گفته بودم میخواهیم بریم تولد نی نی سه ساله داداش.خب رفتیم
گفته بودم به بهانه تولد او قبول میکنم ریختم تغییر کنه(موهام سفید شده )ولی خب حوصله نداشتم برم تو سالن های مد که اصلا دوست شون ندارم.
هدیه تولد میخواستم یه پلنگ صورتی گنده اندازه خودش بود بخرم ولی حیف که تموم شده بود و گفتند قورباغه سبز بخریم بیست تومان پول هدیه بود که اونم بنا به دلایلی که نمی تونم بگم نخریدیم
رفتیم تولد.اگر بگم جای شما خالی بود صد و ده میگیرد مون.چرا؟خب معلومه.چون اونجا جمع خانومایی بود که تولد یه نی نی را بهانه به رخ کشیدن اندام هاشون و لباس هاشون و جواهرات شون می کنند.
اما من و عروس خانوم برای رفع تکلیف رفته بودیم.جالبه بدونید غزل دختر برادرم که اول دبیرستان درس میخونه تا دیده من تو تولد شرکت می کنم اومده تا دختر عمو کوچولوش را در لباس صورتی قشنگش که ریخت فرشته ها را تو ذهن تداعی میکنه ببینه.تو یه هال شصت متری وول میخوردند و فیلمبرداری می کردند و می خندیدند و برف شادی می پاشیدند و ....