نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

آفتاب بعد از باران

دیروز که روز دانشجو بود سالگرد اون خبرنگاران ناکام هم بود ولی تو خونه ما تولد وحید و روز جشن بود.

وحید شانزده تا سال را گذراند و اولین روز هفده سالگیش را امروز شروع کرد.

وحید پسر کوچولوی نازی بود وقتی دنیا آمد.خلق خوشی داشت و مادرخود را غرق شادی کرده بود.

برادرش هفت ساله بود و نمی دانم با تولد این داداش چه حالی پیدا کرده بود.

فقط می دانم به خاطر احساس شادی و خوشبختی ناشی از تولد وحید مصمم شدم ده ماه مطلقا به کار کردن فکر نکنم.

دیروز به خاطر آوردم که روزهایی بوده که قاطعانه تصمیم بگیرم.

این دنیا برای بعضی آدما روز شاده برای بعضی آدما روز غمگین.امروز بعد از یک بارون درست و حسابی هوای شهر من مطبوع است و دارم آماده رفتن به کلاس درس میشم.

امروز قرار است مکانیسم های دفاعی را در س بدم.

مطالب خوب و جالبی هستند

 

نظرات 3 + ارسال نظر
بهنوش یکشنبه 18 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:40 ب.ظ

سلام....موفق باشین....فکر کنم تولد پسرتون بوده! به هرحال مبارکه./

مریم گلیییییی دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:00 ق.ظ http://www.zendegiyeman1361.blogfa.com

سلام مامان خوبم...
از طرف من تولد داداش وحید کوبچولو رو بهش تبریک بگین و یه ماچ آبدار ازش بگیرین. بهش بگین ایشاا... جشن فارغ التحصیلیش تو دانشگاه رو بگیریم...
دوستت دارم مامان خوبم...
دخمل کوچولوی شما مریم گلیییی از اهواز...

پدر دریا سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:07 ب.ظ

سلام مبارک بادا بادا بادا مبارک بادا - از طرف دریا هم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد