شاید بیادش بیاید آن دوست که شنید از من گفتم دوست دارم نویسنده شوم.الان سال ها گذشته از روزی که گفتم ولی هرگز نویسنده نشدم
نمی دانستم مواد لازم برای نویسنده شدن چیست بیشتر از شهرتش خوشم می آمد او گفت مطالعه کن فکر کن جسور باش اقدام به نوشتن کن از هرچه دم دست ذهنت است امید داشته باش به من بده بخونم تا نویسنده بشی.گفتم کمکم می کنی؟گفت اگر از دستم بر آید او رفت و من ماندم و نویسندگی همچنان آرزویم ماند.
این وبلاگ را هم به توصیه اویی شروع کردم که میگفت حرفات رو من این اثر را داشته ولی او نیز رهایم کرد و رفت و من ماندم
بارها ننوشتم تا از یادم برود گاهی نوشتم نه برای آنکه در راستای رسیدن به آرزوی نویسنده شدن باشد و امروز اینجا متروکه ایی بیش نیست .گهگاه دست نوازش بر روی پوسته شکننده اش کشیدم و بر تنهایی خودم و او گریستم.سعی کردم دلداریش بدهم ولی چون خود دل شکسته ایی بیش نبودم از من نپذیرفت.این روزا که ترانه های قدیمی را یکی یکی گوش می کنم به یادم می آید روزی هم آرزو میکردم خواننده تصنیف های قشنگ باشم.تمرین هم میکردم دیگرانی هم گوش میدادند و تشویق هایی میکردند ولی آنهم نشده بودم.چه بسیار تلاش هایی که نکردم مگر جای پایی جایی پیدا کنم ولی من همان بودم که بودم
نوسینگی یه هنر درونیه...یه چیز ذاتیه...
اگه تو خودت می بین باید زیاد بنویسی تا شکل بگیره..
بهشت جان همه کارها که انجام دادی، تجربه های خوب و گرانمایه ای هستند برای آینده، حتی اگه احساس میکنی موفقیتی در کار نبوده، چرا که هر شکستی پلی ست برای موفقیت، مهم نیست که آیا دیگران با ما هستند و یا نه، آدمها مثل روزگار در کذر هستند و موندنی نیستند، اصلا خاصیتشون همینه و جذابیت دنیا هم به همینه، مهم این هست که در هر کار و هر فعالیت و فکری خودمون رو و اونچه که دوستش داریم رو در نظر بگیریم.
شاد باشی عزیزم :-)