به زنی که مادری را تجربه نکرده و ....
....با دلی گشاده و لبی خندان مرا ترک می کند.گویا هر از چند گاه یه گوش برای شنیدن هم کم تاثیر گذار نیست
امان از این حس مادری...
دیگه فهمیدم که اینجا اول تایید میشه پس با خیال راحت برات مینویسمو
تا یادم نرفته پس ورده من : xiba
نمیدونم چی بگم. اول اینو میخواستم بهتون بگم. که نمیدونم چرا احساس میکنم بهتون حس مثل مادرم رودارم آخه مامان من اسمش مینو است و مینو هم یعنی بهشت دیگه و واقعن یه بهشته رویاییه. اینکه مادری رو از مادرامون یاد میگیریم یه دنیا حرفه. الان من میفهمم مامانم برای ماها چه زحمتهایی کشیده. مخصوصن که مثل روز درک میکنم وقتی از خاله هام می شنوم که خانواده ی بابام چقدر باهاش بدرفتاری میکردن. پمیگن خواهر شوهر مار و دخترش مارمولک( یه ذره خاله زنکی نوشتم) الان مارمولک مامان من مادرشوهرمه تازه اینکه تحصیل کرده و پیش رفته ی اینقدر آتیش به جون من و زندگیم میزنه ببین مادر بیچاره ی من چه میکشیده با پنج تا خواهر شوهر و یه مادرشوهر و دخترای خواهر شوهرا که بیشترشون هم سن مامانم هستن!!!!
40 سال زندگی کرده و حتی یه بار هم من نشنیدم که پشت سر خانواده ی بابام حرف بزنه .
آخ چه درد دلم زیاد شد !
الهی قربون مادرم برم که دلم براش یه ذره شد.
خدا برای بچه هات نگهت داره.
از طرف یه فرزند میکم. شاید ماها نتونین برای مادرامون اون زحمتی رو که کشیدن جبران کنیم اما وقتی یاد گرفتیم ازشون مادری رو حداقل شاید بتونیم برای بچه هامون مادرای خوبی باشیم.
دست ماردانه ت رو میبوسم و دست همه ی مادرای دنیا.
اینکه مادری رو از مادرامون یاد میگیریم یه دنیا حرفه. الان من میفهمم مامانم برای ماها چه زحمتهایی کشیده. مخصوصن که مثل روز درک میکنم
از طرف یه فرزند میکم. شاید ماها نتونیم برای مادرامون اون زحمتی رو که کشیدن جبران کنیم اما وقتی یاد گرفتیم ازشون مادری رو حداقل شاید بتونیم برای بچه هامون مادرای خوبی باشیم.
دست ماردانه ت رو میبوسم و دست همه ی دیگر مادرا را