صبح میشه از خواب سنگینت بیدار میشی.تعجب میکنی چگونه اینقدر عمیقا خواب بودی.؟!
تو رختخوابت می غلتی. میل داری بازم بخوابی . ولیکن به خودت نهیب میزنی از جا خیز اینو تمرین کردی عادتت داده اند. به روی لذات چشم ببندی. لذت بردن را قیچی کنی.مبادا غرق بشی و غافل بشی و یه روز بیاد که بهت بگن ای تنبل .چون خودت هستی که بر خودت حرام می کنی آنچه حلال بوده را در نتیجه با خودت دشمنی پیدا می کنی که یه تصمیمی را گرفتی که لذات را مخالفت کرده باشی.
دیگه کم کم نسبت به سلامت خودت بی اعتنا میشی.چرا که این خود را باید از بینش ببری.
این خودی که مجموعه عاداتی داره از سر احساس نا امنی.
دلت میخواست بگی خوش عالمیست عالم بخور و بخواب ولیکن از بدو تولدت توسط والدینت تو گوشت خونده شده خور و خواب تنها طریق دد است برین بودن آیین نا بخرد است.
تا لباس ها را عوض میکنی و آبی به سر و صورت می زنی و عازم محل کار میشی و چهره خواب آلوده و طلبکار بعضی دوستانت را می بینی بیشتر از خودت بدت میاد که چرا به این سو قدم نهادی.
دلت میخواد فرار کنی برگردی بری تو همون پوسته دنج خواب.
ولیکن باید توجیهی برای اینکارت داشته باشی توجیهی که مردم پسند هم باشه.
چرا باید در دنیایی زندگی کنی که برای هر کاری که می کنی باید توجیهی هم داشته باشی؟
فکرت به این مشغوله که ارباب رجوع و رئیس قسمت هر دو با میزانی از وظایف امروزت متحیرت میکنند.
رئیس قسمت ازت می پرسه دیروز کجای کار بودیم؟و اخم میکنه چرا دو تا قسمت به خودت متعلقی (هشت ساعت خواب و هشت ساعت تفریح)و فقط یه شیفت برایش کار میکنی.
و ارباب رجوع مواخذه ات میکنه که این کسی که کار منو باید حل کنه فیصله بده تویی؟
چرا باید گذر پوست به دباغ خونه بیفته ؟
و منو سر و کار با تو فتد؟
خودت هنوز گیج و مبهوت باید جمع و جور بشی و کمر همت ببندی و خودت را قبراق و سر حال و بانشاط نشون بدی که هان،این منم آماده به کار،با نشاط از خواب خوب دیشب و علاقه مند به حل و فصل مشکل همنوع.
کار می کنی راه و چاه را بهتر از دیگرانی که در اینکار سر رشته ای ندارند میدانی.
تا به خود ظهر در حال تلاش و بالا و پایین رفتن و بکار گیری همه توانت هستی
ظهر میشه بنا به عادت مالوف احساس گرسنگی میاد سراغت
ولی هنوز کارات تموم نشده.اجبار درونی برای خوردن و خوابیدن، یه چرت کوتاه حس میکنی.اجازه نماز و ناهار را اداره داده ولی چرت و خواب لحاظ نشده.بالاجبار نماز را با عجله بر پا میداری و یه ساندویچ دست پیچ به معده سرازیر می کنی و ادامه کار تا ساعت دو ،دو و نیم
البته ساندویچه بعد ماه رمضون !!!!!!
خیلی خوب درکت می کنم...