نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

خبرای خوب در راهه

بازار رفتن و هدیه گرفتن برای عروس خانوم،دیدن لباس مناسب برای جشن عقد ،آینه و شمعدان هدف فردای منست.این چندین و چند روز نه وقت دارم بیام اینجا نه فکرم متمرکز خواهد بود تا مرداد ماه کج دار و مریز اینجا خواهم بود.بعد به احتمال قوی مفصل گزارش روز های خوب مان را خواهم نوشت.سوآلاتی از من شده که فعلا قادر به جواب دادن نمی باشم .تبریک هایی گفته شده که ممنون هستم آرزوهایی برایم شده که امیدوارم محقق شود.شما فکر کنید من دارم روز هایی خوب را میگذرانم و دعا کنید درست عمل کنم.برای منی که همیشه یه کاغذ جلویم بوده و مینوشته ام و یه روزنامه و کتاب میخونده ام خیلی آسون نیست طبق رسوم جاری مردم عمل کنم ولی گویا چاره ای نیست
نظرات 6 + ارسال نظر
مریم گلیییی سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:48 ب.ظ http://zendegiyeman1361.blogfa.com

خوشحالم که سرگرم خرید عروسی هستین.خیلی سخته چون ما یه بار تجربه‌اش رو داشتیم. امیدوارم همیشه به شادی و خوشی. فقط مواظب به سلامتیتون هم باشید. دوستت دارم مامان گلم...
دخمل کوچولوی شما مریم گلیییی از اهواز...

ماریا چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:48 ق.ظ http://negahekhodemani.blogfa.com/

مبارک...مبارک...
انشااله همه چیز به خیر بگذره...
برای پسر گلت هم خوشبختی آرزو میکنم...

مریم گلیییی چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:46 ق.ظ http://zendegiyeman1361.blogfa.com

همونطور که من سفارش دادم حلقه خریدن؟ بزرگ و تپل؟
مهم اینه که همدیگه رو دوست دارن و به هم رسیدن. امیدوارم خوشبخت بشن. در اولین فرصت می‌رم زیارت علی‌ابن‌مهزیار و واسه خوشبختیشون دعا می‌کنم...
دوستت دارم مامان گلم...
دخمل کوچولوی شما
مریم گلیییی از اهواز..

متو پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:04 ب.ظ http://www.doctormtx.blogfa.com/

مبارکه

پیر تلخ و ساده و سنگین ! جمعه 14 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:01 ب.ظ

سلام به مادر داماد

برام یادداشت گذاشته ای که درب و داغونی!- در حالیکه درآخرین یادداشتی که همین جا در نچاق می بینم - به سلامتی سرگرم تهیه و تدارک امکانات عروسی....

چی شده ؟ که رضوان سانسورچی - دوباره آمده و برای ساده دلی چون (مو) تله ی دوستی گذاشته؟! - چه عطر (گردوئی!!)..... لابد یادت هست که مادر بزرگا وقتی میخواستن با موشای توی انباری خونه مبارزه کنن - براشون تله و سر هر تله ، کمی مغز گردوی بو داده میزاشتن.... اون بو رو میگم . بوی گردوی سوخته سر تله دوستی را !!.

القصه - بفرمائید از ما چه بر میآید .... ای سانسورچی ...
راستی ... فکر نفرمائی بابت پاسخ هائی که باید میدادی اما گویا (امکانات!) اجازه نمیدهد - فراموشی حاصل شده است- نخیر - حاصل نشده است۰!

مریم گلیییی شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:31 ق.ظ http://zendegiyeman1361.blogfa.com

دوستت دارم مامان گلمم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد