نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

ملخک و جستن

سومین بار است که ملخک جست.آره بعد از تحمل دو ساعت بیهوشی و دوازده ساعت گیجی و منگی و بیست و چهار ساعت درد های بدنی ناشی از بد فرمی بدن حین بیهوشی و منگی حالا با حال نسبتا خوبی اینجا هستم.محل برداشتن بیوپسی کمی سوزش و درد دارد ولی حال عمومی ام خوبست.خدا را سپاس که بار دیگر میتوان کنار شما ها باشم.خداوند همه بیماران را شفا عطا فرماید.وای که چقدر شلوغ بود اتاق عمل.و چه خوب که اینهمه جراح حاذق داریم و چه بیمارستان تمیزی بود این بیمارستان شهید صدوقی
نظرات 4 + ارسال نظر
صخره شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:27 ق.ظ http://sakhre.blogsky.com

سلام
خدا رو شکر
امیدوارم همیشه در صحت و سلامت باشید
دعام کنید

مریم گلییییی (دخمل کوچولوت از اهواز شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:28 ق.ظ

خوشحالم که حال مامان خوبه و خدا رو سپاس میگم که دعاهامو برآورده کرده. دوستت دارم مامان مهربونم... یه عالمه بووووووووووووووووووووووووووووووووووووس

پیر شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:36 ب.ظ

خوشحال از حضور رضوان بانوی پرهیزگار

اما در مورد تمیزی بیمارستان صدوقی.... مرا به یاد یک بیمارستان تمیز دیگر در شهر کرمانشاه انداختید.... خیلی تمیز!!
بیمارستان (مرکز تحقیقاتی ، آموزشی و درمانی) قلب و عروق امام علی....
خدا نصیب نکند.... در نهایت (اورژانس) در بخش مراقبت های ویژه این مرکز درمانی بستری شدم ...... حالا باید پزشک متخصص ، بخصوص دربخش مراقبت ویژه بمن و به ۱۴ بیمار قلبی اورژانسی دیگر که دراز به دراز با دهان باز در انتظار حرکت به سوی سرد خانه بودیم سر میزد و ویزیت میکرد و .........
اما هر چه زمان می گذشت خبری از دکتر نبود - از پرستار پرسیدم :
پس آقای دکتر برای ویزیت کی تشریف میارن ؟
پرستار که دختر خوشروی (!) جوانی بود بلافاصله و خیلی صریح و محکم جواب داد:
روزهای جمعه اینجا پزشک کشیک نداریم !!!......
و .......................
خدا را شکر که شما هم پزشک حاذق دارید و هم بیمارستان شهرتان (تمیز) است..و هم حال سلامتی تان خوب است ......

مژده یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:40 ب.ظ

موقع اذان مغرب چندین بار خدای مهربان را صدا کردم و در حالی که گونه هایم از اشک می سوخت دعاکردم که مرا یک بار دیگر به دیدار فرشته مهربانم نائل گرداند .نذر حضرت استانه کردم که به پابوسش بروم و دسته ای شمع برای رضوان مهربانم روشن کنم .خدارا شکر که حضرت حق صدایم را شنید دیگر تنها نیستم .خوشحالم که دوباره رضوان عزیزم سالم است.دوستت دارم مهربانترینم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد