خوبی نوشتن نه حتما وبلاگ نویسی که عادت من شده، اینه که تو دیگه سعی میکنی افکارت را ردیف کنی سامان دهی کنی بیارایی برای بیانش دنبال کلمات سلیس باشی جملاتی بیابی که حق مطلب را دا کنه و کم کم ،بیشتر و بیشتر نویسنده میشی.
همیشه گفته ام بنویسید تا ذهن شما از حمل این افکار رهایی یابد ولی کمتر کسی به حرفم گوش میده.حتی خودمم هم گاهی از نوشتن و از خودم نومید میشم و تردید نشون میدم.این هفته یه خانومی که دارای سه دختر بیست و چهار ساله ،بیست و دو ساله و بیست ساله هر سه دانشجو بود آمده بود مشاوره.میگفت خانوم من حق ویزیت ندارم بنشینم یا برم؟گفتم بنشینید .گفت ماشینم اون ور خیابونه برم بیارم ؟گفتم نه.گفت خونه خواهرم همین نزدیکیه برم بگیرم بیام؟گفتم نه.گفت خانوم من خیلی دروغگو و بی نظمم.دخترام گفتن چون با بابا زیاد دعوات میشه خودت را به یه مشاور نشون بده.شما میگین چه کنم؟بعد هم گفت از جمله دروغ هام هم همین چند جمله که گفتم.من ماشین ندارم خونه خواهرم هم این نزدیکی نیست فراموشی هم ندارم دلم نمیخواسته پول خرج مشاوره کنم شما را هم دخترم به من معرفی کرده که بیست ساله بوده و دانشجوتون بوده.خلاصه که یک ساعت حرف زد گاهی گفت اهل ریسک هست و گاهی گفت آدم بدیه.من گوش میدادم.قصه مشکل دخترش را نزدیک عید نوروز همین وبلاگم نوشته بودم.آخر امر ازش خواستم بنویسه تا بدونه چه چیز را میخواد حل کنه.و میخواد طرح کنه.
خانوم قبراق و زبلی بود که دلش میخواست سری تو سر ها داشته باشه خیاطی می کرد و چک های میلیونی می کشید و با همسر محتاط و ملاحظه کارش به این دلیل که خسیسه دعواش می شد.شک ندارم راست میگفت والیبالیست بوده از هیکل ورزیده اش مشخص بود.دلم به حالش سوخت.که چقدر تو زندگی رنج برده.باهوش بود ولی دیپلم هم نداشت.خیلی زود ازدواج کرده بود و بچه دار شده بود .از چادر سر کردن بد میگفت و اصرار شوهرش مبنی بر داشتن پوشش چادر را با بی اعتنایی به جنگ درون خانه تبدیل می کرد.خلاصه که خیلی حرفا زد که پراکنده بود.من هم گوش میدادم و دانشجوی مستاصل خود را به خاطر می آوردم که از طلاق قریب الوقوع مادر و ÷درش وحشت زده پیشم آمده بود و دلداری که از من دریافت کرده بود و مدت سه ماه کاملا آرام شده بود.مادرش می گفت آمدنم نزد شما واسه این هم هست که این دختر بیش از دوتا خواهرش آروم شده.
بهش گفتم خانوم بدون پرداخت حق ویزیت این مرکز بهداشت بیا پیش من تا طی مدت 5 هفته که اینجا هستم یه سر و سامانی به فکرت بدهم.فقط این هفته با یه قلم وایت برد رو در یخچال رو کاشی آشپزخونه و هرجا گیرت اومد هر چی به ذهنت رسید فورا یاد داشت کن مبادا یادت بره بعد تو دفترچه ات یاد داشت کن و از اون جا محوش کن و بردار بیا ببینم ما چه حرفا میتونیم با هم بزنیم با داشتن چنین سر نخ ها.
بعد که خانومه رفت با خودم اندیشیدم خود من هم اگر اینجا حرفامو نمی نوشتم دل پری داشتم.گرچه به احترام خوانندگان سعی میکنم اصلاحاتی تو نوشتن هام انجام بدم ولیکن آخرش که نگاه میکنم می بینم پریشانی های ذهنم را با کلماتی به بیرون پرتاب کرده ام
سلام َ در مورد خواهرتان بسیار متاسفم َ ناراحتم و نمی دانم چه بگویم
اگر از کوی تو بویی به من رساند باد به مژده جان جهان را به باد خواهم داد اگر چه گرد برانگیختی ز هستی من غباری ز من خاکی به دامنت نرساد خیال روی توام دیده می کند پر خون هوای زلف تو عمر می دهد بر باد
.......
.....
حافظ
حافظ شکایت از غم هجران چه می کنی در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور
امروز سالگرد شهادت معلم بزرگمان دکتر علی شریعتی است و گوشه ای از سخنان زیبای او :آری سفر به آسمانها از روی زمین آغاز نمیشود از درون شهرها و ابادیها از درون خانه ها و کنار سفره ها و بسترها آغاز نمیشود از زیر خاک از عمق زمین باید به آسمان پرواز کرد آن آسمان این سقف کوتاه زرورق گرفته کودن که بر سرمان سنگینی میکند نیست.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
ممنون از راهنمایی و محبتتون.
چشم
من هم می نویسم
کاشکی دانشکده ما هم یه مشاور داشت
من بیچاره نمی دونم به درسا و کارهای تحقیقاتی ام برسم یا به درد دانشجوها
من هنوز هم نقاب دارم..نمیدونم ا زکی..از چی!اما میترسم ...از همه ی دنیا..میخوام قایم شم کسی نبینتم..از خودم متنفرم...
آره دو قلو
سلام رضوان جان .امشب دوباره بهم ریخته ام .ای کاش آنقدر تند خو و بدزبان نبود او تنها کسی بود که وقتی من میگفتم ف او تا فرحزاد را می خواند .کاش خدا صلاح دانسته بود من هرگز مثل او را نخواهم یافت .افسوس
میدونی همه مشکل دارن
من
تو
اون
شاید تنها چیزی که بعضی اوقات به ادم تسلی میده اینه که ببینه همه یه جورایی درگیرن
اینکه همهغم دارن
تازگیا دام میفهمم زندگی خیلی خیلی دارهع سخت میشه
اینکه اگه مامانم چند سال پیش طلاق گرفته بود شاید نصفه مشکلاتمون حل میشد
و صد تا دیگه اگه ها
و ای کاش ها
میدونی
به نظرم بدترین درد برای یه خانواده اینه که سرپرسته اون خانواده بی مسئولیت باشه
و در عین حال قبولم نداشته باشه که سرسوزنم به هیچی اهمیت نمیده
میدونی برای اون خانواده خیلی خیلی همه چیز سخت میشه
امیدوارم هیچوقت خدا تنهاشون نذااره
سلام خوبیید؟
کی خونتونو عوضکردید یعنی قالبتونو بد نیست جالبه