نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

امروز خوب من

آیا شما نیز معتاد هستید؟!!!!

گر حکم کنند که مست گیرند در شهر هر آنکه هست گیرند

نکند من نیز معتاد باشم؟

العیاذ بالله گفتن نداره .

خودت هم دقت کنی  ممکنه قبل از اینکه دیگران یاد آوری ات کنند ُ ،متوجه بشی

هیچ معتادی قبول نداره که معتاده .همه شون میگن برای تفنن به اینکار اقدام می کنم.فقط زمانی که مدتی جلسات ترک اعتیاد شرکت کنند خودشان اذعان می کنند که آره گوییا من نیز معتاد بوده ام.وبگردی خواصی داره به خصوص که در مورد کاری که میخوای انجام بدی مطالبی پیدا کنی

مدیر بودن هم شگرد میخواد .کار پرستاری باعث میشه تو مدیر بار بیایی حالا بهتره درباره کار مدیریتی خودت با مطالعه باشی.

یه پیام از او دریافت کردم مبنی بر اینکه صبح ها که از خواب بیدار میشم بیشتر بد حال و افسرده ام .برایش جواب نوشتم که اگر تغییرات شمیایی مغزت باعث افسردگیت شده باشد صبح ها غمگینی و اگر محیط در افسرده بودنت دخیل باشد عصر ها و آخر هفته ها  خلقت گرفته تره.

برایش شمردم مشکلاتی را که در یک سال گذشته متحمل شده تا به خودش حق بدهد افسرده شده باشد.

وقتی اولین فرزند خانواده باشی و پدرت را که اولین فرزند خانواده اش است از دست بدهی در حالی که فقط هیجده سال داری.وقتی مادرت را با چشم گریان ببینی و نتوانی هیچ تسکینش دهی.وقتی در همین یک سال چندین و چند اتفاق بد و حتی خوب زنگیت را کن فیکون کند باید هم کم بیاری.آرامشت را حفظ کن .خودت را در نقش ناظر بی دست و پا نگاه کن که هر تلاشی کند مذبوحانه است و فقط انرژی هاش را تحلیل می بره و به خودت فرصتی در آینده بده کم کم حالت بهتر میشه و در سال های آینده تلاش را از سر خواهی گرفت.بدان دیر نمیشه تو هستی و مشکلات هست و فرصت حل اونا هم فراهم خواهد شد.گرچه من از ساپورت روحی او خود داری نمی کنم ولی آرام نمی شود قرص افسردگیش را هم میخورد ولیکن بی خیال نمی شود .هنرمند ها را نباید با کار های اجرایی تنها گذاشت تا روح کمال گرا و لطیف شان آزردگی پیدا کند .مردان اهل اجرا باید از بین کسانی انتخاب شوند که میتوانند جسارت به خرج دهند خشن باشند.

 

آیا از دست من کاری ساخته است؟

خدایش در همه حال از بلا نگه دارد

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:30 ب.ظ http://omg.blogsky.com

سلام . عزیزم ممنون از تلاشت برای جمع بندی مطالب زیبا و قشنگت .امیر

پیــــــــــــــــــــــــــــــ جمعه 19 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:52 ق.ظ


گذرم به شهر زیبا - اما پر از (دست انداز!) شما افتاد - میخواستم دل به دریا بزنم و دوست ایران بحثی را خبر کنم- اما نشد !....
نشد چون من از تبار (موافق) نیستم و نشستن با (مخالف) در مکتب (انگ) کراهت دارد!!۰
در دیار آشنایان ، گذشتن از ( خواستن ها) رنج آور بود - اما وقتی به دفتر اشارات و کنایات و گفت و شنود هایمان چشم انداختم ، هیچ چاره ای جز تحمل رنج نداشتم۰

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد