نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

آرد را بیختن و غربال را آویختن

آخرین روز دانشجویان در بخش روان بود.بین خودشان یک میز گرد داشتیم.تا انتظارات شان را از اساتید دانشگاه بگویند هفده نفر دانشجو اظهار نظر کردند و خودشان خیلی خوش شان آمد.

این یه دونه از وظایف محوله آغاز سال تحصیلی من بود شش روز بخش بیماران روانی(خانم)با تعداد ده نفر ددانشجوی دختر.واقعا  حظ کردم از این جمع هماهنگ دانشجو.

تکالیفی بر عهده شان گذاشتم که در آخر ماه آبان تحویل دهند.

نظرات 4 + ارسال نظر
همسر آینده دوشنبه 9 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:35 ب.ظ

تاموکسی فن میخورید؟؟

ناخدا اتابک دوشنبه 9 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:38 ب.ظ http://hooreadab.blogfa.com

سلام
ببخشید که دیر خدمت رسیدم...
زندگی کرمی دلهای بهم پیسوته است/تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است

دیریست که در تنهایی خویش غوطه ورم به هر جا میروم هر چه را مینگرم باز از پیش تنهاترم من زمانی پاشنه یک پای شادی بوده ام حال میلنگد آن پا و من بر زمین سر میخورم سابیده شدم سخت چه کنم؟؟؟

متو پنج‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:13 ق.ظ http://www.doctormtx.blogfa.com/

ای بابا مدرسه هم تکلیف اینجا هم تکلیف...!!!

رها پنج‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:33 ب.ظ http://sign.blogsky.com

به به چه کامنتهایی آدم اینجا می بینه !! دلمون تنگ شده واستون . نماز و روزه هاتون قبول .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد