گفتم :بنویسید در طول دوره کار آموزی بر شما ها چه گذشت؟
گفتند:
ما کار آموزی در بخش را در حالی شروع کردیم که
میترسیدیم بیماران روانی رفتار هایی ناشایست داشته باشند
(و این باعث شود ما فکر کنیم خودمان هم داریم دیوانه می شویم)
می ترسیدیم بیماران بر ما اثر بگذارند و ما را دیوانه کنند
می ترسیدیم بیماران به ما از پشت حمله کنند
می ترسیدیم بیماران هل مان دهند
( و تعادل مان بهم بخورد و به زمین بیفتیم یا ترس در چشمان مان معلوم شود)
می ترسیدیم مربی بخش به ما بگوید تو نمی توانی برای بیمارت پرستار خوبی باشی
(و نمره مورد انتظار مان را که معدل مان را در حد بالا حفظ می کند از دست بدهیم و نتوانیم فوق لیسانس شرکت کنیم)
می ترسیدیم که مسئول بخش مربی مان را به خاطر ناشی کاری های مان مورد عتاب قرار دهد
( یا با هم بنشینند درباره مان حرف بزنند )
می ترسیدیم پرستاران بخش نگاه عاقل اندر سفیه به ما بیندازند
می ترسیدیم خودمان از دست همکلاسان مان خشمگین شویم
(ولیکن وقتی از انگ روانی بودن می ترسیم جرآت بیان نداشته باشیم)
می ترسیدیم در تمام طول پنج ساعت کار آموزی در حال لرزیدن و وحشت به سر ببریم
گفتم :
دانشجویان عزیز ،حال روز اول خود را با روز آخر مقایسه کنید
گفتند :
متوجه شدیم بیماران در تمام طول روز بد خلق نیستند
همیشه هم پرخاشگر نیستند
(گاهی گریه می کنند گاهی میخندند و گاهی هم ممکن است پرخاشگر شوند)
وقتی پرخاشگر می شوند مستقیما به سوی ما نمی آیند
(ممکن است به اشیا آسیب برسانند
بعد به دیگر بیماران
بعد به پزشکان و پرستاران بخش
و بعد به یکی از همکلاسان ما
و دست آخر به سوی ما هجوم آورند)
متوجه شدیم
پرستاران بخش روان، از بهترین پرستاران بیمارستان هستند
که ما را حمایت می کنند
در برابر مربی
در برابر بیماران
در برابر همدیگر
و هر گز نمی گذارند بیماری به بیماران روانی بخش اضافه شود
آنان با مهربانی و آغوش باز ما را پذیرفتند
وبا چایی و بیسکوییت از ما پذیرایی کردند
متوجه شدیم تیم درمان روان پزشکی شامل
پزشکان
پرستاران
مددکاران
و روان شناسان بخش
یکی از بهترین تیم هایی است که تا به حال دیده ایم
متوجه شدیم
بیماران روان
افراد جراحت دیده ایی هستند که
نیاز به دست نوازش دارند
و یکی از بهترین بخش هایی که
ما می توانیم با کمترین امکانات
بهترین مراقبت های پرستاری را بکنیم
همین بخش است
میگن : آسمون
گوشه اش نوشته ٬
هرکی یارش خوشگله ٬ جاش تو بهشته .
خدائیش چه شانسی داریاااااا
مفتی مفتی
جات تو بهشته
زمین ممکنه متوقف بشه ٬
پرنده ها ممکنه از حرکت باز بایستند ،
شمع ها ممکنه ذوب شوند٬
ماهیها ممکنه دیگه شنا نکنند،
قلب ها ممکنه از تپیدن بایستند ٬
اما ٬مغز تو هیچوقت از حرکت نمی ایسته ٬
چون اصولا هیچ وقت شروع به کار نکرده بوده!