سومین روز بهار را آغاز میکنیم.
به لطف خدا دو تا روز پر باری بود.از نظر کیفیت
امسال وضعیت کمی بهتر از پارسال شده.البته نه خیلی محسوس
خاطره با مزه دوران کودکیم یادم اومده
مهمان نوروزی مون از تهران آقایی جوان بود که پدرش فرستاده بودش اصفهان و از پدرم خواسته بود مراقبش باشد.
.وقتی به قصد گردش در شهر اتاق خودش در طبقه بالای خانه مان را ترک کرد به وسوسه دخترای دایی رفتیم تو اتاقش کنجکاوی
خدا روز بد نصیب گرگ بیابان نکنه
بناگاه سر رسید و همه بچه های آتیش پاره فامیل فرار کردند و من بی خبر از همه جا ماندم و یه دنیا شرم
برخورد مودبانه او باعث شد همیشه از مردمان شهر تهران خوشم بیاید
گفت چیزی برایت ندارم ولی این آدامس ها را بگیر
من انتظار داشتم مواخذه ام کند
بگوید دختره فضول
یا به پدرم شکایتم را بکند
من و اون همه وحشت و هراس
با دادن چهار پنج تا آدامس خروس نشان برای خودم و دیگر بچه ها
منو همیشه مرهون تهرانی ها کرد
جوانی(البته باید بگویم کودکی)کجایی ؟که یادت به خیر