صبح بود ساعت ۸ رسیدم مرکز مشاوره نواب صفوی.دیدم شیما خسروی دانشجوی ترم آخر هم اونجاست و قراره تا ظهر در خدمت هم باشیم.نشستیم تابه صحبت درباره بخش روانی زنان بیمارستان خورشید که زنی حامله با چشم گریان اومد تو.با دیدن شیما یکه خورد گویا قبلا همدیگر را در یکی از بخش های بیمارستان دیده بودند و شناخت داشتند.گفت خانوم شوهرم همکارم و با دخترای جوون چت میکنه و تا من میرم تو اتاق سعی می کنه منو بپیچونه و صحبتش را قطع میکنه.چرا باید یه دختر تو چت براش عزیز تر از من باشه؟چرا باید من همه وظایف خانه داری و نگه داری از دختر شش ساله ام و کار در بیمارستان و حاملگی به عهده ام باشه و او ....و چت هم بکنه.مث بارون بهار اشکهاش سرازیر بود.
میگفت به من میگه تا میاییم یه لحظه خوش باشیم عیش ما را منغص می کنی.
هق هق --هق هق--هق هق
بهش میگم از دخترا و زن هایی ناله کن که ملاحظه هم جنس حامله خود را نمی کنند.
گفت یعنی شوهرم بی گناهه؟
میگم شوهرت به احتمال قوی معتاده بیا دانشکده تا مطالب چت را واست ژرینت بگیرم بری از قول من نشونش بدی.
میگه خانم شما میگین این شوهر سر به هوا را چگونه به زندگی آروم و بی سر و صدا و امن و امان بر گردانم؟میگم واسه تو متاسفم عزیزم.درک می کنم چقدر عصبانی هستی
میگه اگر به شما بگم که اون میگه زنی گفتن مردی گفتن واسه من اشکال نداره اگر تو چنین می کردی بد بود اونوقت چگونه حالی خواهید داشت ؟
میگم منطق چنین مردانی را می دانم.اگر می دانست زنی حامله که فرزندش را دربطن دارد نباید خشمگین باشد عالی بود ولی توصیه نمی کنم فعلا باهاش برخوردی قهر آمیز داشته باشی فعلا تو باید در آرامش باشی تا فرزندت دنیا بیاد تا چهل روز بعد زایمان هم باید در استراحت باشی تا چهار ماه بعد زایمان هم احتمال روانی شدن داری پس فعلا دست به عصا راه برو تا من فکر کنم چطوری میشه یه گوشمالی حسابی به چنین مردان داد.
بعد به شیما که تازه عروس هست میگم کمی راجع به روز های خوب آغاز اشنایی باهاش حرف بزنه و یاد آوری اش کنه که هیچ نمی دانست آخر عاقبت این دوستی و عشق به کجا ها میخواست کشیده بشه شاید کمتر اشک بریزه.
میگم حالا هر سختی می کشی هشدارش را به این خانم دانشجوی جوان بده تا آینده او از من و تو بهتر باشه.
بعد راجع به خصوصیات مردان کمی مباحثه کردیم و کتاب بارابارا دی آنجلیس را بهش معرفی کردم بخونه
وقتی یه مردی (یا زنی ...فرق نداره)می تونه این همه ظالم باشه...همیشه از خودم می پرسم خدا کجاست؟؟؟