امروز سی و نه روز از آغاز سال تحصیلی میگذرد.من تا به امروز با بیست و یک نفر دانشجو کار آموزشی در بخش بیماران روانی داشته ام. دانشجویانم ترم شش دانشکده پرستاری هستند.دوست داشتم مطالبی می نوشتم ولیکن به علت درگیر بودن با اعزام مادر به نزد برادران و شروع سال تحصیلی پسران و عروس( گل و نازنین )و آغاز به کار همسر در ساخت شهر بازی بزرگ اصفهان فرصت کم آورده ام.این روزها ترشی درست کردن هم به کارهای خود اضافه کرده ام.گرچه اطرافیان از آشپزیم تعریف و تمجید نمی کنند ولی احساس میکنم بیشتر خانه دار و کدبانو شده ام.رسیدگی به امور منزل برایم لذت بخش تر شده و در اندک فرصتی که پیش می آید بافتنی هم می بافم.
دوری شما و اینجا آسان نمی نمود اول
ولی گویا کم کم دارم خو میگیرم که مرغ خانگی بشم.
گرچه بعضی دوستان همین جوری هم توبیخم می کردند که چرا فلان مطلب را مورد توجه قرار نمی دهی و درباره بهمان مطلب نمی نویسی
این روزها بیشتر هم معترض شده اند.
ولی باید بگویم گاهی بیماری هایم مرا ساکت می کند
و گاهی تلاش و تقلایم در محیط کار و محیط خانه وقتم را پر می کند.
وقتی تو بخش با دانشجویان بیماران و پرسنل پرستاری حرفامو می زنم اقناع میشم و دنبال نوشتن در اینجا نمیام.
وقتی بر زخم های عاطفی اطرافیان مرهم میگذارم ضرورت نوشتن در اینجا برام رنگ می بازه.
وقتی حرفی نداشته باشم نمی نویسم
شاید بیایم
چه بچه خوبی!کارای مفید زیاد کردیدها!
سلام خواهر خوب ما
عید مبارک
میلاد بانوی مهربان حضرت معصومه و روز دختر