نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

تنهاست.حوصله اش سر میره.دلش میخواد یه کسی باهاش حرف میزد.کنارش می نشست.ازش سوآل میکرد.دل به دلش میداد.باهم میرفتند قدم زدن.ولی کو یه همدل؟یه هم زبون؟

روزگار غریبیست.همه سراسیمه به سوی مقصدی روان.و او که روزگار یری را سری میکند افتان و خیزان

نظرات 3 + ارسال نظر
مریم گلیییی شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:09 ق.ظ

ههههییییییی دست به دلم نذار که خونه مامان خانووومی... دلم بدجور گرفته. کاش شما اهواز بودین...

فلک زده تلخک شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:17 ب.ظ

شما میفرمائید: (تنهاست.حوصله اش سر میره.دلش میخواد یه کسی باهاش حرف میزد.کنارش می نشست.ازش سوآل میکرد.دل به دلش میداد.باهم میرفتند قدم زدن.ولی کو یه همدل؟یه هم زبون؟

روزگار غریبیست.همه سراسیمه به سوی مقصدی روان.و او که روزگار پیری را سپری میکند افتان و خیزان).

* خوب شما خودتون چرا پیش قدم نمیشین؟ اقلا برا یه دفه که شده - بجای نسخه نوشتن - داروشو بنویسین!!۰

دردک! دوشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:08 ق.ظ

گفتن از ( درد) کاری ندارد...... از (درمان) گفتن......هنر است ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد