پنج هفته میشه که با دانشجویان بخش کار آموزی دارم.علت سنگینی کارم و فشردگی کار آموزی ها بیمار شدن یکی از همکارانم و ارتقا همکار دیگه ام به سمت معاونت دانشجویی دانشکده است.الان که دارم این سطور را مینگارم خسته ام.خیلی خسته.مادرم هم در راه بازگشت به ایران است و حسابی نگران سلامتش هستم.دوران نقاهت بیماری تمام نشده رفتم سر کار و یک ریز بیست و نه روز کار کردم البته از شما چه پنهان؟دوازده روز استراحت هم وسطش داشتم.
امروز در جلسه خداحافظی از بیماران بخش روانی زنان بیمارستان نور خیلی مطالب شیرین و دلنشین از بیماران شنیدم.دانشجویان با طیب خاطر بخش را ترک کردند و بیماران بهترین بیمارانی بودند که تا به حال دیده بودم
سلام و اروزی سلامتی و بهروزی بیش از پیش
در مطلب فیزیولوژی عشق نکات ظریفی نهفته است اما آنچه که من با دیدن دوستان و همکلاسی های خودم دریافته ام عشق چیزی جز توهم و ناآگاهی نیست ( با نهایت احترام به عاشقان مبتلا به عشق ) در دانشگاه خودم به دو نفر از اقایان برخورد کردم که دو تا دختر خانم عاشق آنها شده بودند وقتی که با اینها صحبت میکردم به حماقت دخترها پی بردم که چطور خود را کوچک کرده بودند و ارزش خود را نشناخته بودند . یک مورد هم دختری به پسری گفته بود من عاشقتم و وقتی پسره گفته بود شرمنده ام دختره بعد از یک هفته با فرد دیگری ازدواج کرده بود !
رضوان عزیزم خسته نباشی برای این همه محبت و دلسوزی که داری خدای مهربان حامی تو خواهد بود انشااله .التماس دعا