نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

روز های برفی

بلاگ اسکای پس از چار سال سرویس دهی منظم در جشنی کیک و ابراز محبت تقسیم کرد.و البته ما نبودیم.

این روز ها که کمتر خودم را درگیر می کنم از صبح ساعت هفت در بخش بیمارن روانی مرد حضور دارم.بخش پر است از پرستاران مرد بیماران مرد روان شناس و روان پزشک و دانشجوی مرد و من تنها تبعیدی آنجایم.سخت میگذرد.

دیروز خانمی که همسرش نهدیدش کرده به قتل در بخش سر بر شانه ام گذاشت و گریست.او گفت فرزند ارشدم که پسر بیست و دو ساله است نیز همانند پدرش تهدیدم می کند.و تهمت های نا روا به من می زننند.

واقعا جالبه!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
سمعک !! سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:13 ق.ظ

بیائید بعد از این - ضمن شرح وقایع . نظر کارشناسی تان را هم در مورد (آنچه واقع شده است ) تعریف کنید .

* مثلا : چرا پدر و فرزند ، مادرشان را تهدید میکنند ؟ و چرا
وقتی خودتان را در جمع همکاران (مرد) می بینید ، احساس ( تبعید)ی میکنید ؟!۰

* اگر قرار باشد افراد بیایند نظرشان را بدهند و شما بدون توجه و تهیه پاسخ ، تنها به انعکاس نظرشان پسنده کنید ، (اگر از من بپرسید) باید که از اظهار و اعلام نظر خود داری کنند ...

رضا سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:49 ب.ظ

وقتی آدم مسئول باشه همینه دیگه خانوم رضوان عزیز !

مریم گلییییی سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:54 ب.ظ http://www.chormangzzzzzzzz.blogfa.com

سلام مامان خوبم...
به کمکتون نیاز شدید دارم... لطفا کمک...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد