این گروه دانشجو هم ده روز با من تو بخش روان روز ها را با سختی و به کندی پشت سر گذاشتند تا روز موعود امتحان بخش فرا رسید و ما با هم مرور کردیم آنچه را در بخش بر ما گذشته بود
امتحان کردن من این دفعه جالب شده بود بیماری را که قبلا با هاش صحبت کرده بودند می آوردند من ازش اجازه می گرفتم که تو جلسه صحبت شون بمونم و دانشجو میگفت اگر شما موافق باشی خانم مربی من یک بار آنچه را با هم گفتگو کرده ایم بشنوند و جالب اینکه هیچ بیمار مخالفت نکرد جز یک بیمار که فوق لیسانس فرانسه داشت و از من بیشتر خوشش آمده بود و گفت دوست دارم با مربی تان تنهایی بدون شمای دانشجو صحبت کنم.
روز پر مشغله ایی بود برای من و دانشجو ها هم که امتحان داشتند عصر همون روز توانستند در فاصله امتحان دادن دیگران درس بخوانند فقط نمی دانم چرا با موبایل ها آهنگ نیز گوش می کردند این جوانان امروزه را چه شده؟باعث تاسف منه.
چون از صبح سحر دیروز کلی مطلب نوشته و سیو در لب تاپ کرده بودم در نتیجه خالی الذهن بودم و با بیماران و دانشجویان چه در جلسات خصوصی شان چه در جلسه عمومی پ ایان روز حرفایی مفید رد و بدل کردیم و درس هایی که دیگر در زندگیشان تکرار نمی شود.روز آخر روز هدایت و راهنمایی دانشجو ها هم بود .از اونا قول هایی گرفتم.به اونا سفارش هایی کردم.و با هم پیمان هایی بستیم.جالب بود اگر می شد می نوشتم ولی مثل آب دریا را در کوزه کردن است نمی گنجد اینجا
سلام /. بهشت خیلی نام زیبایی را انتخاب کرده اید ... بهشت... گوش دادن به موسیقی با نسل جوون امروز گره خورده ... نمی دونم باید بگم خوشبختانه یا متاسفانه ... موفق باشید