نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نگرانی این روزهایم

چند تا نازنین دوست من به تازگی دچار گرفتاری های شیرین شده اند.دعا کنید از اون مخمصه که باهاشون مچ انداخته ببینه چند مرده حلاج اند موفق بیرون بیاییند موفقیت ها ی مکرراعتماد به نفس شون را بالا می بره دوست شون دارم و دعاشون می کنم و مث روز برام روشنه موفق اند چون مرد میدان کارزار اند
نظرات 2 + ارسال نظر
مژده جمعه 11 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:40 ب.ظ

دخترک با پاهای خسته کنار جاده ای که هردوسویش را شقایقهای وحشی فرا گرفته اند ارام میرفت .چشم به افق دوخته بود صدای باد در میان همهمه مبهم درختان گم می شد .دخترک تنها مانده بود در دستش سبدی از یاسهای سپید بودو چشم به راه سوسویی روشن همچنان میرفت .ناگهان صدایی از پشت سر صدایش کرد برگشت و با چشمهایی مضطرب به اطرافش نگاه کرد .کسی نبود .بازهم صدایی شنید دستهای مهربانی به سویش دراز شد دستان سردش را به سوی او دراز کرد ناگهان تند بادی گرفت و آن دستها در گردو غبار گم شد .دیگر به انتهای افق رسیده بود .تنها رایحه گلهای یاس ماند و کبوتری که مغموم بر شاخه ای خشک نشسته بود

نسترن چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:06 ب.ظ http://kholocheli.blogfa.com/

خوشحال میشم بهم سر بزنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد