نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

شعرانی کیست؟

 

.

میگویند او کسی است که:

کوچکترین مدرسه دنیا  را در ایران

دارد 

 

شهرت بین المللی و بلاگ سرباز معلم کوچک ترین مدرسه ایران و جهان

 

 

عبدالمحمد شعرانی، سرباز معلم روستای«کالو» در١٨٠ کیلومتری شهرستان دیر استان بوشهر، توانسته است با راه اندازی یک وبلاگ در باره مدرسه ای بنویسد که با ٤ دانش آموز و با کمترین امکانات در این نقطه از کشورمان قرار دارد.

این یه ای میل بود که مجید دانشجوی دکتری دانشگاه فردوسی(دوست سال های اخیر )برای من فرستاده بود.قبلا با اسم آقای شعرانی و وبلاگش از طریق دوست قدیمی مان ابی آشنا شده بودم ولیکن وقتی دیدم مجید نیز با او از طریق تبلیغات آشناست خیلی حظ کردم.

جالبه تو دوستانی داشته باشی که در ضمن اونا هم با هم دوست باشند.

اهالی وبلاگستان هر کدام یه بار هم که شده با هم آشنا شده اند.

دلم تنگ برقراری ارتباط صمیمانه با دوستانم است ولی...

بماند

علت سکوت من هر چه میخواهد باشد اتفاق جالبی نمی تواند باشد

خوشا روز هایی که بی توجه به آنچه ممکن است اتفاق بیفتد مینوشتم

خوشا آن روز ها که نوشتنم می آمد

شکر خدا که هستند کسانی که از نوشتن خود داری نمی کنند

یه دوست به من دلداری میده که خوب میشی دوباره نوشتنت میاد ولی من به نظرم نمی رسد که این اتفاق بیفتد

خیلی مینویسم ولی پاک میکنم .یا تبدیلش میکنم به چرکنویس های وبلاگم

دیگه حافظ هم نمیخونم.

با کسی هم حرف نمی زنم

منتظرم

منتظر چی؟

نمی دونم

انتظار یعنی اضطراب

قراره چه شود؟

خودم را سرزنش میکنم که تو چکار می کنی؟

انگیزه های خود را مورد تردید قرار داده ام

این روزها کسانی با من مشورت میکنند

زیر گوشم حرفایی می زنند

من ولی بی توجه به همه آنچه در جریان است

این روزا یه رنگ قشنگ به موهام زده ام که تغییر واضحی در ظاهرم ایجاد شده

به خیاط سفارش دوخت چند دست لباس جدید داده ام

تو مد افتاده ام

دارم جبران جوانی هایی را که....میکنم

آروم تر شده ام

تو کلاس هایی شرکت میکنم که نوشتنم را اقناع کنه

با دوستانی جلسه میگذارم که نماز های مستحبی و .....

من عوض شده ام

ضربه خورده ام

یه شوک خاص

یه جورایی شده ام

همه دنیا را گشتم تا....ولی

خیلی فکر کرده بودم نقشه کشیده بودم برنامه ریزی کرده بودم

ولی....

سکوتم از رضایت نیست دلم اهل شکایت نیس یه فراز از یه تصنیفه که زمزمه اش می کنم

برادر زاده ام زنگ زده

 میگه :عمه میای بریم شهر شادی؟

با بی حوصلگی میگم: با عرض معذرت نه عزیز دلم

این پسر با ما چه کرد؟خدا عالم است

ازدواج پسر درگیری با این مسئله به طور جدی از بیست و پنجم خرداد و عقد و جشن و مکه رفتنش

هنوز از سفر بازنگشته

دیشب زنگ زد محرم شده ام و در مسجد شجره هستم

نمی دونم دیگه برام مهم هست یا نه نگرانش هستم یا نه کنترلم بر اوضاع زندگی از دستم .....

نه میشه گفت تردید دارم افسار زندگی در دستانم باشد

گویی پر کاهی بی اختیار را با خود به آسمان برده و در دلهره و اضطراب است که کجا فرود می آید

سالهاست از این نوع زندگی بدم آمده

سکان دار کشتی چگونه تحمل میکند که امواج خروشان بی اختیارش کنند؟

دارم فکر میکنم به شعر شفیعی کدکنی

به کجا چنین شتابان؟

 گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا ،

هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما

چه کنم که بسته پایم ، به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد بجز این سرا سرایم
سفرت به خیر اما ، تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را

پسرم سفر به خیر دوری تو اما...

وقتی داشت از فرودگاه می رفت

عروس جوان یه حالی داشت

من با کنجکاوی ناپسند خود از او سوآل کردم: ناراحتی؟اما جواب جالبی داد

شاید اگر جایی غیر از مکه میرفت بله  ولی...

من

احساس میکردم از دفعات قبل کمی سبک ترم

شاید در رنج کشیدن شریکی داشتم

شاید اشتباه میکردم و فرزندم را به حال خود گذاشته بودم

روز مبعث را در حالی گذراندم که تو دلم...

شب خونه برادر همسرم( به اتفاق عروس خانوم )دعوت بودیم

فردای آن روز زنگ میزدم احوال عروس خانوم را بپرسم احتمالا ناخوشایند جلوه میکرد که...

روز یکشنبه خبر دار شدم به اتفاق خانواده اش قصد عزیمت به مشهد را دارد دیروز ساعت دوازده یه پیامک به من رسید ما به مشهد در ساعت ...رسیدیم و روز تولده حضرت امام حسین (ع)را تبریک ...

دلم میخواد همه جمله هامو نیمه تمام رها کنم

اینم یه شگرد روان شناسانه نیست که بخواهم شما تکمیلش کنید میخوام متوجه شوید بی حوصله ام

ولی مطمئن نیستم از قضاوت های شما

دیگه نمیخوام ....اینم بگذریم

آلبوم عکس های بچگی پسرم را ورق می زنم دوتا آلبوم پر از ادا و اصول بچه گانه

چرا میخوام او همیشه بچه بماند؟

مگر نه اینکه عقب ماندگی ذهنی و جسمی....بگذریم

چرا وقتی با فاطمه که آرایشگر منست صحبت میکنم دل و دماغ ندارم ولی وقتی در مراسم سوگواری خواهر زاده منیره شرکت میکنم راحت ترم؟

(منیره دوسمه همون که از دبیرستان دیگه ندیده بودمش و الان ده سال میشه هر چند مه یکبار باهاش مهمونی داریم)

دختر خواهر هجده ساله اش را از دست داده و فردا چهلمین روز به خاک سپاریش است دم به دم چشمان خودش و فرشته خواهرش نمناک میشه

ما مادرا چی میگیم؟چی میخوایم؟

دوست عزیزی از هالی وبلاگستان به من میگه چرا ناسپاسی؟

رفتم یه سایت و ...

نظرات 10 + ارسال نظر
وحید چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:57 ق.ظ http://www.vahiddd59.blogfa.com/

سلام عبدالمحمد شعرانی با یک وبلاگ کوچکترین مدرسه دنیا را معرفی کرد و این تاثیر یک وبلاگ نشان می دهد ایشان از دوستان ما است و انشالله قرار شده که جشن افتتاح سال جدید تحصیلی در مدرسه کالو کوچکترین مدرسه دنیا در مهرماه سال جاری توسط جمعی از وبلاگ نویسان بوشهری با حضور وبلاگ نویسان سرار کشور و تعدادی از شخصیتها در روستایی کالو برگزار کنیم خوشحال می شویم شما تشریف بیاورید

از بچه های خارج از صف !! چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:38 ب.ظ

تصاویری که از برگزاری جلسات لابد سخنرانی و یا معارفه و امثال آن فرستاده ای، .بدون توضیح و شرح موضوع هست . نمیدانم باید آنرا بحساب فراموشی های سن و سال بگذارم و یا سیاست زنان ( خاص) ام القرای اسلام ؟!...
البته من اگر جای شما بودم تمام تصاویری را که مردان شکم گنده و با ریش و پشم در ردیف جلو( پیش از خانمها) ایستاده اند را پاره میکردم و می ریختم توی آشغال.

* دوباره از فرصت استفاده میکنم و از اینکه بمناسبت ازدواج فرزندم - تبریک و تهنیت گفته بودی و تصویر زیبائی را انتخاب کرده بودی، تشکر میکنم!!....




رضا پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:13 ق.ظ http://ladan.persianblog.ir

(خانوم) رضوان را چه شده است در این موقعیت؟!؟ نگذارید فکر کنند که دلگیرید از اینکه پسر را به دیگری سپرده اید! ببنید حتی من که چند سال است شما را می شناسم شک میکنم چه برسه به کسانی که تازه وارد جمع شما شده اند و ممکن از با اطلاع و یا بی اطلاع مطالب شما را بخوانند و تو جیه نباشند.
از طرفی هم همیشه دوستی با دوستان دوستانتان خوب نیست! که من همیشه شرمنده شما هستم بر سر این موضوع!

پی نوشت: -به خودم- آخه پسر خوب خجالت نمی کشی اظهار نظر میکنی اونم برای شخصی که خود صاحب سبک و نظر است در برابر این مسائل.


در ضمن، رنگ جدید لباس نو، پسر حاجی عروس عزیز مبارک! مبارک!.... مبـــــارک! ....بعله حاجی! (با ریتم بخوانید)



ژنی پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:18 ب.ظ

افسار- نه ..... ابصار

تلخ..........ک پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:52 ب.ظ

من اگه جای خدا بودم :

کمی سلیقه به خرج میدادم و بجای اینکه > > خونه خودم رو در صحرای خشک و بی اب و > > علف عربستان بنا کنم در سواحل جزایر > > هاوایی یه خونه شیک و مدرن بنا میکردم > > با سوییت های مجهز و مجانی برای زواری > > که برای زیارت میومدن ! هیچوقت خونه > > خودم رو در انحصار مسلمون ها قرار نمی > > دادم و همه حق داشتن بیان خونه ام حتی > > بی خدا ها ! قدمشون سر چشم ! زوار بجای > > اینکه تو صحرای عرفه بدو بدو کنن کنار > > ساحل بدو بدو کنن حالشو ببرن و بجای > > لباس احرام هم مایوی دوتیکه بپوشن ! یه > > مشت از این حوری ها و قلمان رو هم مامور > > میکردم به حجاج سرویس بدن و پذیرایی > > کنن تا زیارت بهشون بهتر بچسبه!!!..

=====

یادداشت هات حکایت از پریشونیت میکنه . چرا ؟ مگه قراره هر پسر و دختری که میرن سر کار و زندگی شون - مادرشونم با خودشون ببرن ؟!...

باید خیلی بی خیال باشی که این قد چسبیدی باین رفتن ... مگه خودت اون موقع که شال و کلاه کردی . چه گلی سر مادر و پدر زدی ؟

گله و شکایت از ( روند طبیعی روزگار) کار آدمای بی کار و بی خیاله !...
در اندیشه تحکیم پیوند و دیدار فرزند شان ( نوه ات ) باش . مادر بزرگ !.
بیا بیرون از (کمند) تکرار .....

تلخ..........ک-۲ پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:24 ب.ظ

اخ که اگه خدا بودم یه بهشت توی یکی از سیاره ها خلق میکردم اخرین مدل ! ( البته بهشت اصفهون که هچ!- اون سرجاش!) - نه اینجوری که توی جوب هاش ! شیر و عسل بیاد ! شیر و عسلی که توی جوب ! باشه به درد همون اعراب هزار و چهار صد سال پیش و(عکس برگردون های امروزش) میخوره ! اونایی که بنده صالح بودن میفرستادم توی این بهشت و اونایی هم که خطا کار بودن و بنده های فریب خورده بجای جهنم میفرستادم توی ایران امروز -زندگی کنن که قدر عافیت رو بدونن و دیگه گول نخورن ! از خدا بخاطر این همه اختلاف سلیقه عذر خواهی میکنم!...

**********
ضمنا می بینم در دنیای بلاگر ها (دوستان مثل آقای شعرانی) داری.درد و بلای این آقا بخوره تو ملاج شکم گنده های حقه باز که این روزا تا بخواهی همه جا پخش و پلا هستند....

--------
راستی کاش اصفهان هم یک (بهشت شعرانی) داشت .

و ..... در سر در مدرسه اش می نوشت:

دانش طلب و بزرگی آموز
تا به نگرند ، روزت از ، روز

گیج منگولی جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:29 ب.ظ http://gijmangooli.com

عروسی پسر گلتون رو تبریک می گم و شادی و حوصله خلاقیت همیشگی رو براتون آرزو می کنم. به یک مسابقه دعوت شده اید یک مسابقه و بازی رو توی وبلاگستان شروع کردم با عنوان زنانه ها . دلم می خواد تو هم داخلش شرکت کنی. مسابقه اینجوریه که هر وبلاگنویسی در مورد یک زن یک مطلب می نویسه یا قصه شو بیان می کنه.این زن می تونه خودش باشه یا هر کس دیگه ای که به نظزش جالب رسیده . اما زنه! جایزه اش هم پیش من محفوظه! خوشحال می شم توی این مسابقه شرکت کنید . هر تعداد دوستی رو هم که دوست دارید دعوت کنید.

طاها بذری جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:41 ب.ظ

زائران ضریح خالی!


چند روز پیش اتفاقی تلویزیون را روشن کردم. اخبار و خبرهای کوتاه. ناگهان خبری پخش شد که تا چند لحظه شک زده ام کرد. حتما شنیده اید که دولت وظیفه ی ساخت عتبات عالیات عراق را به عهده گرفته است. بخشی از این ساخت و ساز مربوط می شود به ساخت ضریح. ضریح حرم را در این جا می سازند و پس از انتقال به عراق در آنجا نصب می کنند. خبر مربوط بود به در معرض نمایش عمومی قرار دادن یکی از ضریح ها. ضریح خالی را به نمایش عمومی گذاشته بودند. مطلب قابل تامل اما زائران اطراف ضریح خالی بودند. زائرانی که همه به ضریح چنگ انداخته و با حالتی از روی خلوص نیت مشغول راز و نیاز و عبادت بودند! نمی دانم چه تعدادشان حاجت داشتند و چند نفرشان آمده بودند تا قول دیدار دوباره در کربلا را بگیرند. هر چه که بود و بودند اما با علم به خالی بودن ضریح راز و نیاز می کردند. با خود فکر کردم چگونه پیروانی هستند که دست نیاز به هر چیزی دراز می کنند و تماما سعی در گول زدن و شیره مالیدن سر خود دارند؟

آیا همین مردمان نیستند که همیشه واژه ی "ان شاالله که همین طور باشد" بر زبانشان جاریست؟

آیا اینان نیستند که همیشه در مقابل هر ناملایمتی و ظلم سر خم می کنند و می گویند "حتما حکمتیست" و "عقل ما نمی رسد" ؟

آیا از دل همین ها نیست که کفن پوشان قم راه می افتند و فریاد "وا مصیبتا" برای هر چیزی که از آن سر در نمی آورند جاری می کنند؟

چرا از بین این همه علما و مدعیان (!) کسی نیست که فریاد بر آورد این کار اشتباست؟ حتما باید تمام خرافات را در زمره ی خط قرمزها قرار دهید؟ با اینگونه خرافات و با تمایل به نفهمیدن ها می خواهید دنیا را مدیریت کنید؟

صفری شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:55 ق.ظ http://otb.blogfa.com

سلام
صبور باشید و همچنان مهربان !
شادکام باشید

پروین شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:58 ب.ظ http://www.abi-vafa-eshgh.blogfa.com


بابا این بلاگ اسکای که شکلک ماچ و بوسه نداره که ....

مممممممماچ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد