نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

محصول گوش دادن به قرائت فرزند

جوانی را می شناختم که خود را کشت نمی دانم غم عشقی بی مقدار او را بر آن داشته بود؟!که گلوله ای در دل خویش جای دهد؟یا به وسوسه ای ادبی تسلیم شده و به انتحار خود نمایانه دست زده بود؟!اما به یاد دارم که درین جلوه فروشی غم انگیز،نه شرف بلکه نکبت یافتم.در پشت این چهره دلپذبر و زیر این جمجمه انسانی هیچ نبود.هیچ،مگر تصویر دخترکی سبک سر و نظیر بسیاری دیگر.


در برابر این سرنوشت حقیر


یاد مرگی به راستی مردانه در ذهنم بیدار می شد.مرگ باغبانی که در حال احتضار به من می گفت:می دانید گاه هنگام بیل زدن عرق می ریختم.درد رماتیسم پایم را می آزرد و به این زندگی بردگی ناسزا می گفتم.اما امروز دلم میخواهد بیل بزنم.تمام زمین را برگردانم.بیل زدن به چشمم چه زیباست!انسان هنگام بیل زدن چه آزاد است!وانگهی چه کسی درختهایم را هرس خواهد کرد.


از کتاب : زمین انسان ها ؛دو سنت اگزو پری؛




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد