نکنه افسرده شده ام.چرا درد های پراکنده بدنی دارم؟نکنه حمام کردن مادرانه کار دست من داده.منو چه به کیسه کشیدن و سنگ پا
ما را همون حموم سر پایی سمبل کافی بود.آخ مچ دستم.آخ کت و کولم.آخ گردنم.گویی در هاون کوبیده شده باشم.نکنه رفتن تو محیط بخش بیماران روانی با اون همه مشکل منو ریز ریز افسرده کرده باشه.نکنه نرفتن تو فضای زیبای دانشکده و دوری از همکاران....
این وبلاگ نویسی هم به بن بست خود نزدیک شده
دیگه فوران احساسات پیدا نمی کنم اینجا بتونم بنویسم
پسر کوچکی، در هنگام راه رفتن در خیابان، سکه ای یک سنتی پیدا کرد.
او از پیدا کردن این پول،
آن هم بدون هیچ زحمتی، خیلی ذوق زده شد.
این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشم های باز سرش
را پایین بگیرد (به دنبال گنج!).
او در مدت زندگیش، 296 سکه 1 سنتی، 48 سکه 5 سنتی،
19 سکه 10 سنتی، 2 سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده
1 دلاری پیدا کرد .
یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت. در برابر به دست آوردن
این 13 دلار و 26 سنت، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید،
درخشش 157 رنگین کمان و منظره درختان افرا در سرمای
پاییز را از دست داد.
او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمانها در حالی
که از شکلی به شکل دیگر در می آمدند، ندید.
پرندگان در حال پرواز، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر،
هرگز جزئی از خاطرات او نشد.