نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

تعامل من و تو

تا حالا با کسی بگو مگو کردی؟از کسی رنجیدی؟تو فکر رفتی چه جواب هایی برای مقابله با او تدارک ببینی؟ذهنت را به خود مشغول داشته؟احساس عجز کردی؟

دوستش داری.

خودت خبر نداری.

چرخ دنده افکار تو و اون در هم گیر کرده.

این نوعی تعامل است.

خوبه

تبریک میگم

اگر کلماتی نمی یابی که منظورت را به روشنی بیان کند به دلیل شدت هیجان توست.

آرامشت حفظ کن.

فکر کن.

از قبل خودت را آماده رویا رویی نکن.

بذار فرصت ملاقات دست دهد.

نگاه ها کار خودشان را می کنند.

بدون واسطه باهاش صحبت کن.

روبروش بنشین.

تو چشاش نگاه کن.

حرفت رو بزن.

وگرنه بی خیالش شو.

در گذشت قصه گو

(قصه های جمعه را دیگر نمی گوید)

حمید عاملی در سن شصت وشش سالگی بعد از عمری فعالیت فرهنگی به علت بیماری سرطان درگذشت روحش شاد

قصه ظهر جمعه

با لحن آرام

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
سعید چهارشنبه 19 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:28 ق.ظ http://fojan31.blogfa.com

salam dobare to blogfa barat comnet gozashtam goftam biyam inja ham ye nazar be navshte haye zibat bedam in weblogeto ham pevand zadam be weblogam khoshal misham biyayi va mano khoshal koni sar bezan bye azizam

کوروش صغیر چهارشنبه 19 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:04 ب.ظ http://mohakemeh.blogfa.com

تعامل... نه تعاملی در کار نیست.گرایش منافع این بهتره.

یکی از چار تا دربدر ایران بحثی! پنج‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:32 ق.ظ

چه عجب که ( حاج خانم) این بار اشاره اش بجای (علیه السلام ها) به حمید عاملی قصه گوست!....
آدم ها در جای خود ، و صد البته به سهم خود ، تا هستند بر اطرافیان و دیگران ، تاثیر گذارند .... و اگر این عادت مذموم و بسیار ناپسند (بت سازی) را که از فرهنگ گروهی از (تازی نما ها ) باب شده است کنار میگذاشتیم و دیگران را به سهم خودشان توصیف و ترسیم میکردیم.... اثری حتما مفید فایده داشت....

اما..... بریم سر اصل مطلب ! و بخصوص توجه به ( اتمام حجت) این پیام گذار...

مطلب*

از سوی یکی از همین دوستان اینترنتی ئی میلی برایم آمده بود - موضوع را طی پیامی با حاج خانم رضوان در میان گذاشتم و با تنها آدرسی که داشتم ( همین جا)- بی آنکه اشاره ای مستقیم بکنم- پاسخ آن دوست را دادم که می بینید و میخوانید.

البته متعاقب این دید و بازدید - پیام بسیار مختصری هم در وبلاگ فیلتر شده ام ازاین دوست دریافت کردم که اختصار آنرا نیز - با توجه به نوشتار مفصل من در بالا - باز میتوانم دریابم .... اما آنچه که برایم پیوسته قابل پرسش بوده این است که چرا این حاج خانم مکه رفته و حجر اسود بوسیده ، در حالیکه پیام (آریا) را باین مفصلی - دارد می بیند ، باز می نویسد "" دوستانی که از یاد روزگار فراموش شدند!!!!... ""

اتمام حجت*

بعد ازاین چنانچه برای هر یک از نوشتار های من در اینجا - پاسخی در خور داده نشود.
بهیچوجه دیگر مراجعه ای نخواهم داشت و مطلبی نخواهم نوشت.....

یکی از چار تا ! پنج‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:51 ق.ظ

توصیه به ( حلوای نسیه) میفرمائید !! صحبت از سیلی نقد بکنید !!

می فرمائید<<<<اگر کلماتی نمی یابی که منظورت را به روشنی بیان کند به دلیل شدت هیجان توست.

آرامشت حفظ کن.

فکر کن.

از قبل خودت را آماده رویا رویی نکن.****؟

بذار فرصت ملاقات دست دهد.*****؟

نگاه ها کار خودشان را می کنند.*****؟

بدون واسطه باهاش صحبت کن.*****؟

روبروش بنشین.

تو چشاش نگاه کن.

حرفت رو بزن.

وگرنه بی خیالش شو.>>>>>

انسان وقتی به (بلوغ) (دریافت و برداشت) برسد، حتی در فاصله حروف یک کلمه که بیان میشود- میتواند چهره نویسنده اش را ببیند و حالت و برداشت او را تا وسعت قابل درکی بشناسد......
مثلا در همین یادداشت شما که قبل از اشاره به درگذشت عاملی نوشته شده. بی آنکه کمترین اشاره ای به ( مورد منظور) شده باشد- میشود دریافت که:
وقتی کسی در برابر خواسته اش ، به نوعی احساس نومیدی داشته باشد- سرانجام آنرا به ( روزگاری) دیگر و آینده ای مبهم و نا دیده - حواله میدهد!.....
تصور میکنم این کامنت مورد سانسور حاج خانم قرار بگیره - بهتره !.

... پنج‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:11 ق.ظ

شاید حواله دادن به آینده ای مبهم نشانه نوعی نومیدی باشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد