نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

چقدر دلم میخواست منم بزرگ بشم و مسئول تهیه سحری برای دیگرانی که روزه میگیرند  

ولی کار سختی به نظر می رسید 

چگونه میشد کسانی را برای روزه گرفتن آماده کرد کمک کرد و... 

هر روز سحر سر ساعت سه بیدار میشم سفره ای میاندازم غذایی مختصر بر سفره میگذارم و همسر و فرزندان را بیدار می کنم خوردن سحری مختصر آرزویی بود که امسال به وقوع پیوسته همه میدانند که باید با خوردن غذایی مختصر که در ضمن...خود را برای احساس طعم گرسنگی آماده کنند.روز های تابستانی طولانی باعث گرسنه شدن و تشنه شدن ما می شود.ولی لذتی دارد این رنج خود خواسته.چه بسیارند گرسنگانی در اقصا نقاط جهان و حتی دور و برمان که ما از رنجی که میبرند غافلیم .موقع افطار شادی زاید الوصفی داریم و شاید یکی از دلایل هماهنگ شدن اعضا خانواده نشستن بر آن سفره در اوج گرسنگی و تشنگی باشد. 

امسال روزهای قشنگ ماه رمضان با حضور عروس بر سر سفره افطار به رشد و کمال رسیده است

نظرات 6 + ارسال نظر
صفری سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:37 ب.ظ http://otb.blogfa.com

سلام
نماز و روزه تان قبول
انشاءالله سفره های افطار و سحری تان همیشه پر از نور سرور باشد
موفق و شادکام باشید

.. پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:34 ب.ظ

نویسنده: رضوان پنجشنبه 21 شهریور1387
گر جفا خوست مگو ، ور که وفا جوست مگو
============

نویسنده: جز پریشانی ازاین حلقه .....پنجشنبه 21 شهریور۱۳۸۷

اینکه کسی پیدا شود و ( در عالم بقول خودش دوستی) بخواهد حق اظهار نظر را ممنوع کند . در دنیای سیاه تعصب و خرافه مسبوق به سوابق بسیار است - اما در سابقه دوستی های واقعی و نه ادعائی ، نا بخشودنی است.

زیبا خانوم جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:07 ق.ظ http://xibax.persianblog.ir

سلام خانوم بهشت
من وبلاگ شما رو از وبلاگ ماریا و وبلاگ ماری رو هم از وبلاگ رها پیدا کرده م .انقدر برام جالب بود که خدا میدونه. چیزی که من رو کنجکاو کرد که بیام و به وبلاگتون سر بزنم این بود که از نوشته های ماریا خوندم که مادرشوهر شدین و نگران پسرتون. یه لحظه خواستم ببینم یکی جای مادر شوهر من چطوری فکر میکنه.
با همه ی علاقه ای که اوایل ازدواج به مادر شوهرم داشتم الان و این روزا بعد از یه سال و نیم عروسی دوسه روزه که فقط دارم دعا میکنم همینجوری که اینهمه دل منو شکوند و چزوند خدا دلش و بشکونه و بچزونه . از چیزی هم که بیشتر از همه بدم میاد همین دعاهای اینجوریه که از ضعفم بخوام پشت سر کسی کنم.
منم اول عروسیم خیلی تو دل مادرشوهرم که خودش هم منو انتخاب کرده بود داشتم و هم تو دل خوانواده شوهرم. ولی تا توقع های خودم و سراغ قولای داده شونو گرفتم ورق از این رو به اون رو شد و همچین هر چی آرزو تو دلم بود خشکید که فکر کنم صد تا بهار دیگه هم کاری از پیش نبره. ایشالا عروستون همینجوری که الان عزیزه تا آخر عزیز بمونه بخدا از ته دل میگم. بازم اسفند دود کنین و بزارین با هم بزرگ بشن.
و مادرشوهرم الان انقدر ازش بدم میاد که فکر نمیکنم تاحالا اینقدر از کسی متنفر شده باشم.
با چیزایی که از نوشته هاتون خوندم خیلی با کمالات تر از این حرفا دیدمتون که بخوام با مادرشوهر خودم مقایسه کنم و اصنم نمیدونم برای چی براتون نوشتم .
شاید چون فکر کردم که شما روانشناسید و شاید بتونید بهم کمک کنین. خیلی درمونده شده م راز و نیاز و این حرفا هم دیگه آرومم نمیکنه.
ببخشید که وقتتون رو گرفتم.
خدا پشت و پناه خودتون و خونوادتون.

ماریا شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:32 ق.ظ http://negahekhodemani.blogfa.com/

منم عاشق سحری هایی هستک که تو خونه مامانم اینا می خوردم وواون حال و هوا...
خوش به حال فرزندانت خانومی:))

معلمی از بهشت شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:27 ب.ظ http://soular.blogfa.com

سلام. قبل باشه.هم نیت خیرتون هم عبادتهاتون.

بهشت شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:48 ق.ظ http://xann.persianblog.ir/

آدرس زیبا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد